من نمی‌توانم به تو قول بدهم که همیشه خوشبخت خواهی بود. نمی‌توانم قول بدهم که همیشه، هر روز و هر ساعت بهترین اتفاقات برایت می‌افتد. من نمی‌توانم با گذر زمان…
در دنیا حفره‌های ترسناک زیادی وجود دارد که قرارگرفتن در آن‌ها، انسان را دچار وهم می‌کند و تا در آن‌ها قرار نگیرید، به نظر ترسناک و خطرناک نمی‌آیند. تصور کنید…
دلم تنگ است. برای او تنگ است‌. برای تمام نداشته‌هایم… . دلم تنگ است و گریه می‌کنم. از آن وقت‌هاست که اشکم بند نمی‌آید… . هیچ‌کس در این لحظه نمی‌تواند…
سالی پر از مخاطرات، خستگی‌ها، شادی‌ها و غصه‌ها و قصه‌ها را پشت سر گذاشتیم. بهار آمد، بی‌آنکه آماده باشیم. تمام دوندگی‌های ماه آخر فصل، جواب‌ آمادگی بهار را نداد. با…
زندگی چه واژهٔ مبهمی واژه‌ای پر از ایهام پر از معنا پر از احساس پر از غم پر از ترس پر از دلهره پر از شادی پر از خوشی پر…
توی کل عمرم فقط به یه آدم حسودی کردم، اونم شاگرد ممتاز کلاس در دوران دبستان و راهنمایی بود. یادمه تمام چیزایی که من نداشتم اون داشت. بچه‌اولی‌بودن، خانوادهٔ کم‌جمعیت،…
گفت: «عشق شیرین می‌کند اندوه را، عاشق شوید.» من هم از این کوچه به آن کوچه، از این خیابان به آن خیابان، این در به آن در، دنبال عشق گشتم.…
جمعه‌ای شلوغ بود. علی با لپ‌تاپ کار می‌کرد. امیر آویزان من بود که بازی بکنیم. پتک محکمی هم مرتب توی سرم کوبیده می‌شد که نصف بیشتر تمرین‌های کلاس نگارش مانده!…
یکی از عادت‌های اتوبوسی من کتاب خواندن در مسیر هست. هم راه رو برام کوتاه می‌کنه و هم از وقتم استفاده می‌کنم. سال‌ها پیش همین عادت باعث شد با خانمی…
در لابه‌لای دودهای سیگار، میان کنتراست رنگ‌ها، به چشمانش خیره شد. خیره به خط‌ها، گودی چشم‌ها، خیره به احساسی که در مابین اون‌ها موج می‌زد. حس جنگیدن حس قدرت حس…
دخترک رویایش را می‌نواخت و به آسمان خیره بود. شب بود، انبوهی از ستارگان درخشان‌ ماه را همراهی می‌کردند در رقص امید دخترک. او چیزی را می‌جست؟ شاید آرزویی داشت،…
در این پنج ماهی که از اصفهان عزیز به پرند آمده‌ایم، هر روز پیرمرد سبزپوشی را می‌بینم. او همیشه کنار سرعت‌گیر نزدیک پیچ جاده می‌ایستد. صبح‌ها که پسرک را به…
فهرست