محبوب من، سلام. سلامی به تلخی روزهای فراق و به شیرینی شوق وصال. کیست که بازی روزگار را بلد باشد؟ کیست که بداند در پسِ اوقات خوش، چه مرارتهایی…
نگارش و زیبانویسی
باید نوشت، باید گفت، باید بیرون ریخت هرآنچه که روح را میخراشد و میکَند و میکَند تا به چالهایی عمیقو متعفن تبدیل شود، زندگی را برای خود و دیگران زهرمار…
نوشتهها بلافاصله پس از نگاشتن، کمنقص و جذّاب بهنظر میرسند؛ طوری که نیازی نمیبینیم به تغییردادن اجزایش. کافی است چند ساعتی از نگارش اوّلیه بگذرد تا کاستیهای نوشتهمان یکییکی خود…
من نمیتوانم به تو قول بدهم که همیشه خوشبخت خواهی بود. نمیتوانم قول بدهم که همیشه، هر روز و هر ساعت بهترین اتفاقات برایت میافتد. من نمیتوانم با گذر زمان…
در دنیا حفرههای ترسناک زیادی وجود دارد که قرارگرفتن در آنها، انسان را دچار وهم میکند و تا در آنها قرار نگیرید، به نظر ترسناک و خطرناک نمیآیند. تصور کنید…
دلم تنگ است. برای او تنگ است. برای تمام نداشتههایم… . دلم تنگ است و گریه میکنم. از آن وقتهاست که اشکم بند نمیآید… . هیچکس در این لحظه نمیتواند…
سالی پر از مخاطرات، خستگیها، شادیها و غصهها و قصهها را پشت سر گذاشتیم. بهار آمد، بیآنکه آماده باشیم. تمام دوندگیهای ماه آخر فصل، جواب آمادگی بهار را نداد. با…
عمر دگر بباید، بعد از فراق، ما را کهاین عمر صرف کردیم اندر امیدواری سعدی سراغ همراهان کارگاههای «نگارش و زیبانویسی» رفتیم. در گروه تلگرامیشان عکسی نهادیم و دعوتشان کردیم…
زندگی چه واژهٔ مبهمی واژهای پر از ایهام پر از معنا پر از احساس پر از غم پر از ترس پر از دلهره پر از شادی پر از خوشی پر…
توی کل عمرم فقط به یه آدم حسودی کردم، اونم شاگرد ممتاز کلاس در دوران دبستان و راهنمایی بود. یادمه تمام چیزایی که من نداشتم اون داشت. بچهاولیبودن، خانوادهٔ کمجمعیت،…
گفت: «عشق شیرین میکند اندوه را، عاشق شوید.» من هم از این کوچه به آن کوچه، از این خیابان به آن خیابان، این در به آن در، دنبال عشق گشتم.…
جمعهای شلوغ بود. علی با لپتاپ کار میکرد. امیر آویزان من بود که بازی بکنیم. پتک محکمی هم مرتب توی سرم کوبیده میشد که نصف بیشتر تمرینهای کلاس نگارش مانده!…