آیین قلم اثری است در زمینۀ نگارش و پژوهش که برای هموارساختن راه دشوار نگارش علمی تلاش کرده است. رضا بابایی در هفده گفتار، پرده از برخی رازهای قلم برداشته است.
کتاب آیین قلم؛ جستارها و گفتارهایی دربارۀ نگارش علمی، نوشتۀ رضا بابایی اثری در زمینۀ نگارش و پژوهش است که نویسندۀ آن با قلمی ساده در هفده گفتار کوتاه و بلند، زوایایی از نگارش علمی را کاویده است. نویسندۀ نوشتار حاضر پس از معرفی کتاب و محتوای آن، بهاختصار کاستیهای آن را در بوتۀ نقد و بررسی قرار میدهد.
کلیدواژه
کتاب آیین قلم؛ جستارها و گفتارهایی دربارۀ نگارش علمی، شیوههای اندیشهنگاری، نگارش علمی، معرفی و نقد کتاب.
نثر فارسی سرگذشتی بس رازناک دارد و در سالهای عمر خود، دگرگونیها و فرازونشیبهای بسیار دیده است. گاه در اوج درخشیده و گاه در تاریکی فروخزیده است. قرن چهارم تا هفتم هجری را سالهای طلایی نثر فارسی میخوانند؛ اما دریغ که این درخشش، دیری نپایید و نثر فارسی که به اوج چالاکی و نهایت کمال رسیده بود، از قرن هشتم به اینسو، یکسره رو به تباهی و قهقرا گذاشت تا اینکه در قرن دوازدهم، چنان پیر و فرتوت و زمینگیر شد که چراغ امید فارسی زبانها به خاموشی گرایید.
اما بخت با فارسیزبانان یار بود. نثر دورۀ قاجار به دست منشیان چاپلوس درباری و ادیبان تُنُکمایۀ قلمبهنویس، به بنبست رسیده بود که بارقۀ امید درخشیدن گرفت. در واپسین سالهای قرن دوازدهم و سراسر قرن سیزدهم، به همت و تدبیر ادبا و دانشمندانی بزرگ، نثر فارسی حیاتی دوباره یافت و کودک رعنای نثر معاصر فارسی، پا به عرصه نهاد. فارسینویسی، به سبکی ساده، روان و فصیح آغاز شد و آرامآرام خود را برای عرصههای نو آماده ساخت و بهراستی از سوی دانشمندان و مردم اقبالی دوباره یافت.
همزمان با نشو و نمای نثر جدید فارسی، ادبا و نویسندگان بزرگ آستین همت بالا زدند و برای آراستن و ساماندادن شیوۀ نگارش و زدودن پیرایهها از رخسار نثر فارسی، دستورها و مبانی نویسندگی را در قالب کتابهایی آموزنده به رشتۀ تحریر کشیدند. امروز نثر فارسی، دوران رشد و پویایی خود را سپری میکند و البته تا سرمنزل مقصود، راهی دراز در پیش دارد. در واپسین سالهای قرن چهاردهم، تلاش نویسندگان خردورز و ادبشناس همچنان ادامه دارد و گهگاه، منشوری نو در ساحت نویسندگی و پالایش و پیرایش نثر فارسی به جامعۀ علمی و ادبی عرضه میشود. انجمن قلم و کانون نویسندگان قم بهتازگی برگی دیگر بر دفتر پُربرگوبار سخنشناسی و اندیشهنگاری افزودهاند.
آیین قلم اثری است در زمینۀ نگارش و پژوهش که برای هموارساختن راه دشوار نگارش علمی تلاش کرده است. برای رسیدن به قلمی پاک و چالاک، راهی جز آگاهی از فنون و رموز نویسندگی و تمرین و پشتکار نیست؛ ازاینرو نویسندۀ آیین قلم زوایایی از نگارش علمی را کاویده و کوشیده است با قلمی ساده و روان، در هفده گفتار کوتاه و بلند، پرده از برخی رازهای قلم بردارد و راه را برای ورزیدگی نوقلمان بگشاید.
نویسندۀ آیین قلم در ساحتهای مختلفی از نگارش علمی پژوهش کرده است و در جستارها و گفتارهایی، به نظریهپردازی در زمینۀ بهداشت و بهنوشت پرداخته و دربارۀ مهارتهای قلمی و شیوههای اندیشهنگاری، مطالبی نغز و بدیع به میدان آورده است.
بخشهایی از کتاب دربارۀ چیستی نویسندگی و کیستی نویسنده است. بخشی از نوشتارها نیز راهکارهای درستنویسی، سادهنویسی و زیبانویسی را میکاود. شماری از مقالات در مقولۀ زبان میگنجد و پارهای نیز برازندۀ «نثرپژوهی» است. برخی از گفتارهای کتاب، پیشتر در پایگاههای اینترنتی نویسنده نشر یافته بود؛ اما آنچه در این کتاب گرد آمده است، همگی با حذف و اضافات فراوان است و گاه با دگرگونی لفظی و معنایی بسیار.
نویسنده در نخستین گفتار، به مباحثی دربارۀ زبان علمی میپردازد و سود و زیان همسانی یا تفاوت زبان ملی و علمی را شایستۀ درنگ و بازاندیشی میداند. وی زبان فارسی را زبان ملی و علمی ایرانیان میداند و از سودها و زیانهای این همسانی میگوید. نویسنده بر این باور است که همسانی زبان ملی و زبان علمی، موجب همزبانی مردم و نخبگان میشود و آنها را به هم نزدیکتر میکند؛ اما ارتباطات جهانی را دشوار میسازد. در مقابل، کشورهایی که زبان علمی خود را زبان بینالمللی انگلیسی یا مانند آن کردهاند، برای دسترسی به دستاوردهای جهانی، نیازی به واسطۀ ترجمه ندارند و حذف همین واسطه، دهها سال آنها را پیش میاندازد. البته شکاف میان طبقات اجتماعی، از زیانهای این ناهمزبانی است.
دیری است که آینگی زبان برای ذهن را پذیرفتهاند؛ اما نویسنده بر «تأثیر زبان بر ذهن» انگشت میگذارد. او میگوید: «زبان نیز گاه ذهن را به تبوتاب میاندازد و البته تأثیرات آن، بسیار مخفی و زیرکانه است» (ص۱۲). نویسنده بر تأثیر ذهن بر زبان نیز صحه میگذارد و بر این باور است که «زبانِ بیمار حکایت از ذهن بیمار دارد و با این ذهن و زبان بیمار، از چرخۀ بیهودگی و سردرگمی بیرون نخواهیم جست. ذهن بیمار زبان بیمار میآفریند و زبان بیمار معرفت کاذب به بار میآورد» (ص۳۱).
نویسنده در ادامۀ گفتار نخست، از مشکلات زبان علمی فارسینویسان میگوید و پیشینۀ ادبورزانۀ زبان فارسی را مهمترین دلیل این مشکلات میداند. او بر این باور است که زبانی که ابوریحان بیرونی «زبان نقل و افسانه»اش خواند و تا قرنها پس از او نیز با طب و منطق و فلسفه و ریاضی نیامیخت، در برخورد با علوم جدید، دستوپای خود را گم میکند. بهباور نویسنده، زبان علمی در ایران، در عرصۀ مخاطبشناسی مشکلاتی دارد و زبان علمیپژوهشی، بهویژه در علوم انسانی، هنوز فاصلۀ معناداری از زبان تبلیغیترویجی نگرفته است.
نویسنده در جایی دیگر از گفتار نخست، بر پایبندی زبان علمی به اخلاق پژوهش تأکید میورزد، «تقریر بد از اندیشۀ دیگران» را زشتترین بیاخلاقی در عرصۀ پژوهش میخواند و زبان علمی را از چنین بیاخلاقیهایی منزه میانگارد. ضرورت آراستگی متون علمی موضوع فرجامین بخش از گفتار نخست است.
چندی است مخالفت با «زبان ادبی در متون علمی» مُد شده است و عدهای به این بهانه که در متون علمی نباید ادبورزی کرد، به راه افراط رفتهاند و حتی آراستگی کلام را نیز از مقولۀ ادبیات پنداشته و به این بهانه، نازیبانویسی را حُسن شمردهاند. نویسنده در گفتار دوم، به جایگاه زبان ادبی در نگارش علمی پرداخته و بر این باور است که:
ادبیات معتدل، بهجا و بهاندازه، زبان را از رسمیت نمیاندازد. ناپسندتر از ادبیاتگرایی در متون علمی، استدلالگریزی یا عقلستیزی است. سخن هرچه آراستهتر باشد، نافذتر است و آراستگی زبان لزوماً از مقولۀ ادبورزی نیست. شاخص زبان ادبی، مبالغه، آشناییزدایی، کلیگویی و آرایهپردازی بهجای تحلیل علمی و دلیلآوری است. صِرف آرایهپردازی، کلام را ادبی نمیکند؛ بهویژه اگر ملایم و معتدل باشد (ص۲۵).
نویسنده هیچیک از دو زبان علمی و ادبی را بهخودیخود از دیگری برتر نمیداند؛ بلکه دقت در کاربست آن دو را در جای خود ضروری میداند.
گفتار سوم با عنوان «نویسنده کیست؟» از بخشهای دیگر کتاب است. در این بخش، نویسنده میکوشد با ارائۀ تعریفی دقیق از نویسندگی، ویژگیهای اصلی یک نویسنده را به دست دهد. وی سادگی و روانی و آسانی لفظ را بنیاد و اصل نویسندگی میداند؛ مگر در جایی که نویسنده قصدش اظهار ذوق و هنر و پیداکردن شگفتی و حیرت در خواننده باشد.
آنگاه شرط نخست نویسندگی را «توانایی» قلم میشناسد، نه «زیبایی» آن، و ازاینرو نویسنده را کسی میداند که از نوشتن نمیهراسد؛ بلکه آن را دوست دارد و از آن لذت میبرد و نوشتن برای او بهآسانی و شیرینی گشتوگذار در طبیعت است؛ حتی اگر آنچه مینویسد چشمها را چندان خیره نکند (ص۲۷).
او این گمان را که نویسنده باید با هر نوشتۀ خود، خوانندهاش را شگفتزده کند و به تحسین و اعجاب وادارد، دور از منطق میداند؛ اما تأکید هم میکند که راحت و آساننوشتن بهمعنای فداکردن دقت زیر پای سرعت نیست. سرعت نویسنده در نوشتن بهیُمن مهارت اوست، نه بهبهای معناگریزی و بیدقتی.
گفتار چهارم با عنوان «تیکهای عصبی قلم»، برخی از بیماریهای روانی زبانِ نوشتاری را برمیرسد. نویسنده معتقد است که قلمها نیز مانند آدمها، گاهی دچار تیکهای عصبی میشوند. نویسنده قیدهای اضافی، صفتهای هرز، تأکیدهای بیجا، عطفهای بیهوده، حشو، کلماتی مانند «توسط»، «انجام» و «مورد» و تکیهکلامها را از تیکهای عصبی قلم میشمارد.
در این بخش، سه گونه از تیکهای قلم به بحث گذاشته میشود: صفتهای هرز، تأکیدهای بیجا و عطفهای بیهوده. در پایان این گفتار، نویسنده به مغالطۀ عطف که از خطاهای محتوایی در نگارش است و ربط چندانی به بیماریهای لفظی قلم ندارد، میپردازد. در مغالطۀ عطف، اعتبار و بدیهیبودن حکم معطوفٌعلیه، نصیب معطوف هم میشود و موجب فریب ذهن مخاطب میشود. اشکال مغالطۀ عطف در این است که «مخاطب امری را که نظری است و به استدلال نیاز دارد، ضروری میپندارد و از گوینده طلب برهان نمیکند» (ص۴۲).
اگر «درستنویسی» را برای صیانت از زبان فارسی بپذیریم، شناسایی و واکاوی معیارهای تشخیص درست از نادرست، اهمیتی ویژه مییابد. در گفتار پنجم کتاب با عنوان «سنجههای درستنویسی»، از چهار گونه سنجه سخن رفته است: نظم و نثر کهن فارسی، دستورزبان فارسی، زبان گفتاری و زبان نوشتاری. این سنجههای چهارگانه در بین ادبا و کارشناسان زبان تقریباً قبول عام یافته است؛ اما دربارۀ اعتبار آنها کمتر سخن گفتهاند.
نگارنده در این گفتار خواندنی و سودمند، مطالبی بدیع و ارزنده دربارۀ سنجههای درستنویسی عرضه کرده است. نویسنده در گفتار دیگری، با خوانندگان از «پایههای نویسندگی» سخن میگوید. وی نویسندگی را بر چهار پایه استوار میداند: ذوق و استعداد، تجربه، اطلاعات و مطالعات متنوع و تخصص علمی.
گفتار هفتم دربارۀ «فواید و قواعد سادهنویسی» است. سادهنویسی یعنی نگارش نثری روشن، زدوده و نثر ساده یعنی نثری رسا و خوشآهنگ و مأنوس، نثری فصیح و صریح که در عین درستی و استواری، بهآسانی فهمیده میشود. نثر بسیاری از بزرگان و پیشگامان نثر فارسی نظیر فروغی، فروزانفر، مینوی، دشتی اقبال آشتیانی در عین فصاحت و استواری، ساده، روان و بیتکلف است.
نگارنده سادگی و بیپیرایگی در فن و هنر نویسندگی را بر زیبایی مقدم میشمارد و بر این باور است که:
نویسندۀ ماهر، از دو جملۀ هممعنا که یکی ساده است و دیگری کمی پیچیده اما زیبا، اولی را برمیگزیند و عطای دومی را به لقای آن میبخشد. حتی اگر زیبایی و شیوایی را خواستار باشیم، باید بدانیم که سادگی و روانی، طبیعیترین اصل زیبانویسی است؛ زیرا نوشتاری که هموار و بیگیروگره است، چنان گرم و گیراست که نیاز چندانی به آرایهها و بزکهای لفظی ندارد (ص۹۶).
با وجود اهمیت سادهنویسی، دربارۀ آن کمتر سخن گفتهاند و کمتر از کمتر برای آن قانون و قاعده یافتهاند. نویسنده که خود در بیشتر گفتارهای کتاب، گرایشی صریح به سادهنویسی دارد، در ادامۀ این بخش نسبتاً مفصل، نخست پرده از چهرۀ دشمنان سادهنویسی برمیدارد؛ سپس عوامل ذهنی و فنی سادهنویسی را برمیشمارد و مهارتهای قلمی برای سادهنویسی را بازمیگوید.
نویسنده در گفتار هشتم، «صمیمیت و شوخی با خواننده» را در گرو چهار چیز میداند:
- پرهیز از ریا و فضلفروشی به خواننده؛
- اعتراف به ناتوانی یا بیاطلاعی در صورت نیاز؛
- صداقت با خواننده؛
- شوخطبعی و تبسمآفرینی.
در پایان این گفتار، نویسنده تأکید میکند که:
مراد از شوخطبعی در نوشتههای جدی و علمی، همان ملاحت و حلاوت است، نه بیشتر؛ اما همین ملاحت و حلاوت هم باید معتدل، متناوب و گهگاهی باشد تا بر نوشتۀ علمی، جامۀ طنز و فکاهی نپوشاند (ص۲۲۱).
مخاطبشناسی موضوع گفتار دیگری از کتاب است. از نظر نویسنده «اندیشهگستری بر سه پایه استوار است: پیام، گیرنده، ابزار (رسانه). گیرنده یا مخاطب رکن دوم این فرایند پیچیده است؛ پس باید درست شناخته شود» (ص۱۳۳). وی نوع رابطه میان نویسنده و مخاطب را در فرم و محتوای نوشته اثرگذار میداند. نویسنده در ادامۀ این گفتار، از بایستههای مخاطبمداری، مخاطبزدگی و بیمخاطبی سخن میگوید.
نویسنده در دو گفتار از کتاب، به مسائل و اقتضائات وبلاگ و وبلاگنویسی پرداخته است. مطلبی دربارۀ سود و زیان وبلاگها و مطلبی دیگر دربارۀ ادبیات وبلاگی، مهمترین بخش این دو گفتار به شمار میآید. گفتار دوازدهم دربارۀ زیبانویسی است. مراد نویسنده از زیبانویسی در این گفتار، همان آراستگی معقول و پذیرفتۀ علمی است. نویسنده در این گفتار، چند آرایۀ زبانی کارساز در زیبانویسی را به نویسندگان توصیه میکند و پس از آن در گفتار سیزدهم، «آیین تقدیمنامهنویسی» را برمیرسد.
در گفتاری دیگر، خواننده را به نکتهها و تجربههای سودمند پژوهشی در قالب یازده مطلب کوتاه مهمان میکند. پارهای از نکتهها به روششناسی پژوهش گرایش دارد و برخی ناظر بر اخلاق پژوهش و نقد است. این گفتار با مطلبی دربارۀ کاربست تجربههای معرفتی در پژوهش و چند مطلب نغز دیگر پایان مییابد.
همان طور که در آغاز گفتیم، نویسندۀ آیین قلم، ساحت نگارش را از دریچههایی نو و متفاوت به تماشا نشسته است و قلم او در پارهای از مباحث کتاب، از سوژههای بدیع دنیای نگارش و پژوهش مایه میگیرد، سوژههایی که کمتر دربارۀ آن سخن گفتهاند. گفتار پانزدهم کتاب، از این دست مباحث شیرین و خواندنی است. نویسنده در این گفتار به نکتهگویی و نظریهپردازی دربارۀ «روانشناسی نثر» پرداخته است. او خود میگوید:
مرادم از روانشناسی نثر در این یادداشت، اموری است که از روش واژهگزینی و نویسندگی افراد میتوان دربارۀ آن ان فهمید یا حدس زد؛ یعنی نوعی هرمنوتیکبازی! مثال روشن این روش، دلالت نثر ایدئولوژیک بر شخصیت مکتبی نویسنده است (ص۲۳۵).
نویسنده بر این باور است که از خصوصیات نثری نویسندگان، بیشوکم میتوان دربارۀ برخی گرایشهای پنهان آنها حدسهایی زد. او پیبردن به پسزمینهها و گرایشهای پنهان نویسندگان را در درک بهتر متون مؤثر میداند. نگارنده در ادامۀ این گفتار، دوازده ویژگی نثر را از نگاه روانشناسانه میگذراند و نوشتاری جذاب و سودمند را سامان میدهد.
هفت یادداشت کوتاه دربارۀ زبان و ادبیات، شانزدهمین گفتار کتاب را پدید میآورد. نویسنده در یادداشت نخست، گریزی به چندوچون ادبیات داستانی میزند. او هویت و ماهیت ادبیات داستانی را گزارش هنرمندانه میداند و بس؛ نه هواداری از فکری یا حمله به اندیشهای. نویسنده بر این باور است که ادبیات داستانی چیزی جز روایت نیست و «روایت اگر جزئی، دقیق، هنرمندانه و صبورانه باشد، کار قرنها مبارزۀ روشنفکری و اصلاحطلبانه را میکند» (ص۲۴۹).
سپس در یادداشت دوم، راز آمیختگی روح ایرانیان با شعر و ادبیات را میگشاید. یادداشت دوم با عنوان «گرمابۀ ادبیات»، اینگونه آغاز میشود:
از البرز تا کارون، از ارس تا خلیج فارس و از شام تاریخ تا صبح فردا، همهجا و همیشه ساعت ایرانی به وقت ادبیات کوک بوده است. هنر حافظ و گزینگویههای خیام و سرخوشیهای مولانا و زبانآوریهای سعدی و نوگراییهای نیما و سهراب و قیصر، زمزمههایی است که در پی اذان به گوش این مردم رفته است و پیش از تلقین فرجامین، ترنم روح آنان بوده است (ص۲۴۸).
در گفتار پایانی کتاب، «برخی آسیبهای پیرامونی و درونی ترجمه» بررسی میشود. مقصود نویسنده از «آسیبهای بیرونی» ترجمه، همۀ مسائلی است که پیرامون ترجمه وجود دارد و مراد وی از «آسیبهای درونی» همان نکات و مشکلات مترجم در حین ترجمه است. نویسنده میگوید در این گفتار، تنها به شماری از آفات بیرونی و درونی ترجمۀ متون دینی و علمی به فارسی، بهویژه در زبان مقصد، اشاره کرده است.
کاستیها
۱. سبک و روش نگارش نویسنده در سراسر کتاب هماهنگ نیست. با اینکه نویسنده در جاهای مختلف کتاب بر فضیلت و ضرورت سادهنویسی پای میفشارد و قلم او در بیشتر بخشها به همین سو گرایش دارد، پارهای از مقالات، سر به صحرای زیبانویسی میگذارد. به نظر میرسد فاصلۀ زمانی بین نگارش گفتارهای کتاب، سبب این نایکدستی شده است.
۲. به نظر میرسد گاه برخی از بخشهای کتاب بهدرستی در جای خود ننشسته و چینش مطالب بهخوبی رعایت نشده است. مثلاً در گفتار چهارم با عنوان «تیکهای عصبی قلم»، نخست سه گونه از تیکهای قلم آورده شده است و در پایان، از مغالطۀ عطف که از خطاهای محتوایی نوشتار است و ربط چندانی به بیماریهای لفظی قلم ندارد، سخن رفته است. این مشکل، در ترتیب چینش گفتارها نیز به چشم میخورد. شاید بهتر بود برخی از گفتارها، بهدلیل نزدیکی موضوعشان به یکدیگر، پشتسرهم آورده میشدند. مثلاً اگر «پایههای نویسندگی» بلافاصله پس از «نویسنده کیست؟» میآمد و «تیکهای عصبی قلم» در کنار «روانشناسی نثر»، مناسبتر بود.
۳. با توجه به عناوین و مطالب بخشهای مختلف کتاب، عنوان فرعی «جستارها و گفتارهایی دربارۀ نگارش علمی» کمی مبالغهآمیز به نظر میرسد؛ گو اینکه پارهای از گفتارهای کتاب، مانند گفتارهای مربوط به وبلاگنویسی، تقدیمنامهنویسی و زیبانویسی، اگرچه خواندنی و ارزنده است، ربط چندانی با نگارش علمی ندارد.
۴. کتاب، با وجود نثر روان و دلاویز، صفحهآرایی چشمنوازی ندارد و در انتخاب اندازۀ قلم و تنظیم فاصلۀ بین واژهها و سطرها و نیز فاصلۀ حاشیههای صفحات، کوتاهی شده است.
به هر روی، نویسنده مجموعۀ سودمندی از دانستهها و تجربههای نگارشی و پژوهشی خود را در آیین قلم گرد آورده است و بیشک مطالعۀ کتاب، تا حد چشمگیری بر مهارتهای ذهنی و قلمی نویسندگان و پژوهشگران جوان خواهد افزود. با فرازی نغز از متن کتاب دربارۀ قلم که در پشت جلد کتاب نیز آمده است، بررسی کتاب را به پایان میبریم:
قلم آینه است و آینه از خود آیینی ندارد. از او همان میتابد که بر او تابیده است؛ بی هیچ کموکاستی. آیین قلم همان کیش و آیین و مرام ماست و اگر در درستی و زیبایی آن میکوشیم، برای این است که خویشتن را در او بهتر ببینیم و بشناسیم. هرچه این آینه درستتر و غمّازتر باشد، بهتر مینماید و راستتر میگوید. پس هر صبح و شام باید بر سر و روی آن دست کشید و زنگار از رخش ممتاز کرد تا با صدایی رساتر و زیباتر بگوید ما کیستیم و در پی چیستیم.
نویسنده: روحالله سلیمانیپور
رضا بابایی، آیین قلم؛ جستارها و گفتارهایی دربارۀ نگارش علمی، چ۱، قم: نور مطاف، ۱۳۹۱، ۲۸۸ صفحه.
1 دیدگاه. دیدگاه خود را ثبت کنید
نثر آقای سلیمانیپور هم دلاویز بود انصافاً…