در سیر مطالعاتی ویرایش «ویراسـتاران» کتابهایی ارزنده و خواندنی معرفی شده است. اما آنچه دربارهٔ واژگان و ساختارهای راهیافته از عربی به فارسی در این کتابها آمده، چقدر دقیق و راهگشا و کافی است؟ هنوز پاسخی کامل به این سؤال ندادهام؛ اما گمان میکنم آنچه در ادامه میآورم، پاسخگوی بخشی از این سؤال باشد.
ظاهراً نویسندگان بعضی از این آثار یا آنچنان که باید، بر زبان عربی مسلط نبودهاند، یا در نگارش اثر خود، چنان که شاید، از دانش خود در این زمینه بهره نجستهاند. دو دلیلی که بر مدعایم دارم به این قرار است:
۱. در این کتابها نمونههای متعدد گرتهبرداری از زبان انگلیسی و فرانسوی ذکر شده؛ اما کمتر به گرتهبرداری از زبان عربی اشاره شده است. این در حالی است که با توجه به ارتباط فارسی و عربی در دورههای مختلف از گذشته تا حال، حتماً نمونههای بیشتری از غلطهای زبانی به این هر دو زبان راه یافته است. چهبسا این غلطها را برشمردهاند؛ اما منشأ آن را ذکر نکردهاند.
۲. توضیحاتی نادرست دربارهٔ واژگان متعددی با ریشهٔ عربی در این کتابها دیده میشود.
مصادیقی از دومی را ذکر میکنم و شواهدی از اولی را در مجالی دیگر باز خواهم گفت. خوب است پیشتر نکتهای را هم بگویم: هیچیک از مثالهای ذکرشده برگرفته از آثار عربیِ فارسیزبانان نیست. ارجاعات را حذف کردهام؛ چون متن همین طوری هم، طولانی و خستهکننده است. اگر دوستانی بخواهندش، در اختیارشان میگذارم.
شرایط
در غلط ننویسیم و فرهنگ درستنویسی سخن آمده است که این کلمه جمع «شریطه» بهمعنای قرارداد است و فارسیزبانان آن را جمع شرط گرفتهاند و جمع شرط در عربی، شروط است.
واژهشناسان قدیم و جدید عرب، شریطه و شرط را مترادف و جمع اولی را شرائط و جمع دومی را شروط دانستهاند (مثلاً علی شریطةِ یعنی بهشرطِ)؛ بنابراین شرائط در فارسی و عربی معنای مشترک دارد؛ چنانکه این دو مثال نشان میدهد:
قد استوفیت شرائط الکفر و الشرک کلّها.
لأنّ ذلک من شرائط الصّوم.
دیگر آنکه مگر شرط معنای «قرارداد» ندارد که این معنا را بهگونهای مجزا فقط برای شریطه ذکر کردهاند؟!
معایب
در فرهنگ درستنویسی سخن آمده است:
معایب در عربی جمع معاب و معابة است؛ ولی در فارسی آن را جمع عیب گرفته مترادف با عیوب به کار میبرند.
در غلط ننویسیم این را هم ذکر کرده است:
معاب بهمعنای عجیب و معابه بهمعنای عیب در فارسی مستعمل نیست.
واژهشناسان قدیم عرب، همچون جوهری و طریحی و ابنمنظور، معاب و معابة را مترادف عیب دانستهاند و معایب را مترادف عیوب. در فرهنگ معاصر عربیفارسی هم چنین آمده است.
پس کاربرد شرط، شروط، شرائط، عیب، عیوب و معایب همگی در زبان عربی و فارسی یکسان است. نکته فقط آن است که استعمال مفرد معایب (معاب و معابة) و مفرد شرائط (شریطة) در زبان فارسی رایج نیست.
مقابلهبهمثل
در غلط ننویسیم ذیل مدخل مقابلهبهمثل آمده است:
اصطلاح مقابلهبهمثل در سالهای اخیر به معنای واکنش همانند، متداول شده است؛ اما ترکیب آن صحیح نمینماید. اصطلاحی که در این مورد بهکار رفته و هنوز هم در گفتار مردم بهکار میرود، معاملهبهمثل است و نه مقابلهبهمثل و در اغلب فرهنگها آمده است. وانگهی مقابله خود بهتنهایی، بهمعنای عمل متقابل است…؛بنابراین مقابلهبهمثل اگر غلط نباشد، نوعی حشو است.
این مطلب در مقالهٔ حشو قبیح نیز نقل شده است. در فرهنگ درستنویسی سخن هم کاربرد این ترکیب را جایز ندانستهاند.
مقابلهبهمثل در لغتنامهٔ دهخدا اینطور معنا شده است: تلافیکردن، بدی یا نیکی کسی را بهعینه عوضدادن.
مقابله بهمعنای مطلق رویارویی و مواجهه است. در لسان العرب و تاج العروس قابَلَه اینطور معنا شده است: «واجَهَه» و «حاذاه بوجهه». دهخدا هم برای مقابله، معنای رویارویی و مواجهه را آورده است. البته معانی خاص هم در واژهنامههای فارسی ذکر شده است. بهنظر میرسد مقابله چون خیلیوقتها عرفاً مستلزم برابری است، بهتنهایی هم در معنای مقابلهبهمثل بهکار رفته است.
این نمونه از کاربرد فعل قابَلَ از مصدر مقابله در زبان عربی، بهروشنی نشان میدهد که مقابله لزوماً معنای عمل همسان را در خود ندارد: «هذا مقام من اعترف بسبوغ النعم و قابَلَها بالتقصیر.» بعضی نمونههای استعمال مقابله در زبان فارسی هم عامبودن معنای آن را نشان میدهد: «من دوستدار تو و تو دشمن روا مدار /مهر مرا مقابلهکردن به کینهای».
در فرهنگ معاصر عربیفارسی قابله بالمثل آمده است و چنین معنا شده است: با او مقابلهبهمثل کرد.
نمونههایی از استعمال این ترکیب در نوشتههای قدیم و معاصر عربی هم دیده میشود:
تقابل کلّ جنایة بمثلها… فهذه النصوص بأسرها تقتضی مقابلة الشیء بمثله.
العدوان قد حصل من الجانی فیثبت مقابلته بمثله.
یوجّه له عتاباً علی أنّه لا یقابله بالمثل.
لكن أخوك يقلقني فأقابله بالمثل.
البته ظاهراً «المعاملة بالمثل» هم به همین معنا در عربی بهکار رفته است؛ چنانکه معاملهبهمثل در فارسی.
رسوخ
در غلط ننویسیم آمده است:
این کلمه بهمعنای استواربودن، محکمبودن است؛ اما غالباً آن را ظاهراً بهسبب مشابهتِ صوتی با واژهٔ سوراخ، بهغلط بهمعنای نفوذکردن، رخنهکردن بهکار میبرند. مثلاً این که میگویند این نکته در ذهن او رسوخ کرد، غلط است و بهجای آن باید گفت این نکته در ذهن او نفوذ کرد یا راه یافت؛ چنانکه راسخ، اسم فاعلِ همین فعل، نیز بهمعنای محکم، ثابت و پابرجاست و نه بهمعنای نافذ.
ظاهراً این مدخل در چاپ اول غلط ننویسیم نبوده و بهاءالدین خرمشاهی افزودنش را پیشنهاد داده است.
در فرهنگ درستنویسی سخن هم استعمال رسوخ در معنای نفوذ فقط از این رو صحیح دانسته شده که در فارسی بسیار رایج است و فُصحا چنین بهکارش بردهاند. در راهنمای ویراستاری و درستنویسی هم اشارهای به خطابودن این استعمال شده است.
معنایی که واژهشناسان عرب ضبط کردهاند، نشان میدهد که استعمال رسوخ در معنای نفوذکردن درست است؛ البته ظاهراً بار معنایی رسوخ کمی سنگینتر است.
در فرهنگ معاصر عربیفارسی چنین آمده است:
رَسَخَ (رسوخ) فی: ریشهدارشدن، ریشهدواندن؛ استواربودن، پابرجابودن؛ باخبربودن، آشنابودن؛ بصیربودن (در چیزی، در زمینهای)؛ نفوذکردن، فروشدن (در چیزی، جسمی)؛ ثابتبودن (رنگ پارچه).
رسخ فی النفوس: بر دل نشست، در دلها جا گرفت.
رسخ فی الأرض: به زمین نفوذ کرد (باران).
أرسخ الشیء فی ذهنه: آن چیز را در ذهن او جا داد، آن چیز را در مغز او فرو کرد، موضوع را در ذهن او ثابت ساخت.
راسخ: استوار، محکم، پابرجا، ریشهدار؛ پایدار، ثابت؛ آگاه، باخبر، آشنا، خبره، کاردان.
ابنمنظور و راغب اصفهانی «رسخ المَطَر» و «رسخ الغدیر» را مثال زده و گفتهاند این دو آنگاه بهکار میرود که رطوبتِ باران جذب زمین شود و آب برکه در زمین فرو رود.
پس این واژه اصلاً بهمعنای نفوذکردن و فرورفتن چیزی در چیز دیگر است، طوری که کاملاً جذب آن شود و ثبات یابد. شاید عامیانهاش آن که خوب به خوردش برود. فراهیدی و زمخشری توضیح دادهاند که «رسخ الشیء» یعنی آن چیز در جای خود ثابت (محکم) شد و گفتهاند مثل رسوخ جوهر در کاغذ و رسوخ محبت در قلب و رسوخ علم در قلب. بعضی از اینها در لغتنامهٔ دهخدا هم ذکر شده است و گمان میکنم برای اطمینان از روابودن استعمال رسوخ در معنای «نفوذِ تاموتمام» کافی باشد.
استیجار / استجاره
در کتاب راهنمای ویراستاری و درستنویسی، معنای استیجاره پناهخواستن و معنای استجاره اجارهدادن ذکر شده است؛ در حالی که استیجاره درست نیست؛ یعنی هیچ مصدری از باب استفعال نمیتواند بر این وزن باشد و همهٔ فعلهای معتلی که به این باب میروند، یا بر وزن استجارهاند یا استیجار. و استیجار از ریشهٔ أجر، بهمعنای اجارهکردن و اجیرگرفتن است و استجاره از ریشهٔ جور، بهمعنای پناهخواستن است. دهخدا، هم در معنای استیجار و هم در معنای استجاره این اشتباه را تذکر داده است؛ اما استجاره در فرهنگ عمید اجارهدادن معنا شده و در فرهنگ معین، هم پناهخواستن و هم کرایهکردن.
ظرافت
در کتاب مبانی درستنویسی زبان فارسی معیار «ظرافت» جزو واژگانی ذکر شده که در عربی وجود نداشته است و ساختهٔ فارسیزبانان است. بهجای آن «ظریفی» پیشنهاد شده است؛ حال آنکه ظرافة، چنانکه در واژهنامههای قدیم و معاصر عربی آمده است، مصدر ظرف است و ظریف مشتق از آن. ظرافت در معنای نکتهسنجی، زیرکی، زیبایی، آراستگی است و ظریف در معنای زیرک، نغزگو، زیبا، آراسته. فارسیزبانان هم که در همین معانی به کارش بردهاند.
غنا
در کتاب ویرایش زبانی در جدولی، دستهای از واژگان وامگرفته از عربی ذکر شده است که با دو تلفظ متفاوت، دو معنای متفاوت دارد. یکی از آنها غناست. اینطور آمده است که غِنا بهمعنای بینیازی و غَنا بهمعنای آواز خوش است. شاید هم اشتباهی در حروفچینی بوده؛ چون در جای دیگری از این کتاب آمده است: «این واژهها به غَنای زبان فارسی کمک کردهاند.»
اما در غلط ننویسیم آمده است که غَنا توانگری و غِنا آواز خوش است و املای هر دو غناء است که در فارسی بدون همزهٔ پایانی نوشته و خوانده میشود. در کتاب مبانی درستنویسی زبان فارسی معیار هم این دو چنین تفکیک شدهاند.
غِنا در معنای توانگری قطعاً غلط نیست؛ چون غِنی که مکسور و مقصور است، مثل غَناء که مفتوح و ممدود است، مصدر غَنِیَ و به معنای ثروت و دولت و توانگری و دارایی است. نمیتوان بهیقین گفت غنای راهیافته به فارسی غَناء است نه غِنی؛ بلکه غِنی محتملتر است؛ چون ظاهراً پرکاربردتر و به چشم و گوش آشناتر است. بهتر است که چنین تفکیکی مطرح نشود یا در تفاوت غَنا و غِنا گفته شود که غَنا نام کشوری در قارهٔ آفریقاست و غِنا به دو معنای آواز خوش و توانگری است که در معنای توانگری، آن را غَنا هم میتوان خواند.
استخدام
در فرهنگ درستنویسی سخن آمده است:
برخی معتقدند که چون این کلمه مصدر باب استفعال و بهمعنای «طلب خدمت» است، بهکاربردن آن در معنای «گماردن به کار یا شغلی در برابرِ دادن حقوق» و یا «گماردهشدن به کار یا شغلی در برابرِ دریافت حقوق» جایز نیست. اما باید دانست که بهکاربردن این کلمه در معانی یادشده بسیار مرسوم است و نمیتوان آن را غلط دانست.
دربارهٔ استرداد هم مشابه همین آمده است.
بهنظر میرسد آوردن این دو مدخل در این کتاب اصلاً بجا نبوده است. بسیار بعید است که واقعاً «برخی» صاحبنظران چنین عقیدهای داشته باشند. اولاً استخدام در عربی بهمعنای مطلقِ بهکاربستنِ چیزی و بهکارگرفتن کسی یا چیزی است. ثانیاً مگر قرار است در ترجمهٔ هرآنچه به باب استفعال رفته است، عین واژهٔ طلب بیاید؟! که البته اگر استخدام اینقدر ناجور ترجمه شود هم، اصلاً از معنای رایجش در فارسی و عربی دور نیست. مثلاً مگر معنای استمرار و استخراج و استعمار و مانند اینها لزوماً «طلبِ …» یا «…جستن» است؟!
نکتهای دربارهٔ درسنامهٔ «ویراسـتاران»
در بخش تبدیل واژگان ناآشنا به آشنا، واژهٔ «بطیء» بهاشتباه «بطئی» نوشته شده است که شاید تا حالا اصلاح شده باشد.
نویسنده: سعیده حسنیان، ویراستار مؤسسهٔ «ویراسـتاران».
قسمت دوم این یادداشت را نگاهی بیندازید: عربیفراموشی ۲
قسمت سوم این یادداشت را بخوانید: عربیفراموشی ۳