کارکردن در خانه برای ما دخترها هزار جور خوبی دارد؛ اما یک عیب دارد و آنهم قضاوت دیگران است. اکثر فامیل و اطرافیانم فکر میکنند من صبح تا شب در وضعیت بخوروبخواب به سر میبرم و یک مصرفکنندۀ تنبل بهدردنخورم. خیلیها ازم میپرسند:
روزا تو خونه چیکار میکنی؟
روی دماغشان هم چین میاندازند و چپچپ نگاه میکنند و شاید هم نگاهی به سر تا پایم، که یعنی: «اه اه! دخترۀ بیکار!» اگر هم بخواهند خیلی دلسوزی کنند، میگویند:
یککم برو کلاس هنری، چیز یاد بگیر! آشپزی دوست نداری؟ خیاطی خیلی به دردت میخوره ها!
من هم خسته شدهام بس که گفتهام من ویراستارم و در خانه کار میکنم و نفهمیدهاند ویراستار یعنی چه. خیلی در فهمیدنش هنر کنند میگویند:
آهان، میشینی نقطه و کاما میذاری تو کتابها؟ خب، اینم خوبه… .
بعضی دیگر هم میگویند:
یعنی کمک بابات میکنی؟ پولم بهت میده؟
و من حوصلهاش را ندارم که بگویم نه، آنقدر که برای دیگران کار کردهام، برای پدرم نکردهام. آن دسته هم که میدانند ویراستار کیست و ویراستاری چیست، میپرسند:
برای کجاها کار میکنی؟
و من باید کلی اسم برایشان ردیف کنم که ببینند برایشان شناس هست یا نیست. مصیبت دیگر این است که تا میفهمند ویراستارم، انتظارها طبقطبق میرود بالا؛ اینجوری:
تو که ویراستاری، چرا فلان حرف رو زدی؟!
تو که ویراستاری، چرا اون حرف زشت رو زدی؟
امثال این جمله را در مدرسه هم میشنیدم، زیاد:
تو که بابات آخونده، آهنگ گوش میدی؟!
تو که بابات آخونده…
بگذریم.
بیشتر از یک سال هم هست که کار فرهنگی در حوزۀ کتاب میکنم که توضیح اینیکی از آنیکی هم سختتر است. بهقول زهرای شاهرضایی، توضیحش از کار در معدن هم سختتر است! این را فقط فرهنگیکارها میفهمند. دخترعمهام میگفت وقتی توی خواستگاربازیهایش میپرسند چهکارهای و میگوید فعال فرهنگی است، همهشان هنگ میکنند. از خواستگاربازیهای خودم هم نگویم دیگر.
میگفتم. اینجور آدمها بهطور پیشفرض فکر میکنند که میرویم به خلقالله کتاب میفروشیم که کتابخوان شوند. یا میرویم اینور و آنور نمایشگاه میزنیم که بیایند بخرند و ببرند. اگر بخواهند بپرسند، میگویند: «مثلاً چیکار میکنی؟» و من کلی فکر میکنم که خب کدامش را بگویم! همکاریام با فلان جا یا عضویت در بهمان جا؟ حالا بر فرض هم که بگویم، لابد بعدش میخواهند بپرسند: «پولم بهت میدن؟» اگر بگویم آره، میگوید: «میصرفه؟» بگویم نه، میگویند: «عه، خب چرا نمیگیری؟» و هیچکدامشان به کار در راه خدا فکر نمیکنند و نگاه عاقلاندرسفیه تحویلم میدهند.
آخرسر هم میگویند: «خب چرا نمیری تدریس کنی؟ با این کارها که برات بیمه رد نمیشه.» و من پوفی نفس میکشم و از سر احترامِ اجباری، لبخندی میزنم و سری تکان میدهم و خیلی حوصله داشته باشم، توضیح میدهم که روحیۀ تدریس ندارم.
صورت دیگر آغاز این مکالمهها این است: «نمیخوای ارشد بخونی؟» تا میگویم نه، عمراً، بههیچوجه، میگویند: «حیفه ها! با مدرکش میری کار میکنی! بهتر از بیکاریه که!» من هم که تا اسم ارشد میآید، فوری داغ میکنم و آمپر میچسبانم و میگویم همان چهار سال کارشناسی هم از سرم زیاد بود، با نگاه متعجب و بعضاً ترحمانگیزشان روبهرو میشوم و مکالمه به آنجا میرسد که: «پس روزها چیکار میکنی تو خونه؟»
امشب مادرم میگفت:
فکوفامیل همیشه از من میپرسن نرگس چیکار میکنه. منم فقط میگم ویراستاره. نمیدونم دیگه چیکار میکنی. بهشون بگم چیکار میکنی؟
پیش خودم فکر کردم خوش به حال مریمِ خاله نفیسه که همیشه کاروبارش برعکس من، مثل آدمیزاد بوده و عین بچۀ آدم درسش را خواند و ارشدش را گرفت و استاد دانشگاه شد و کتابش را نوشت و شوهر هم کرد و الان ایستاده نوک قلهٔ موفقیت؛ در حالی که همسنیم و همبازی بودهایم. اگر ازش بپرسند چهکارهای، یک کلام میگوید معمارم.
از وضعیتم ناراضی نیستم. فقط حال بقیه را ندارم.
نویسنده: نرگس نظامالدین.
7 دیدگاه. دیدگاه خود را ثبت کنید
لزومی ندارد تعریفِ علمی «ویراستار» را تحویلشان دهید. بگویید: کتابی را آمادهٔ چاپ میکنم. یا بگویید: دارم با نویسندهای همکاری میکنم برای نوشتن کتابش. یا بگویید: ناشری برای چاپ کتابی از من درخواست همکاری کرده؛ دارم به آنها کمک میکنم. و در انتها بگویید: بله، ویراستارم.
به شغلتان افتخار کنید.
چه درد آشنایی! در مقام یک مترجم، تمام اینها را از نزدیک چشیدهام.
برو تدریس کن! چرا ارشد نمیخوانی؟ استخدام شو بیمه بشوی. یعنی چه عین دخترها نشستی توی خانه ور دلمان؟ میخواستیم سرفرازمان کنی، خانهنشین شدی.
حالا اگر هم در زبانرسشان نباشی، زنگ پشت زنگ که فلان استخدامی و زمان ثبتنام کنکور ارشد یادت نرود و تو به پیر، به پیغمبر که وضعت خوب است.
درهرحال، ما که از شغلمان راضی هستیم. امیدواریم دیگران هم روزی درک کنند و دست از سر کچلشدهمان بردارند.
نرگس جان چقدر ساده و صمیمی از مشکلاتت حرف زدی!
علیرغم اینکه با تمام وجود، درکت میکنم، خواستم بگویم قدر خود بدان.
شغلی داری و هدفی. سختیها را فقط با عشق میتوان تحمل کرد.
من نیز مدتی کار کردهام؛ ولی عشق، دیگر کفاف دردهایم را نمیدهد… .
سلام ،من لیسانس ادبیاتم.
واینکه شغلم هیچ ارتباطی به مدرکم نداره،یعنی صبح تاشب بیرون از خونه ام.
متن شماروکه خوندم ،آرزوکردم کاش من هم ویراستاربودم و میتونستم توی خونه،کار مورد علاقه مو انجام بدم.این عالیه
با سلام. فقیرترین شغل کار فرهنگی هست. کارگر روزمزد درآمدش بیشتر از یک شخص با مدرک دکترای هست. من هم ناشر هستم و هم اینکه مترجم. مهمتر از همه اینکه دکترای زبان انگلیسی دارم. ولی صفحه آرایی و فتوشاپ یاد گرفتم درآمدم باز بهتر از ترجمه هست. امسال کلا اوضاع کتاب بهم ریخت. به ویراستار هم که پولی نمی دهند. وقتی تایپ صفحه ای 1000 تومن میشه چه انتظاری از ویراستاری دارید. الان نرم افزار ویراستار هست که همه غلط ها و ایرادات دستوری را میگیره. با عصر دیجیتال بیشتر شغل ها کاسبی شان خراب شده. مخصوصا کتاب. برای فروش هم سر انقلاب کتاب را با 70 درصد تخفیف میدهند. البته با کلک
درود بر شما … و … همگی.
تنها بگویم که :
بسیار خوب است و ارزشمند…
ادامه دهید، شاید با همین دستفرمان !
سلامها به شما.
دلگرمیم به همین امیدبخشیها.