روح کاغذپرستی و دیپلمطلبی یکی از بزرگترین ضربهها را در سراسر جهان به فرهنگ زده است. در عوض آنکه به شخصیت فرد توجه شود، به کاغذی توجه میشود که شخص در دست دارد. مثل آستین بهلول، این کاغذ است که بر صدر مینشیند، حقوق میگیرد، مرجعیت دارد نه خود انسان.
یکی دیگر از دشمنهای بزرگ فرهنگ، کورهسوادی و تحصیل ناقص در دورهٔ عالی است. درست است که تخصص و خوب درسخواندن بهخودی خود با فرهنگ داشتن ملازمه ندارد؛ ولی غالباً بیفرهنگان در میان کسانی یافت میشوند که معلومات ورقهای برای خود دستوپا میکنند. اینان چون خود را باسواد میپندارند، پُر شدهاند از ادعا و تظاهر و نام خویش را روشنفکر میگذارند. با سواد نشدهاند؛ در حالی که صفا و سادگی بیسوادی را هم از دست دادهاند. معجون ترشیدهای شدهاند که نه سرکه است و نه شرابِ شراب.
در همین زندگی روزمره به کسانی برمیخوریم که طبیبی برجسته، ادیبی عالیقدر یا مهندسی نامآوردند؛ اما در نگاه آنان برق آدمیت نیست. در خلق و شیوهٔ زندگی و سلوک آنان نشانهای از فرهنگ دیده نمیشود. اینان دانش را بهکار میبندند، با همان روحیه که نعلبند از فن نعلبندی خود استفاده میکند. برعکس، هستند کسانی که سوادِ خواندن و نوشتن ندارند یا خیلی کم دارند؛ لیکن روح آنان مایهای از فرهنگ در خود نهفته، یعنی بهحد تشخیص نیک از بد و صواب از خطا رسیده است. در وجود اینان، همان درسهای زندگی یا آموزش مکتبخانه یا نصیحت پدر، تبدیل به فرهنگ شده است.
گزیدهای از: محمدعلی اسلامی ندوشن، «بافرهنگ و بیفرهنگ»، فرهنگ درستنویسی سخن، ۱۳۸۵، تهران: سخن، ص۳۹۶ و ۳۹۸.
گزیننده: مریم فودازی، ویراستار مؤسسهٔ «ویراستاران».