virastaran.net/a/11920

کژتاب تهوع‌آور

آموزش, تجربه‌های کاری, حساسیت زبانی, رفع کژتابی زبانی, ویرایش زبانی, ویرایش و درست‌نویسی

جشنوارهٔ فیلم فجر بود. با مهدی صالحی و سیدجواد حسینی از بام تا شام ویرایش می‌کردیم و یازده‌دوازده شب دست از کار می‌کشیدیم و با وانت‌نیسان پدر سیدجواد، راه می‌افتادیم سمت خانه. صبح‌ها دوباره می‌چپیدیم توی نیسان و می‌رفتیم سمت دخمهٔ ویژهٔ کار.

یک روز آقامهدی مهمانمان کرد به خوردن کله‌پاچه. ازخداخواسته پذیرفتیم. در حال خوردن بودیم که تصویر خواب‌آلودهٔ رفیق شفیق درست‌پیمانی در یادم «ابرو نمود و جلوه‌گری کرد و رخ ببست»! شیطنت کردم و پیامک فرستادم که بیا کله‌پاچه بخور.

کژتاب تهوع‌آور-ویراستاران-کژتابی

او معمولاً پاسخ پیامک‌ها را چند ساعت یا چند روز بعد می‌داد! اما از بخت بد ما، آن روز بی‌درنگ پاسخ فرستاد که:

عمراً اگه کله‌پاچهٔ مامانم رو با اون کله‌پاچه عوض کنم.

با خواندن پیامکش حالم چنان دگرگون شد که نزدیک بود هرچه کله و پاچه و… خورده بودم، دوباره به سینی برگردانم. دم برنیاوردم و آرام‌آرام دست کشیدم از خوردن. پاسخش به‌حدی برایم چندش‌آور بود که هرگز به رویش نیاوردم؛ اما از همان روز، هرگاه یادم می‌آید، دچار حالت تهوع می‌شوم. آخر چطور ممکن است آدم سر و پاهای مادرش را در دیگ بپزد و بخورد؟!

مقالات پیشنهاد شده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پُر کردن این بخش الزامی هست
پُر کردن این بخش الزامی هست
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

فهرست
کپی شد