این کتاب را باید دنبالهٔ غلط ننویسیم ابوالحسن نجفی دانست. در واقع، برخی مطالب آن هم بیکموکاست، بازگوی همان گفتههاست. مثل هر کتابی، این کتاب نیز قوتها و ضعفهایی دارد. نخست به قوتهای آن میپردازم و سپس به ضعفها.
قوتهای فرهنگ درستنویسی سخن
اولین نکتهٔ شایان ذکر در این خصوص، این است که این کتاب ایرادهایی را گوشزد میکند که در زبان پُراشتباه امروز بهشدت جاگیر شده و ابداً متوجهشان نیستیم؛ از ایرادهای دستوری و سهلانگاریهای زبانی گرفته، تا گرتهبرداریهای بیحدومرزی که از رهگذر ترجمههای نامرغوب وارد زبان فارسی شده است.
همچنین در این فرهنگ که بر اساس حروف الفبا تنظیم شده است، واژههای همسان و مشابه بهگونهای منسجم و گویا دستهبندی و تکلیف بسیاری از دشواریهای املایی و خوانشی نیز روشن شده است، واژههایی چون: اَخَس / اخص، اَدیم / عدیم، ارضا / ارضاع، براعت / برائت، تأثر / تعسر، بَدْوی / بَدَوی و… .
بخشهایی از این اثر نیز به بررسی ریشهای واژههای اصالتاً عربی و چندوچون دگرگونیهای آوایی و معنایی آنها در زبان فارسی اختصاص داده شده که بسیار سودمند و پُربار است. پس از توضیح کموبیش طولانی این مباحث در حدود ۳۷۰ صفحه، در پایان کتاب، نمونههایی از نثر فصیح بزرگان فارسینویس و چیرهدستان این حوزه آمده است که بهراستی گنجینهای گرانبهاست و بر اصول نظری مطرحشده در کتاب، جامهٔ عمل پوشانده و الگویی مناسب در نوشتن بهدست داده است.
کاستیهای فرهنگ درستنویسی سخن
اشکال بنیادی این فرهنگ در درست یا نادرستدانستن واژهها و ساختارهای زبانی، آن است که بیش از حد به نثر بزرگان ادب و کسانی که نوشتارشان را سنجهٔ ارزیابی درستی و نادرستی قرار داده، متکی و پایبند است. از همین رو، در بسیاری جاها دیده میشود که مؤلف برای درستی یا نادرستی مطلبی که دربارهاش بحث میکند، دلیلی متقاعدکننده نمیآورد و صرفاً به نوشتههای این بزرگان استناد میکند و هرچه را آنان بهکار بردهاند، درست و هرچه را بهکار نبردهاند، نادرست و ناروا میشمارد. چنین مینماید که مؤلف، در یادکرد از اینان، با گونهای تعارف و رودربایستی روبهروست؛ تا جایی که حتی انگشتشمار اشکالات ویرایشی و املایی و زبانی را در آثار ایشان نمیبیند. کار علمی تعارفبردار نیست. در نوشتههای مینوی یا یوسفی و برخی بزرگان دیگر نیز مسلماً لغزشهایی یافت میشود و روا و سنجیده نیست هرچه را اینان گفته و نوشتهاند، وحی مُنزل بپنداریم.
نکتهای دیگر که از سویی، آن را قوت و حسن کار بهحساب آوردهام و اکنون به جنبهٔ منفی آن میپردازم، پرداختن این کتاب است به تلفظ بسیاری از واژگان دخیل عربی در فارسی و بررسی تفاوت تلفظ آنها در این دو زبان و نیز بررسی واژگانی که فارسیزبانان بر پایهٔ کلمات عربی برساختهاند. این کار هرچند کاری جالب و ارجمند و ستودنی است، چنین مینماید که مناسب این فرهنگ و موضوع آن نباشد. موضوع این کتاب، «درستنویسی سخن» است در فارسی. بهنظر نمیرسد ریشههای واژههای عربی و نحوهٔ کاربرد آنها در زبان عربی، به نوشتار فارسی و درستنویسی فارسی چندان مرتبط باشد.
نکتهٔ دیگر اینکه قواعد این کتاب در عربیمداری تندروی کرده و بیاندازه کوشیده است تا اصول زبان عربی را در فارسی بهکار بندد؛ مثلاً نویسندهٔ کتاب معتقد است که جمعبستن کلمات سهحرفیِ عربی با «ات» نادرست است؛ زیرا در زبان عربی این کلمهها با «ات» جمع بسته نمیشود و چنین ساختاری در این زبان غلط است؛ حال آنکه این واژهها با ورودشان به زبان فارسی، از بافت زبانی پیشینشان یکسره کنده شده و به بافتی جدید و زبانی جدید وارد شده است. از همین رو پذیرفتنی نیست که پس از ورودشان به زبان فارسی، همچنان با ملاکهای زبان عربی با آنها برخورد شود.
این عربیمداری مفرط نویسنده، در جاهایی کار را به تناقضگویی نیز کشانده است؛ مثلاً وی با وجود اینکه جمعبستن کلمات سهحرفی عربی را با «ات» نادرست میپندارد، بسیاری از واژههای برساختهٔ فارسیزبانان را که بهقیاس واژگان عربی و با ریشههای عربی ساخته شده است، مانند رضایت و رشادت، درست و پذیرفتنی میداند. از منظر نویسنده، این حکم دربارهٔ تفاوت تلفظ واژگان عربیِ دخیل در فارسی نیز صادق است؛ یعنی تلفظ درست و صحیحِ این قبیل کلمهها در فارسی، همان تلفظ فارسیزبانان است. نهایتاً مخاطب سردرگم و گیج با این سؤال مواجه میشود:
بالاخره واژههای عربی در فارسی را باید با قواعد عربی بررسید یا قواعد فارسی؟!
در جاهایی، دربارهٔ درستی و نادرستی کاربرد برخی واژهها، تکلیف مخاطب روشن نمیشود؛ مثلاً زیر واژهٔ «روال» از قول برخی، توضیحهایی مفصل آمده و ایرادهایی به آن گرفته شده و در عین حال، در میان آثار امروزیان کابردهایی برای آن یافته شده که دهخدا هم آن را تأیید کرده است؛ اما نتیجهای محکم دربارهٔ روایی و ناروایی کاربرد آن بهدست داده نمیشود.
در زمینهٔ گرتهبرداریها نیز بهنظر میرسد راه افراط در پیش گرفته شده؛ به این معنا که هر واژه و ساختی که معادلی لفظبهلفظ در انگلیسی یا فرانسوی دارد، گرتهبرداری و نادرست شمرده شده است. چنین داوریهایی چندان سنجیده و علمی بهنظر نمیآید؛ به دو دلیل: نخست اینکه باید توجه کرد زبانهای انگلیسی و فرانسوی و فارسی همریشهاند و از خانوادهٔ زبانهای هندواروپایی و بسیار محتمل است که بسیاری از این شباهتهای ساختاری که تحتعنوان گرتهبرداری از آنها یاد میشود، در اصل، برخاسته از خویشاوندی این زبانها باشد. دیگر آنکه شمار چشمگیری از این بهاصطلاح گرتهبرداریها، بهقدری در زبان امروزین ما جاگیر و استوار شده که حذف آنها بخشی از مفاهیم امروزی و کارکردهای امروزی زبان را از بین خواهد برد. گذشته از اینها، معادلهایی رسا و گویا برای این گرتهبرداریها نمیتوان یافت و بسیاری از معادلهای پیشنهادی این کتاب هم گویای آن مقصود نیستو در اصل، تغییری در ساختار بهوجود نیامده، بلکه صرفاً واژهای جانشین واژهای دیگر شده است؛ مانند معادلی که برای جملهٔ «فراموشش کن، forget it» پیشنهاد شده است: فکرش را نکن.
در بعضی جاها نیز دلیل نادرستبودن کاربرد واژه یا عبارتی،اشتباه بیان شده؛ مثلاً دربارهٔ «فوقالذکر» چنین آمده است:
بهکاربردن این عبارت بر اثر گرتهبرداری از زبان انگلیسی و فرانسوی است (above mentioned) و در زبان معیار بهتر است بهجای آن، از «یادشده در بالا، پیشگفته، مذکور در فوق» استفاده کنیم.
آیا پذیرفتنی مینماید که فوقالذکر را گرتهبرداری از above mentioned بدانیم؟ اگر چنین استدلالی را بپذیریم، «مذکور در فوق» از لحاظ گرتهبرداریبودن، تفاوتی با «فوقالذکر» ندارد. در واقع، اشتباهبودن کاربرد این واژه، نه بهدلیل گرتهبرداری، که بهدلیل ساخت عربی آن و همراهیاش با «ال» عربی است.
در یکیدو جا نیز که مؤلف ساختی نادرست را در واژگانی رایج گوشزد میکند، مشاهده میکنیم که از خود، واژههای نامتداول جعل میکند و بیآنکه حتی یک نمونهٔ کاربرد اشتباه را با ذکر مرجع بیاورد، این کلمات را در فرهنگ گنجانده است. نمونهٔ این خطا آنجاست که پس از توضیحِ نادرستبودن ساختِ دو واژهٔ «همشاگردی» و «همولایتی»، از دو واژهٔ «همدرسی» و «همسفری» یاد میکند؛ بیاینکه بگوید اینها را از کجا پیدا کرده است!