نوآوری در اصول شکستهنویسی
حساسیت دلسوزانهٔ علی صلحجو وی را واداشته که برای بخشی دیگر از شلختگیها و بینظمیهای نوشتارهای فارسی، تا اندازهای قاعده وضع کند. این تلاش بسیار بسیار ستودنی و ارجمند است.
دو نکتهٔ اساسی و بسیار مهم این کتاب، یکی مسئلهٔ نحو گفتار و تفاوت آن با نحو نوشتار است و دیگری قاعدهٔ شکستهنویسی واژهها براساس تعداد هجاها. این هر دو را پیش از این در جایی ندیده بودم و برایم کاملاً تازگی داشت.
حافظهٔ بصری
صلحجو معتقد است که آدمی افزون بر حافظهٔ صوتی که شکل ملفوظ واژهها را در خود نگه میدارد، حافظهٔ بصری (تصویری) نیز دارد. این بخش از حافظه، بهمحض دیدهشدن واژههای آشنا، در شناسایی سریع آنها یاریرسانی میکند.
شکستهنویسی افراطی و بیحدومرز، فرایند خواندن متن را با اخلال مواجه میکند؛ به این معنا که وقتی انسان با صورت نوشتاری ناآشنایی از کلمات برای بار نخست روبهرو میشود، ذهن او در بازشناسی آن با کمی تأخیر عمل میکند و خواندن متن بهکندی صورت میگیرد. از همین رو، ضروری است برای شکستهنویسی محدودیتهایی قائل شد. از سوی دیگر، شکستهنویسی در متن داستانی امری اجتنابناپذیر است و در شخصیتپردازی و لحنپردازی شخصیتها بسیار حائز اهمیت.
نحو گفتار چارهساز است
نویسندهٔ این کتاب برای این مشکل، چارهای پیشنهاد میکند و آن «نحو گفتار» است. بنا بر گفتهٔ او، نحو گفتار با نحو نوشتار متفاوت است. نویسنده میتواند با بهرهگیری از نحو گفتار، زبان اثر خود را به زبان محاورهای نزدیک کند و از این رهگذر، بیاینکه به دام شکستهنویسی مخل افتد، زبانی خودمانی و تأثیرگذار برای اثر خود برگزیند.
مثالی که صلحجو دراینباره میزند، بسیار گویا و روشنکنندهٔ مطلب است:
«برای ثبتنام که در حکم ردشدن از هفتخوان رستم بود، باید به خیلیها التماس میکردیم.» این جمله در زبان نوشتاری یک توصیف معمولی است و هیچ اشکالی ندارد. اما اگر بخواهیم آن را شفاهی بیان کنیم، ناگزیر به تغییراتی در آنیم. منظور فقط تغییرات واژگانی، مثلاً تبدیل «ثبتنام» به «اسمنویسی» نیست؛ بلکه تغییرات نحوی است. نحو گفتار، برخلاف نحو نوشتار، تحمل پذیرش عبارات یا جملههای معترضهٔ توضیحی را ندارد. بنابراین جملهٔ بالا بهاحتمال قوی در گفتار بهصورت زیر درمیآید: «برای ثبتنام باید التماسِ خیلیها را میکردیم. باید از هفتخوان رستم رد میشدیم» (صلحجو، ۱۳۹۱: ۲).
شکستهخوانی مقدم بر شکستهنویسی
راهکار مهمی که در این کتاب برای پرهیز از شکستهنویسی توصیه شده، «شکستهخوانی» است. مطابق این اصل، نباید واژهها را یکسره شکسته نوشت؛ بلکه باید خواننده را با نوعی شکستهخوانی آشنا کرد و این شیوه را به او آموزش داد.
بهعقیدهٔ نویسندهٔ این کتاب، اگر در نوشته، نحو گفتار رعایت شده باشد، خواننده بهسادگی میتواند نوشته را در ذهن خود، بهصورت شکسته بخواند؛ مثلاً این جمله کاملاً مطابق نحو گفتار نوشته شده:
اگر تا دو ساعت دیگر نیاید، راه میافتم میروم خانهاش (صلحجو، ۱۳۹۱: ۱۰).
و در ذهن خواننده به صورت شکستهٔ زیر خوانده میشود:
اگه تا دو ساعت دیگه نیاد، راه میافتم میرم خونش (صلحجو، ۱۳۹۱: ۱۰).
فرضیهای با دو ایراد
ایرادی بنیادی که به این اصل میشود گرفت، این است که اولاً در عمل، چنین چیزی شدنی نیست. رعایتشدن این اصل مستلزم آموزشهایی پیشین است و ابداً نمیتوان اجراییبودن آن را تضمین کرد.
صرفنظر از عملینبودن آن، بهنظر نمیرسد استدلالی که دراینباره شده، چندان درست باشد. چطور میشود شکسته ننوشت و شکسته خواند؟ چطور میشود نوشت: «نان»، «جان»، «میدان»، «آمدم»، «میخوابد»، «بخوابند»، و خواند: «نون»، «جون»، «میدون»، «اومدم»، «میخوابه»، «بخوابن»؟! این نکته فرضیهای بیش بهنظر نمیرسد و اثبات آن چندان آسان نیست.
راهکار عجیب
در همین زمینه، صلحجو توصیهای عجیب به نویسندگان میکند که به دوبارهکاری و تلاش بیهوده منجر میشود:
یکی از مطمئنترین روشها برای نویسندگانی که میخواهند در بخشهای گفتوگویی نوشتهشان، بدون شکستن کلمات، نحو گفتاری بهکار ببرند، آن است که ابتدا گفتوگوها را شکسته، عیناً همان گونه که تلفظ میشوند، بنویسند و سپس کلمات آن را از شکسته به ناشکسته تبدیل کنند (صلحجو، ۱۳۹۱: ۱۰).
چطور میتوان پذیرفت که ابتدا نوشته را باید به حالت شکسته نوشت و سپس به حالت ناشکسته درآورد و پس از آن، در هنگام خواندن، متن ناشکسته را بهصورت شکسته خواند؟! این دوبارهکاری و لقمه را دورِ سرِ خود چرخاندن برای چیست؟
سنجهٔ کاهش هجایی
سنجهای که صلحجو برای شکستهنویسی یا شکستهننویسی عرضه میکند، هجاهای واژههاست. بهنظر او:
فقط واژههایی را میتوان در گفتوگوهای داستانی شکسته نوشت که صورت گفتاریشان در مقایسه با صورت نوشتاری، هجای کمتری داشته باشد؛ مثلاً واژههای «ران»، «لانه»، «میدان»، چه در نوشتار و چه در گفتار، تعداد بخشهایشان تغییر نمیکند. بنابراین «ران / رون»، «لانه / لونه»، «میدان / میدون» از نظر تعداد بخش، با هم فرقی ندارند؛ اما واژهٔ «هندوانه» با واژههای بالا فرق دارد. صورت نوشتاری آن دارای چهار بخش است و صورت گفتاری آن دارای سه بخش: «هندونه» (صلحجو، ۱۳۹۱: ۸).
وی دربارهٔ دلیل این شیوهٔ برخورد با واژهها در شکستهنویسی نیز چنین توضیح میدهد:
فرض نگارنده در شکستهنویسی واژههایی که در گفتار یک هجا از آنها کاسته میشود، آن است که ما در شکستهخوانی، واژههایی را آسانتر میتوانیم شکسته بخوانیم که صورت نوشتاری و گفتاریشان از نظر تعداد هجا یکسان باشد؛ مثلاً خواندن «نان»، «جان»، «میدان» بهصورت «نون»، «جون» و «میدون» مشکل نیست؛ زیرا تعداد هجاهاشان در گفتار و نوشتار یکی است. برعکس، خواندن «میگذارم» بهصورت «میذارم» در مقایسه با واژههای قبلی مشکلتر است؛ زیرا اولی چهار هجا و دومی سه هجا دارد (صلحجو، ۱۳۹۱: ۱۵).
قاعدهای حسابشده و البته اشکالمند
ظاهراً این قاعده، قاعدهای نسبتاً حسابشده و سنجیده است و از نظرگاه زبانشناختی، دستکم برای کسانی که میخواهند شکستهنویسی را با احتیاط، در برخی واژهها روا بشمارند، بسیار مستدل است و مشکلهایی را حل میکند؛ اما از طرفی، اشکالهایی نیز پدید میآورد.
۱. نایکدستی
نخستین اشکال، نایکدستیهایی است که با اِعمال این شیوه روی میدهد. قاعدهٔ شکستهنویسی صلحجو، حکم میکند که برخی چیزها را شکسته بنویسیم و برخی را شکسته ننویسیم. این کار خودبهخود متن را آمیختهای از واژههای شکسته و ناشکسته میکند، متنی که نه این است و نه آن.
به این سطرها که از متن کتاب بیرون کشیده شده، دقت کنید. اینها نمونهٔ متنی است که نویسندهٔ کتاب آنها را درست و مطابق اصول پیشنهادی خود میداند.
ـ بچهها کجاند؟
ـ خارجاند.
ـ بهاش کمک میکنند؟
ـ کمک نمیکنند که هیچ، پولش را هم از چنگش درمیآرند.
ـ حالا میخواید چکار کنید؟
ـ شاید ببریمش خانهٔ سالمندان. البته خودش نمیخواد (صلحجو، ۱۳۹۱: ۴۰).
فعل «کجاند» نه کتابی است، نه محاورهای. در محاوره میگوییم «کجان» و در نوشتار مینویسیم «کجایند». این مطلب دربارهٔ «درمیآرند» نیز صادق است. این فعل در محاوره «درمیآرن» و در نوشتار «درمیآورند» است.
در این چند سطر، کلمههایی مانند «بهش»، «میخواید»، «ببریمش» و «نمیخواد» بهشکل محاورهای و شکسته آورده شده و در مقابل، «خارجاند»، «میکنند»، «نميکنند»، «را» و «خانه» بهشکل ناشکسته و معیار آورده شده است. بهباور من، این همنشینی ناهمگون واژههای شکسته و ناشکسته مطلقاً پسندیده و زیبا نیست.
۲. ازبینرفتن لحن در داستان
همچنین نکتهای که در این شیوهنامه به آن توجه نشده یا دستکم به آن کمتوجهی شده، مسئلهٔ لحن در داستان است. البته صلحجو برای این موضوع راهکاری در نظر گرفته و در این باب اینگونه توضیح داده است:
نوع حرفزدن مکانیکها، رانندهها، قصابها با حرفزدن استادان دانشگاه، روحانیان و مدیران سازمانهای فرهنگی متفاوت است. این موضوع نیز ربطی به شکستهنویسی ندارد. واژهها و عبارتهایی چون «چُخلصیم»، «تو رگ» و «کَرِتیم» مقولهای غیر از شکستگی است. برای نشاندادن اینگونه شخصیتها، نویسندگان از این گونههای زبانی استفاده میکنند (صلحجو، ۱۳۹۱: ۳۱).
با اینهمه، چنین مینماید که مسئلهٔ تکیهکلامها تنها بخشی از لحن شخصیتهای داستانی را میسازد. چگونگی بهکارگیری واژهها و گاه دستورزبان خاصی که تیپهای مختلف شخصیتی به کار میگیرند، بخش بزرگتری از لحن آنها را تشکیل میدهد. برای روشنکردن این نکته، نقلقولی را که در همین کتاب از یکی از داستانهای صادق چوبک آمده، عیناً بازگو میکنم تا نشان دهم لحن گفتار چه اهمیتی در بافت کلام پیدا میکند.
در بخشی که در ادامه میآید، لحن شخصیتی عامی و کوچهبازاری بهخوبی بازتاب داده شده است. این بخش را ازآنرو برگزیدم که هیچ تکیهکلامی در آن نیست و در عین حال، شکستهنویسیهایی که در آن شده، چندوچون ویژگیهای زبانی شخصیت را برای مخاطب بهزیبایی آشکار میسازد.
یکی از سپورها گفت: «من دمبشو میگیرم و شما هرکدومتون یه پاشو بگیرین و یهو از زمین بلندش میکنیم. اونوخت نه اینه که حیوون طاقت نداره و نمیتونه دسّاشو رو زمین بذاره، یهو خیز ورمیداره…» (صلحجو، ۱۳۹۱: ۴۸).
برای درک بهتر مسئله، در ادامه، این بخش را با شیوهای که صلحجو پیشنهاد کرده است، ویرایش میکنم و بررسی تفاوتهای آن را از حیث چگونگی لحن شخصیت، به خواننده وامیگذارم:
یکی از سپورها گفت: «من دمبش را میگیرم و شما هرکدامتان یک پاش را بگیرید و یکهو از زمین بلندش میکنیم. آنوقت نه اینه که حیوان طاقت ندارد و نمیتونه دستاش را رو زمین بذاره، یکهو خیز ورمیدارد… .»
نویسنده در جایی به این نکته اشاره کرده است که:
ساختار هجایی برخی از واژههای تکهجایی فارسی، مانند ماست، راست، ساخت، بافت، سوخت و گفت، تشکیل شده است از یک صامت، یک مصوت و دو صامت. مثلاً ماست (māst) دارای یک صامت (m)، یک مصوت (ā) و دو صامت (st) است.
نکتهٔ مهم دربارهٔ اینگونه واژهها این است که صامت آخر آنها بسیار ضعیف تلفظ میشود. به همین دلیل، هیچ لزومی به شکستهنویسی آنها نیست. بهعبارت دیگر، هیچ خوانندهٔ متعارفی حرف «ت» را در جملهٔ «من هر روز ماست میخورم.» غلیظ تلفظ نمیکند.
بنابراین نوشتن این جمله بهصورت «من هر روز ماس میخورم»، نهفقط هیچ کمکی به خواننده نمیکند، بلکه او را با نماد جدیدی (ماس) روبهرو میکند که برای نمادگردانی آن بهصورت متعارف (ماست) باید انرژی اضافهای صرف کند (صلحجو، ۱۳۹۱: ۹).
اشکالی که به این موضوع میتوان گرفت، این است که نویسنده در بسیاری جاها، واج آخر هجاهای کشیده را در عمل غیرملفوظ و محذوف پنداشته؛ در صورتی که واج آخر این کلمات غالباً ضعیف تلفظ میشود، اما همیشه حذف نمیشود. وی معتقد است که این واژهها را باید همیشه کامل نوشت و ناقص خواند.
در اینجا نیز مسئلهٔ لحن شخصیتها و اشکال بهکارگیری این قاعده مجدداً پیش میآید. گاهی حضور شخصیتهایی عامی و لاتمآب در داستان ایجاب میکند که اتفاقاً کلمههایی چون «ماست» و «دست» را بهصورت «ماس» و «دس» نوشت. این مسئله بهویژه زمانی ضرورت تام پیدا میکند که علاوه بر آن شخصیت لات و عامی، شخصیتی دیگر در داستان باشد که لفظقلم و عصاقورتداده صحبت کند. آیا نباید چگونگی تلفظ «ماست» و «دست» از زبان فردی لات با چگونگی تلفظ آن از زبان فردی تحصیلکرده و باسواد از یکدیگر متمایز باشد؟
ناهمخوانی نوشتار و گفتار
از سوی دیگر، ایراد عمدهٔ این شیوه، همان گونه که پیش از این گفتم، ناهمخوانی نوشتار و گفتار است. چگونه باید انتظار داشت که نویسنده «ماست» بنویسد و خواننده «ماس» بخواند؟ بهطور کلی، اینکه نویسنده جوری بنویسد و خواننده جور دیگری بخواند، اصلاً منطقی و درست نمینماید و اشکال بنیادی این کتاب نیز همین است.
هرچند قواعد مطرحشده در این کتاب میتواند گفتوگو را در متنهای داستانی و نمایشنامهای و فیلمنامهای، کمی نظاممند کند، در مجموع بهنظر میرسد صددرصد اجراشدنی نباشد. بهباور من، لااقل در گفتوگوها نمیشود همیشه آنها را رعایت کرد. گمان میکنم این دو اصل، بیش از آنکه برای گفتوگوها مناسب باشد، برای خودمانیترکردن متن روایت داستانهایی که شکسته نوشته نشده است، سودمند باشد.
تفاوت نسلها
نکتهای نهایی که در این باب باید بدان اشاره کرد، این است که دیدگاه صلحجو دربارهٔ دشوارخوانشدن شکستهنویسیها تا حدودی به او و همنسلانش نیز برمیگردد. نسلهای پیشین غالباً با متنهای معیار بیشتر دمخور بودهاند تا با متنهای شکسته و محاورهای و با توجه به اشارهٔ خود صلحجو، شکستهنویسی در فارسی چندان سابقهٔ دوروُدرازی ندارد.
امروزه با گسترش رسانههای گوناگون و فراگیرشدن وسیلههای ارتباطی از قبیل موبایل و اینترنت، مردم با شکستهنویسیها، هرچند غیراصولی و نانظاممند، خو گرفتهاند و دیگر مانند دورههای پیشین، شکستهنویسیها غرابت و ناآشنایی ندارد. همچنین در کشور ما، میزان سروکارداشتن مردم با این وسیلهها نسبت به میزان سروکارداشتنشان با کتاب و متنهای علمی و معیار، بهمراتب بیشتر است و این خود دلیلی دیگر است که تا اندازهای دیدگاه صلحجو دراینباره را رد میکند.
از همین رو، گمان میکنم غرابتی که شکستهنویسیها در گذشته برای خوانندگان داشته است، امروزه بسیار کمرنگ شده و احتمالاً با آسانگیری بیشتری میتوان با این مقوله رویارو شد.
کتابنامه: صلحجو، علی، ۱۳۹۱، اصول شکستهنویسی، چ۱، تهران: مرکز.
5 دیدگاه. دیدگاه خود را ثبت کنید
یادداشت شما را خواندم و با آن همدل نیستم. در این میان به چند مسئله باید توجه کرد: اول اینکه این پیشنهادها مشخصاً از طرف صلحجو نبوده و نیست. او در این کتاب بسیاری از نظریات را جمعآوردی و پیشنهاداتی از جانب خود مطرح کرده است. مترجمان بسیار دیگری نیز قائل به آنند که در محاوره بهتر است نحو جمله را بههم بزنیم تا اینکه کلمات را بشکنیم. مشخصاً مژده دقیقی و آبتین گلکار و بسیاری دیگر. پیشنهاد صلحجو دلایلی داشت در زمان خودش: از یک طرف مقابله با معیارنویسی افراطی و افرادی که هیچگونه شکستهنویسی را برنمیتافتند و ادعاشان هم این بود که در متن محاوره ما زبان معیار را شکسته میخوانیم و نیازی به شکستهکردن متن نداریم.) (امثال مرحوم نجفی و مترجمان متقدمتر)
خاطرم هست مرحوم نجفی استدلال میکرد نویسندگان مطرح در بهترین و مهمترین آثار ادبی جهان هیچگاه زبان را نشکستند و درعینحال لحن و حس و … را بهخوبی منتقل کردهاند. پس چرا ما باید رسمالخط خود را آشفته کنیم؟
(البته من تا حدودی با این مسئله همدلم. چون خودم بهشخصه از سن پایین داستانها و رمانهای بسیاری خوانده بودم؛ ولی چون دقت زبانی نداشتم متوجه تفاوت زبان معیار و شکسته نشده بودم. بعدها که با این قسم مقولهها آشنا شدم متوجه شدم به این علت مشکلی نداشتم که همیشه متنها را شکسته میخواندم و معیار نوشتن متن خللی در خواندن من ایجاد نمیکرد. البته ممکن است کسی خلاف این را ادعا کند.)
از طرف دیگر پیشنهاد صلحجو مقابله با نویسندگانِ (اغلب جوانی) بود که شکستهنویسی را بهصورت افراطی ترویج میکردند. راه او راه میانهای است که بسیار در نوشتن و ویرایش داستان کمک و تا حد زیادی از آشفتگی و نایکدستی جلوگیری میکند. البته که نقصهایی دارد و خود صلحجو نیز در حال بازویرایش کار است ظاهراً.
شکسته نویسی یک تهدید برای زبان فارسی محسوب میشود.
https://www.isna.ir/news/99022518425/
سلام، وقت بخیر
یکی از دغدغه های امروزم، یادگیری اصول شکسته نویسی و محاوره نویسی هست، هم برای پیام های روزمره و هم برای تبلیغ کسب و کارم، به چنین کارگاهی نیاز مبرم دارم، خواهش می کنم کارگاه آنلاینی با این موضوع برگزار کنین، مطمئن باشین با استقبال همیشگی روبرو میشه
سلام. یک سوال در متن محاورهای که نوشته شده واژه یه درست تره یا یک؟
هر دو.
«یه» بیشتر
«یک» گاهی