تکانه سلسله رویدادی است که در آن، افراد موفق و برجستهٔ جامعه سخنرانی می‌کنند. این سخنرانی‌ها کوتاه و جذاب حاصل تجربیات و ایده‌های این افراد است: استادان دانشگاه، هنرمندان صاحب‌نام، کارآفرینان برتر، صاحبان ایده و کسب‌وکار، پزشکان مطرح، سیاست‌مداران برجسته و افرادی که موفقیت خاصی به‌دست آورده‌اند، بازیگران، وزیران و… .

سخنرانی مهدی صالحی دره‌بیدی در تکانه-ویراستاران

هرکدام  از سخنرانان در رویداد تکانه یک سخنرانی ۲۰دقیقه‌ای به‌سبک TED می‌کنند. سخنرانی‌های رویداد تکانه با وجود در برداشتن مفاهیم کاربردی تخصصی در حوزه‌های گوناگون، به‌زبانی ساده و همه‌فهم اجرا می‌شود.

مهدی صالحی در خندوانه-مهدی صالحی-خندوانه-رامبد جوان-ویراستاران

این برنامه برای دومین بار در تابستان امسال در روزهای پنجشنبه و جمعه ۲۹ و ۳۰تیر۱۳۹۶ برگزار شد و شامل ۳۰ سخنرانی ۲۰دقیقه‌ای در ۲ روز بود. در هر روز از رویداد، ۱۵ سخنران در ۲ نوبت صبح و عصر، سخنرانی از قبل آماده‌شده و جذاب خود را اجرا کردند. مهدی صالحی دره‌بیدی یکی از سخنرانان این رویداد بود. صوت و متن سخنرانی مهدی صالحی دره‌بیدی در «تکانه» به‌تاریخ ۲۹تیر۱۳۹۶ را در ادامه ببینید و از نظر بگذرانید.

بسم الله الرحمن الرحيم.

سلام.

قوم‌شناس‌ها در بررسی‌هایشان در میان قوم سرخ‌پوست ناواهو، به این نتیجۀ عجیب‌وغریب رسیده‌اند که گویا سرخ‌پوست‌ها سه رنگ را بیشتر نمی‌بینند. اول گمان کردند که سرخ‌پوست‌ها کوررنگی دارند. بررسی‌های پزشکی انجام دادند، دیدند نه؛ چشم‌هایشان سالم است. اعصاب چشم‌هایشان هم درست کار می‌کند. دوباره بررسی کردند و دیدند که سرخ‌پوست‌ها یک محدودیت دارند و آن محدودیت زبانی آن‌هاست.

سخنرانی مهدی صالحی دره‌بیدی در تکانه-ویراستاران-چشم

در زبان سرخ‌پوستان ناواهو نامِ سه ‌رنگ بیشتر نیامده. به ‌همین‌ دلیل، آن‌ها فقط سه‌ رنگ را تشخیص می‌دهند و عالم را سه‌رنگه می‌بینند! مقایسه کنید این اتفاق را با زندگی روزمرۀ خودمان. خانم‌ها معمولاً چند جور رنگ سبز می‌شناسند؟ تقریباً خیلی. آقایان چند جور می‌شناسند؟ احتمالاً سه جور: سبز، سبز کم‌رنگ، سبز پُررنگ.

این یافته‌های قوم‌شناختی به‌همراه یافته‌های روان‌شناسی و فلسفۀ زبان، زبان‌شناس‌ها و فیلسوف‌ها را به این سمت‌وسو سوق داد که:

مرزهای جهانِ ما را مرزهای زبان ما می‌سازد.

زبان است که مشخص می‌کند ما به چه بیندیشیم، از چه خوشمان بیاید و حتی از چه بدمان بیاید. زبان اگر هم مشخص نکند، یکی از ابزارهای بسیار مهم برای تأمین و گسترش یا شناخت جهان و طبقه‌بندی جهان زبان است.

مهم‌ترین بخش زبان واژه‌های آن زبان است که ابزارهای اولیۀ شکل‌دهی اندیشه و احساس و جهان‌بینی ما و جهان‌شناسی ماست. بی‌تردید هرچه به واژه‌های بیشتری مسلح و مسلط باشیم و آن‌ها را بشناسیم و بتوانیم ازشان استفاده بکنیم، جهان متفاوت‌تری خواهیم داشت. شاید مثل خانم‌ها جهان رنگارنگ‌تر و پررنگ‌تری همراه با احساس‌های مختلفی بشناسیم.

الان وضعیت ما چطور است؟ بررسی کردند و دیدند شکسپیر متن‌هایش را با ۲۰،۰۰۰ واژه تولید کرده، فردوسی شاهنامه را با نزدیک به ۹۰۰۰ واژۀ متفاوت تولید کرده است. اتحادیۀ اروپا حدود بیست سال پیش اعلام کرد هرکس بخواهد در اروپا زندگی بکند، حداقل ۴۵۰۰ واژه را باید بشناسد و بتواند به‌کار ببرد.

سخنرانی مهدی صالحی دره‌بیدی در تکانه-ویراستاران-کتابخانه

اما امروز وضعیتمان چیست؟ زبان‌شناس‌ها بررسی کرده‌اند. مردم ما با ۷۰۰ واژه دارند زندگی می‌کنند و این اتفاقی خیلی دردناک از نظر فرهنگی و اندیشه‌ای و از همه ‌مهم‌تر، از نظر احساسی است.

مهم‌ترین ویژگی این آدمی که حیوان ناطق تعریف شده، این است که می‌تواند ارتباط برقرار کند و بهترین ابزار و در دسترس‌ترین ابزار برای او، واژه‌ها و تعابیر و ضرب‌المثل‌ها و شعرها هستند. ارتباطات ما، فردی و میان‌فردی، در چه وضعیتی است؟ از خودم مدام این را می‌پرسیدم و می‌گفتم:

چرا دوستان من نمی‌توانند با من ارتباط برقرار کنند؟ شاید من هم نمی‌توانم با ایشان ارتباط برقرار کنم. چرا این‌قدر ارتباط‌های بین افراد زود شکراب می‌شود و چرا آدم‌های بسیار باهوش حتی زیرنظر مشاورهای خوب و روان‌شناس‌های قدر، از شروع یک رابطه، ادامۀ یک رابطه و تعمیق یک رابطه عاجز هستند؟

یک سؤال خیلی مهم مدام در سرم زنگ می‌زند:

چرا آدم‌ها رابطه‌هایشان را قطع می‌کنند؟

این گزاره‌های زبان‌شناسی و دانش زبانی را کنار هم گذاشتم و به این نتیجه رسیدم که دلایل مختلفی ممکن است داشته باشد؛ اما قطعاً یک دلیل زبان‌شناختی دارد، یک دلیل زبانی دارد: ما آدم‌ها برای فهم خودمان، برای فهم جهانمان، برای طبقه‌بندی احساسمان و برای مشخص‌کردن نوع ارتباطمان، واژه و تعبیر نداریم.

سخنرانی مهدی صالحی دره‌بیدی در تکانه-ویراستاران-شنوندگان

مثال می‌زنم. ما نمی‌دانیم این کسی که الان در کنار ماست و ما با او ارتباط داریم، همسر ماست، همدم ماست، همراز ماست، همراه ماست، هم‌قدم ماست یا نه، شریک ماست یا کسی است که قرار است هر روز با او سلام‌و‌علیک داشته باشیم. این رابطه عمقش چقدر باید باشد؟ حواس همه‌مان هست که هرکدام از این واژه‌ها عمقی و هاله‌ای معنایی دارد.

کسی که همراز من است، قطعاً قرار است همۀ رازهای مرا بداند؛ اما کسی که شریک من هست، ممکن است فقط در مواضع اقتصادی، اطلاعاتی از من داشته باشد. بی‌تردید، من از شریکم انتظار هم‌قدمی و همراهی و حتی همسری ندارم؛ اما از همسرم به‌احتمال زیاد، انتظار دارم هم‌قدمم باشد، همرازم باشد، همدلم باشد.

خب وقتی ما واژه نداریم، نمی‌توانیم طبقه‌بندی کنیم. وقتی طبقه‌بندی نمی‌کنیم، نمی‌توانیم بشناسیم. وقتی نمی‌توانیم بشناسیم، نمی‌دانیم الان چه احساسی را باید خرج بکنیم، چه باید بکنیم.

سخنرانی مهدی صالحی دره‌بیدی در تکانه-ویراستاران-مباحثه-گفت‌وگو-مذاکره

روان‌شناس‌ها خیلی تلاش می‌کنند این معضل را حل بکنند. سعی می‌کنند الگوهای رفتاری را معرفی بکنند تا افراد در ارتباطاتشان اندکی موفق بشوند، اندکی پیشرفت بکنند، بتوانند این ارتباط را نگه ‌دارند.

اما به‌نظر می‌رسد هنوز روان‌شناس‌ها و مشاورهای خانواده نتوانسته‌اند آدمی را تربیت بکنند که زبانش نیش مار نداشته باشد و به‌عکس، بتواند مار را از سوراخش بیرون بکشد. خب این معضل معضلی است که احتمالاً یا ما با آن دست‌به‌گریبان هستیم یا از نزدیک دستی بر آتشش داریم. چه باید بکنیم؟ چه‌کار بکنیم که این زبان که ابزار ارتباط ماست، اندکی قوی‌تر شود و به‌‌کارِ ما بیاید؟ این ارّه را چطور تیز بکنیم؟ چطور ازش استفاده بکنیم؟

هیچ راهی نداریم! خودمان باید تلاش کنیم. الان چند راهکار را با هم بررسی می‌کنیم.

حتماً همۀ شما وقتی از سر کار برمی‌گردید خانه، در را که باز می‌کنید، جمله‌ای می‌گویید. اغلب ما می‌گوییم «سلام». هیچ‌وقت فکر نکرده‌ایم که من هر روز دارم می‌گویم سلام. در نهایت می‌گویم خوبید؟ چطورید؟ چه خبر؟ یک تعبیر دیگری به‌کار ببرم. امروز بگوییم «درود»، بگوییم «سلام خدا بر شما»، «اهل خانه سلام». برای اینکه این کلیشه را بشکنیم، این قالب را بشکنیم، فکر بکنیم. گونه‌گون و متنوع حرف بزنیم با کسانی که با ایشان رابطه داریم و این رابطه برای ما مهم است.

سخنرانی مهدی صالحی دره‌بیدی در تکانه-ویراستاران-دست

اتفاقی دیگر را با هم بررسی بکنیم. همۀ ما وقتی که بهمان محبت می‌شود، به‌خاطر غلبۀ زبان‌های غیرفارسی، اغلب می‌گوییم «مرسی». به ما چای تعارف می‌کنند، می‌گوییم «مرسی». تعارف می‌کنند سر سفرۀ غذا، «مرسی». بهمان یک جایگاهی می‌دهند، «مرسی». خب فکر نمی‌کنیم که احیاناً این کلیشۀ مرسی‌گویی دارد زبان ما را ضعیف می‌کند و ارۀ ما را کُند؟ بیاییم متفاوت حرف بزنیم. متفاوت حرف‌زدن راه را برای خلاق‌ حرف‌زدن باز می‌کند و خلاقیت، اثری بسیار مهم در رابطه ایجاد می‌کند و آن ذوق‌زدگی است و آن موقعیت جدید آفریدن است، همان چیزی که خیلی از ما مشتاقش هستیم.

متأسفانه امروزه اسمش را گذاشته‌ایم «سورپرایز». یک سورپرایز برایتان دارم. می‌خواهم سورپرایزتان کنم. فراموش کرده‌ایم که بابا، ذوق‌زده‌شدن، ذوق‌مرگ‌شدن، خوش‌حال‌شدن، یک اتفاق جدید را رقم‌زدن.

یک راهکار دیگر: بیاییم سعی بکنیم برای کسی که با او ارتباط داریم، متن بنویسیم، چیزی که کاملاً فراموش شده. همه برای هم نامه می‌نوشتند. اول نامه می‌نوشتند «تصدّقت شوم»، «فدایت شوم»، «دوست عزیزم»، «سرور بزرگوار»، «گرامی»، «رفیق»، «جانا» و بعد شروع می‌کردند بسته به نوع رابطه، جمله‌سازی‌کردن، واژه‌پردازی‌کردن و تعابیر مختلف استفاده‌کردن.

راهکار دیگری را با هم مرور می‌کنیم: بیاید با همدیگر شعر بخوانیم. یک کار مشترک را با هم تجربه بکنیم در حوزۀ زبان. این لطافتی را که در شعرهای فارسی هست، وارد رابطه‌هایمان بکنیم؛ مخصوصاً رابطه‌هایی که بر زندگی ما تأثیر بسزا دارد. هیچ‌وقت تا حالا شده در موقعیتی حساس، به همسرتان، فرزندتان، به دوستی که خیلی برایتان اهمیت دارد و الان در حالتی بحرانی است، بگویید:

این زلف سیاه را ز رخ یک سو زن / بر هر دو طرف مزن تو بر یک سو زن
گر ز آتش عشق تو فتد یک سوزن / یک سو همه مرد سوزد و یک سو زن

لطایفی که در ادبیات و در شعرهای ما هست، از زندگی ما خارج شده، از رابطه‌های ما خارج شده. چرا؟ برای اینکه ما دیگر به‌جز «صد دانه یاقوت…» و «باز باران با ترانه…»، احتمالاً شعر دیگری را در حافظه نداریم و نمی‌توانیم در موقعیت‌های مهم و تأثیرگذار از آن استفاده کنیم.

به‌نظر من یک راهکار تأثیرگذار فوق‌العاده مهم است: اینکه بیاییم از لهجه‌ها و گویش‌های زبان فارسی هم استفاده بکنیم. ببینیم طرف رابطۀ ما کدام لهجه و کدام گویش را دوست دارد و می‌پسندد، برویم یاد بگیریم. فکر نکنیم با لهجه صحبت‌کردن یعنی بی‌اهمیت‌بودن، یعنی فرهیخته‌نبودن، یعنی بی‌سوادبودن. اتفاقاً گنجینۀ زبانی بسیار مهمی داریم که از آن غافل هستیم و آن لهجه‌های ماست.

من امتحان کرده‌ام: اگر در موقعیت‌های بحرانی با همسرم به‌لهجۀ اصفهانی صحبت کنم، ناگهان حال‌وهوایش عوض می‌شود، ذوق می‌کند. می‌گوید: «چه خُب گفتی. بازم بگو. ادامه بده.» [لهجۀ اصفهانی] بعد او هم شروع می‌کند، می‌گوید، اول می‌خندد، می‌گوید: «اذیتم نکن.» می‌گویم: «حاج‌خانم، چرا اذیتتان کنم؟ علاقه بهتان دارم. علاقه را چه‌جور بیان کنم؟ شما این لهجه را دوست می‌دارید، پس من چه‌کار می‌کنم؟ ازش استفاده می‌کنم تا شما را شادمانتان کنم. شما همسر من هستی، همراز من هستی، همدل من هستی. اگر من مراقبتان نباشم، هوایتان را نداشته باشم، چه‌کسی می‌خواهد این کار را بکند؟» [لهجۀ اصفهانی]

سخنرانی مهدی صالحی دره‌بیدی در تکانه-ویراستاران-گل

هر موقع اصفهانی را به‌کار می‌گیرم، حال‌وهوا عوض می‌شود. در واقع موقعیتی جدید خلق می‌شود که این موقعیت جدید ذهن همسرم را از بحران خارج می‌کند. حداقل برای لحظاتی ذهنش را آرام می‌کند و بعد هم می‌توانم از تمام لطیفه‌های مندرج در لهجۀ اصفهانی، همۀ پنهانی‌های لهجۀ اصفهانی استفاده بکنم و حتی یک چیزهایی را حل بکنم.

یک تجربۀ دیگر را با هم مرور بکنیم: این تجربه را وام‌دار یکی از استادان اخلاق هستم که درس اخلاق ایشان آدم‌های زیادی را به زندگی برگردانده و امیدوار کرده. راهکار ایشان این بود: برای اینکه ارتباط‌ها تأثیرگذارتر بشود، برای اینکه عمیق بشود، برای اینکه بتوانیم از تنش در ارتباط پیش‌گیری کنیم، همیشه همدیگر را با فعل جمع فرابخوانیم و با فعل جمع همدیگر را صدا بکنیم. همیشه بگوییم «شما». بگوییم شما هم تشریف بیاورید. شما غذا میل بکنید. تلاش مختصری بکنم. این را فراموش بکنید. شما به من کمکی بکنید تا من بتوانم این واقعه را مدیریت کنم. من از شما خواهش می‌کنم. شما، شما، شما. «تو» را بگذار کنار.

همین الان در ذهنتان مرور بکنید. وقتی که تنشی بین ما و طرف مقابلمان در رابطه‌ای ایجاد می‌شود، قدم اول این است که «شما» را خیلی با التهاب می‌گوییم: «شما، شما چرا این‌جوری می‌کنید؟» کمی که می‌رویم جلوتر، این شما می‌رود کنار و «تو» می‌آید جایش و مرحلۀ بعد که روان‌شناس‌های اجتماعی هم به‌دقت رویش انگشت گذاشته‌اند و اشاره کرده‌اند، مرحله‌ای است که این آدم شروع می‌کند به طرف مقابلش برچسب‌زدن: «تو این‌جوری هستی، تو اون‌جوری هستی.» صفات بد را به او نسبت می‌دهد: «تو سر من کلاه گذاشتی. تو می‌خواستی به من خیانت بکنی، تو می‌خواستی، تو می‌خواستی. تو این‌جور شدی، تو این‌جور هستی.» برچسب می‌زند، برچسب می‌زند.

البته که قبلاً با این واژه‌ها دربارۀ دوستش فکر کرده، دربارۀ طرف رابطه‌اش فکر کرده. این واژه‌ها را صد بار در ذهن خودش چرخانده و فکر نکرده که این واژه‌ها این رابطه را به کجا ممکن است بکشاند. عملاً دارد خودش را توجیه می‌کند با ابزار واژه. این توجیه‌کردن باعث می‌شود که فرد به جایی نزدیک بشود که دقیق به این نتیجه برسد که هیچ راهکاری برای این رابطه وجود ندارد و باید تمام شود.

سخنرانی مهدی صالحی دره‌بیدی در تکانه-ویراستاران

بارها و بارها آزموده‌ایم. همه‌مان رابطه‌های خوبی را که به‌خاطر به‌کاربردن واژه‌های نابجا از دست داده‌ایم و سال‌های بعد، بعد از اینکه التهاب‌ها خوابیده، بعد از اینکه ذهن ما واژه‌های جدیدی را جانشین آن واژه‌های بداخلاق‌گون کرده، ما به این نتیجه رسیده‌ایم که نه مثل اینکه اشتباه کرده‌ایم. نه، تند رفته‌ایم. در گفت‌وگوهای روزمره‌مان «اشتباه کردم»، «ببخشید» یا چیزهای دیگر را برای این موقعیت‌ها گذاشته‌اند. پاشو ازش استفاده بکن، ازش نگذر.

همۀ این حرف‌ها من را به یک نتیجۀ خیلی مهم رساند و آن اینکه زبان فارسی زبانی است پر از لطیفه‌ها و لطایف و زیبایی‌ها که این زبان را بهترین ابزار برای برقراری ارتباط، عمق‌بخشی به ارتباط، تداوم‌بخشی به ارتباط و نگهداری ارتباط می‌کند. ما فراموش کرده‌ایم که این زبان زندگی‌ساز است و همین فراموشی باعث شده که تمام رابطه‌های ما یکی پس از دیگری فروبریزد و بسوزد و بفهمیم، به این نتیجه برسیم که فارسی‌ندانی زندگی‌سوز هم هست.

سپاسگزارم.

مقالات پیشنهاد شده

2 دیدگاه. دیدگاه خود را ثبت کنید

  • سلام
    سنجیده، پخته و به‌قول معروف «مطابق با مقتضای حال»!
    فقط به‌گمانم چند دقیقهٔ پایانیِ فایل رو فراموش کرده‌اید… .

    پاسخ
  • محمود نجبایی
    23آبان 1399، 21:46

    به نظرم اینجا اقای صالحی در توجیه ارتباط قطع رابطه و دانش زبانی اشتباه می کنند. مشکل ربطی به ندانستن واژه ها ندارد.
    فرد مقابل ما در یک نقطه از یک رابطه مثلا هم همسر بوده هم همدل و هم مثلا شریک و مانند آن . یعنی آنچنان اعتماد بالا بوده که همه این ها را در او میدیده ایم. ولی بعدها با رفتارها و انتخاب های متفاوت او، این اعتماد از بین رفته و و دیگر ما او را مصداقی برای همه آن مفهوم ها ندانسته ایم و کم کم آن مفاهیم را از تعریف او در ذهنمان کنار گذاشته ایم. اتفاقا این یعنی اینکه ما مفاهیم و واژگان را کاملا می شناخته ایم و زمانی او را مصداقی برای این مفاهیم و واژه ها می دانسته ایم و زمانی دیگر تصمیم گرفته ایم که او را مصداق چیزی که قبلا گمان می کرده ایم بوده، ندانیم .

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پُر کردن این بخش الزامی هست
پُر کردن این بخش الزامی هست
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

فهرست
کپی شد