دو یار زیرک و از بادهٔ کهن دومنی
فراغتی و کتابی و گوشهٔ چمنیمن این مقام به دنیا و آخرت ندهم
اگرچه در پیام افتند هر دم انجمنیحافظ
چه بهتر از اینکه اوقات فراغت ناچیزمان را با خواندنِ داستانِ کوتاهی از سر وانتس و آنهم با ترجمهٔ عبدالله کوثری بگذرانیم؟ یا زمانهای مردهمان را با داستانهایی از چارلز دیکنز و تامِس هاردی، آنهم با ترجمهٔ زندهیاد ابراهیم یونسی، زنده کنیم؟ یا از خالق رابینسون کروزو، دَنیل دِفو، چیزکی با ترجمهٔ حسن کامشاد بخوانیم؟
راه چاره پناه بردن به کتابهای کمحجم و کمرمقی است که میشود آنها را بهسادگی خواند. کتاب خواندن در یک نشست. به این فکر کنید که مثلاً در ایستگاه مترو هفتتیر سوار شدهاید و صندلی خالیای پیدا کردهاید، یا اصلاً کنار دری که قرار نیست باز شود ایستادهاید و کسی هم جلو رویتان نایستاده. بهترین وقت است که دست کنید در کیفتان و کتاب کوچکی را بیرون بیاورید که سی، چهل صفحه بیشتر نیست و تا به ایستگاه قیطریه برسید خواندنش تمام میشود. اگر سوار تاکسی میشوید که وضعتان بهتر است… .[1]
این را وبگاه رسمی نشر چشمه در معرفی مجموعهٔ «تجربههای کوتاه» میگوید. و شما ترغیب میشوید: از یک کتابفروشی با کتابی ۴۰صفحهای، چاپ پاییز۱۳۹۶، در قطع پالتویی و بهقیمت ۴۵۰۰ تومان بیرون میآیید. سوار مترو میشوید و از قضا «صندلی خالیای» یا یک دری که قرار نیست باز بشود هم پیدا میکنید. چه عالی! شروع میکنید به خواندن.
اما هنوز یک جمله -توجه کنید که حتی یک جمله- هم نخواندهاید که ماتومبهوت میشوید. واژههایی مثل «همراه» و «آبشار» و «خدمتگار» را میبینید که «همْراه» و «آبْشار» و «خدمتْگار» شدهاند! جلد کتاب را نگاه میکنید تا مطمئن شوید کتاب را اشتباهی نخریدهاید. اما نه، همان نویسنده و همان مترجم را میبینید، همان نامهای بزرگ. با خود میگویید که نکند نویسندهٔ متن اصلیِ کتابی که در دست دارید، «همراه» را «com-panion» و «آبشار» را «water-fall» و خدمتگار را «house-maid» نوشته باشد و مترجم نامی کشورمان، از روی وفاداری بیچونوچرایش، واژههای فارسی را نیز به همین سیاق شقهشقه کرده؟ بعید به نظر میرسد؛ اما نام بزرگان روی جلد شما را به شک میاندازد.
برمیگردید، دوباره به همان کتابفروشی میروید و این بار با کتابی از یک نویسندهٔ دیگرِ این مجموعه بیرون میآیید: ۳۲ صفحه، چاپ پاییز۱۳۹۶، قطع پالتویی، بازهم ۴۵۰۰ تومان. چون دیرتان شده، این بار سوار تاکسی میشوید. بازهم به پیشنهاد وبگاه رسمی نشر چشمه، کتاب را در همان تاکسی باز میکنید و میخوانید. چه میبینید؟! این بار میبینید که «نیمکت»ها و «نگهبان»ها و «دیشب»ها و «پایداری»ها و «خشنود»ها هم دو تکه شدهاند: «نیمکت»، «نگهبان»، «دیشب»، «پایْداری»، «خوشنُود». و نه فقط اینها، میبینید که هر اسم غیرسادهای (مرکب، مشتق، مشتقمرکب) چند شقّه شده و اجزایش بهشکلی که انگار ابداً یکدیگر را نمیشناسند یا با هم پدرکشتگی دیرینه دارند، معذّب و ناراضی، کنار هم ایستادهاند.
اما کاش فقط همین بود. دریغا که باز هم هست:
– یای نکره بعد از های غیرملفوظ یا بعد از کلمات مختوم به «و» و «الف»، به این صورت آمده است: خانهئی، خندهئی، سوالهائی، دانشجوئی.
– ضمایر مِلکی و مفعولی، بعد از حروف منفصل، بدون فاصله آمدهاند: دستگیرش، میزش، کمرش. بعد از حروف متصل، با نیمفاصله یا با الف: دلات، سؤالهایشان.
– علامت سکون در جاهایی استفاده شده است که هیچ الزامی برای این کار نیست: همْْراه، همْْکار، همْْخانه، همْْراهی، همْسفر، همْسر، پیشْنهاد، آبْشار، وسْوسه.[2] و رعایتنشدن همین قاعده در جاهای دیگر. مثلاً: همنوا[3]، خمخانه، آبراه.
– نقطهکاما قبل از حرف ربط «یا» آمده است که یکی از این دو زائد است: «خوب، این را شاید نمیتوانست بگوید؛ یا شاید هم اصلاً نشده بود این را از خود بپرسد.»[4]
– رسمالخط شکستهنویسی ناآشناست: «ما اومدهیم قصهئی رو که گفتیم برات تعریف کنیم. یادت ئه؟ دراز بکش، چشمهات رو هم ببند، حالا-دیگه چیز زیادی نخواهی دید-توی این تاریکی کی میتونه ببینه، یا بهتر ئه بگم کی میخواد ببینه؟ ما جای همه چی رو برات میگیریم…گوش کن-»[5]
– و …
حال تصور کنید که بخواهیم با این رسمالخط پیشنهادی، بند زیر را بازنویسی کنیم. البته پیشنهادی در کار نیست: تحمیل است. این رسمالخط به ما تحمیل شده. آیا به مترجمان هم همین طور؟ یا چه؟
همخوابگاهیِ کامیار بختیاریزاده در یک فروشگاه گلدانفروشی در چهارراهِ سیمرغ کار میکند. کامیار دیشب از او خواست که گلدانی برایش بیاورد؛ اما همخوابگاهیاش که گمان میکند کامیار گلدان را رایگان میخواهد، در فروشگاه به دنبال گلدان لبپریدهای میگردد که مفتدادنش به کسی، ضرری نداشته باشد. با این کار، هم اگر کامیار پول گلدان را بدهد، سود کرده و از هیچ پولی ساخته، و هم اگر کامیار از لپپریدگی گلدان ایراد بگیرد یا اصلاً نخواهد پولی بدهد، او میتواند با یک بزرگمنشی متظاهرانه گلدان را هدیهای به کامیار جا بزند و در این صورت نیز انگار هیچ نگرفته و هیچ نداده.
و اما بازنویسی با رسمالخط یادشده:
هْمخوابگاهیِ کامْیار بختیاریزاده در یک فروشگاه گلْدانفروشی در چهارراهِ سیمرغ کار میکند. کامْیار دیشب از او خواست که گلْدانی برایاش بیاورد؛ اما همْخوابگاهیاش که گمان میکند کامْیار گلْدان را رایْگان میخواهد، در فروشگاه به دنبال گلْدان لبپریدهئی میگردد که مفت دادناش به کسی، ضرری نداشته باشد. با اینکار، هم اگر کامْیار پول گلْدان را بدهد، سود کرده و از هیچ پولی ساخته، و هم اگر کامْیار از لپپریدگی گلْدان ایراد بگیرد یا اصلاً نخواهد پولی بدهد، او میتواند با یک بزرگمنشی متظاهرانه گلْدان را هدیهای به کامْیار جا بزند و در این صورت نیز انگار هیچ نگرفته و هیچ نداده.
و حال تصور کنید که بخواهیم داستانی چندهزارکلمهای را با این رسمالخط بخوانیم. گوستاو فلوبر، استاد فرانسوی رمان، بر آن بود که «تنها راه تحمل هستی این است که در ادبیات غرقه شوی؛ همچنان که در عیشی مدام». با چنین رسمالخطی، آیا میتوانیم عیشمان را مدام کنیم؟ یا میان عیش و رنج سرگشته خواهیم شد؟
در باقی کتابهای این مجموعه هم، فارغ از اینکه مترجم کیست، اوضاع همین است. پس بدیهی است که ویراستارِ مجموعه را مقصر اصلی بدانیم؛ هرچند که مترجم نیز با رضایتدادن به چاپ اثرش با این رسمالخط، در قبال آن مسئول است. اما عجب آنکه نام ویراستار در شناسنامهٔ کتابها نیامده. فقط نام دبیر مجموعه، حسن ملکی، را میبینیم که با رسمالخطی مشابه، در صفحهٔ اول کتابها، معرفینامهٔ مختصری نوشته است.
میدانیم که بحث دربارهٔ رسمالخط و املای فارسی، بحث تازهای نیست. دراینباره صاحبنظران بسیار نوشتهاند و پیشنهادهای مختلفی کردهاند؛ از آخوندزاده و نفیسی و بهروز و بهمنیار گرفته تا سمیعی و آشوری و کابلی و مصفّا. و گویا امروزه هر نویسنده و هر ویراستار و هر ناشر بهدلخواه خود از شیوهای پیروی میکند؛ بگذریم البته از کسانی که به هیچ صراط مستقیمی نمیروند. اما ظاهراً در میان بخشهای مختلف هر انتشارات هم اختلاف فراوان است. رسمالخط کتابهای این مجموعه با رسمالخط سایر کتابهای نشر چشمه تفاوت دارد. همان کتابها نیز گهگاه بنا به درخواست مؤلف یا مترجم یا هرچه، شیوههای متفاوتی در خط دارند؛ گویا اصلاً شیوهنامهٔ مشخص و جامعی وجود ندارد که کتابها بر اساس آن ویرایش شوند.
البته میتوان حق داد به مؤلف یا مترجمی که رسمالخطی غیر از رسمالخط مصوّب فرهنگستان را برمیگزیند؛ اما در این صورت، ناشر موظف است که مخاطب را از موضوع آگاه کند؛ مخصوصاً اگر قرار است که مخاطب، داستانی را با ترجمهٔ زندهیاد ابراهیم یونسی اما با رسمالخطی ابتکاری و نو بخواند. مخاطب حق دارد بداند این ویراستار که حتی نامش را نمیدانیم، چطور از ابراهیم یونسی کسب اجازه کرده است. یا چرا عبداللّه کوثری و حسن کامشاد و علیاصغر حداد به این رسمالخط رضایت دادهاند؟ آیا کتابهای مجموعههای مختلفِ یک انتشارات، از نظر سرویراستار و گروه ویراستاریاش گذرانده نمیشود؟ آیا ناشر شیوهنامهای مشخص برای ویرایش ندارد؟ آیا مخاطب باید به هر سازی که ناشر میزند، برقصد و انتظار هرچیزی را داشته باشد؟
ناشر موظف است این مسائل را روشن کند؛ وگرنه آنچه نصیب ما میشود، گلدان لبپریدهای است که پاسخ درخوری به اعتمادمان نیست؛ احتراممان دیگر بماند. بیاعتمادشدن ما به ناشران و مترجمان خوشنام، نه بهنفع ما و نه بهنفع آنهاست. آب چشمهای که هر دفعه طعمی دارد، یا ذوق نوشندهاش را کور میکند یا کمکم از سکه خواهد افتاد. اگر مصداق آن مَثَل معروف شود که «یک آدم هیچگاه دو بار به یک رودخانه نمیرود»، بهتر است دنبال چشمهای تازه بگردیم. اما کجا؟ چشمهمان اگر این باشد، وای به حال دگران؛ مخصوصاً آن دگرانی، آن نامبازانی که تازهکار و ناآشنا و جویای شهرتاند و اگر این سهلانگاریِ چشمه و امثال چشمه سرمشقی برای آنها شود، دور نیست که دیگر هیچ نام بزرگی را از این ننگ بینصیب نبینیم. آنوقت مخاطب سادهای که از ماجرا بیخبر است، دیگر نه آن یونسیها و آن کوثریها و آن کامشادهایی که ما خواندهایم، که سایههایی کجومعوج از آنها، گلدانهایی لبپریده از آن فارسی را، خواهد خواند.
بار اولی که این کتابها را دیدم، با شوق و اعتماد کودکانهای که داشتم، ده تایی از آن را یکجا خریدم. و اتفاقاً چون «صندلی خالیای» در مترو یافتم، همان جا خواندن را شروع کردم و همان جا مبهوت شدم. حالا نشستهام کنار این گلدانهای لبپریده و افسوس آن هزینه و اعتمادی را که رفت، میخورم. این بار اگر در مترو، صندلی خالی یا دری پیدا کنم که قرار نیست باز بشود، ترجیح میدهم تئاتر همیشگی فروشندگان دورهگرد را تماشا کنم. شاید زیرلب هم بخوانم:
کس نبیند که تشنگان حجاز
به سر آب شور گرد آیندهرکجا چشمهای بود شیرین
مردم و مرغ و مور گرد آیند
پانوشتها
[1] http://www.cheshmeh.ir/Pages/News.aspx?Id=3085
[2] میگل د سروانتس، استاد شیشهای، ترجمۀ عبداللّه کوثری، تهران: چشمه، ۱۳۹۶، ص۱۲. در فارسی، واژهها به مصوتهای کوتاه ختم نمیشوند؛ در نتیجه نام سروانتس بینوا نیز اشتباه نوشته شده است: میگل دو سروانتس.
[3] کنراد ایکن، برف خاموش، برف مرموز، ترجمۀ حسن ملکی، تهران: چشمه، ص۱۴. بگذریم از اینکه شناسۀ فعل هم اشتباه آمده و جمله نامفهوم است: «در راه خانه، که تمامی نداشت، دوست داشت برف دم به دماش بدهد و همنوا با هم به چیزهای صرفاً بیرونی سر راهاش نگاه کند.»
[4] همان، ص۳.
[5] همان، ص۲۹.
بهقلمِ سیدامیر نعمتی دوپُلانی، شرکتکنندهٔ کارگاه ۲۰۵ ویرایش و درستنویسیِ «ویراستاران».
2 دیدگاه. دیدگاه خود را ثبت کنید
به نظرم شما دیگه خیلی بیش از حد محتوا رو رها کرده و درگیر فرم شدهاید.
اینطور غیرقابل تحمل هم نیست قضیه که بین کتاب خواندن و نخواندن آدم دومی را انتخاب کند.
باید روی جلدِ کتاب بالای صفحه نوشته میشد: «اهانت به خواننده!»