جلسهٔ دوم درستنویسی بود و بحث شیرین کژتابی! روش تدریس آقای باقری همچنان جذاب و بینظیر بود و بسیاری از مسائل را بهسادگی و توأم با طنز به ما میآموختند.…
چشمانتان را ببندید و به زیباترین چیزی که تا به حال دیدهاید فکر کنید زیباترین و چشمنوازترین. میتوانید هر چیزی را تصور کنید: از چهرۀ انسانی تا طبیعت و حتی…
زیباترین هنگامهٔ عشق همان لحظهای بود که چشمانت را دیدم. چشمان تیلهای و قهوهای و دلربایت را میگویم. مگر میشد اصلاً آنها را ببینی و عاشق نشوی. دلم میخواهد بعد…
آخرین کاری که مانده بود آویزانکردن لباسهای متین و خودم بود. بعد از سه روز بالاخره کار اثاثکشی تمام شد. پس از هفت سال زندگی در آپارتمان کوچکمان، که اول…
تانکها در حرکت، درون خیابانهای بیجان تهران، و ۲۸ مردادی که ننگین شد. و تنها صدایی که به گوش میرسد سکوتی است که حکم مرگ دارد. گاردیها میآیند به پشتوانهٔ…
بعد از هشت سال که از دورهٔ ویرایش در اصفهان گذشته بود، به دورهٔ نگارش آمدم. این بار هم مدرسش آقای باقری بود، با این تفاوت که محل کلاس…
اصفهانی هستم. هشت سال پیش در کلاس ویرایش «ویراستاران» ثبتنام کردم. کشاورزی خوانده بودم و در شرکتی کار میکردم. حس کردم برای موفقیت در مکاتباتم، لازم است ویرایش یاد بگیرم.…
این زمستان از خانه بیرونش کردیم. بالهایش را به پنجره میکوبید و مجالش نمیدادیم. راهش که نمیدادیم هیچ، گله میکردیم که نمیگذارد سر راحت بر بالین بگذاریم. از خود میراندیمش…
اردیبهشتیام. از این اطوارها که برای متولدین هر ماه، خصوصیات مشخصی میچینند، بیزارم! اردیبهشتیام. دهمش. روز خلیج فارس؛ اما حتی دلم به وسعت جویبار هم نیست، چه رسد به دریا…
محبوب من، سلام. سلامی به تلخی روزهای فراق و به شیرینی شوق وصال. کیست که بازی روزگار را بلد باشد؟ کیست که بداند در پسِ اوقات خوش، چه مرارتهایی…
باید نوشت، باید گفت، باید بیرون ریخت هرآنچه که روح را میخراشد و میکَند و میکَند تا به چالهایی عمیقو متعفن تبدیل شود، زندگی را برای خود و دیگران زهرمار…
نوشتهها بلافاصله پس از نگاشتن، کمنقص و جذّاب بهنظر میرسند؛ طوری که نیازی نمیبینیم به تغییردادن اجزایش. کافی است چند ساعتی از نگارش اوّلیه بگذرد تا کاستیهای نوشتهمان یکییکی خود…