virastaran.net/a/12143

مغالطهٔ توسل به ادبیات

آموزش, دربارهٔ زبان, فرق درست‌نویسی و زیبانویسی, گونه‌های زبان, مبانی ویرایش, ویرایش و درست‌نویسی

مغالطه توسل به ادبیات-ویراستاران

زبان را به‌‌اعتباری به دو گونه می‌توان تقسیم کرد: زبان علمی و زبان ادبی. زبان علمی زبانی است روشن و سرراست، به‌هدف‌ِ رسانیدن پیامی به مخاطب، بدون آرایه‌های ادبی. مهم‌ترین ویژگی این زبان آن است که مخاطب را متوجه لفظ نمی‌کند؛ بلکه به‌‌سوی مدلول و معنا راهنمایی می‌کند. اما زبان ادبی زبانی است آمیخته به تشبیه و استعاره و کنایه و دیگر صنایع لفظی و معنوی که هدف از آن نه‌فقط رسانیدن پیامی، بلکه برانگیختن احساسات و جلب‌توجه مخاطب است.

در مباحث علمی فقط باید از زبان علمی استفاده کرد؛ زیرا در اینجا تفهیم و تفهّم موردنظر است و به آرایش‌کردن سخن هیچ نیازی نیست. یکی از اشتباهات برخی نویسندگان و مغالطهٔ برخی دیگر این است که در مباحث علمی، از زبان ادبی و نثر شاعرانه استفاده می‌کنند.

در نوشته باید بیش و پیش از هرچیز، به معنا اندیشید: مطلبی قابل‌توجه عرضه کرد، استدلال‌های درستی برای آن آورد و ساختاری منطقی به آن داد. از آنجا که وجه ادبی نوشته موجب غفلت نویسنده و خواننده از معنا می‌شود، باید از آن اعراض کرد. یکی از عوامل ضعف معنا در آثار برخی نویسندگان، توجه بیش از اندازهٔ آنان به ادبیات است: چندان در رقّت لفظ می‌کوشند که از دقت معنا بازمی‌مانند.

البته معدودی که هم ذوق دقیق دارند و هم طبع رقیق، می‌توانند معنای ژرف را با صورت شگرف جمع کنند و توأمان، کیمیاگر معنا و میناگر لفظ شوند. اما از استثناها که بگذریم، جمع این دو ممکن نیست و به‌گفتهٔ نظامی:

آرایش‌کردن ز حد بیش
رخسارهٔ قصه را کند ریش

مولوی نیز گفته است: «سخن را چون بسیار آرایش می‌کنند، مقصود فراموش می‌شود.»

گاهی قلم روان و طلاقت زبان مانع ژرف‌اندیشی و نظریه‌پردازی می‌شود و انسان را از اندیشه‌ورزی به سخن‌پردازی می‌کشاند. عده‌ای ازآن‌رو نتوانستند متفکرانی خوب شوند که نویسندگانی خوب بودند: به قلمشان بیشتر تکیه کردند تا فکرشان.

و اما کار خوانندگان خطیرتر است. آنان نباید فریب ادبیات را بخورند و زیبایی و جذابیت نوشته‌ای، گولشان بزند. به هر سخن زیبایی که برمی‌خوریم، باید از آن ادبیات‌زدایی کنیم و آرایه‌های ادبی آن را دور افکنیم و آنگاه بنگریم که لُبّ آن چیست و چقدر ارزش دارد. عده‌ای ضعف فکری خود را با ادبیات می‌پوشانند و با زیورهای ادبیات، اندیشهٔ خود را به خواننده القا می‌کنند. اگر از بعضی از نوشته‌های زیبا ادبیات‌زدایی کنیم، در ورای آن مطالبی می‌بینیم ضعیف و پیش‌‌پاافتاده که نویسنده‌اش به‌مدد زبان ادبی، آن را جذاب کرده است.

به‌نظر من، یکی از انواع مغالطات، توسل به ادبیات است؛ یعنی مطلبی را نه با قوّت برهان، بلکه با حسن بیان به خواننده قبولاندن و این را جانشین آن ساختن. نباید فریب این مغالطه را خورد و فریفتهٔ ظاهر سخن شد.


گزیده‌ای از: محمد اسفندیاری، حقیقت و مدارا، چ۱، ۱۳۹۰، تهران: بشرا، ص۴۷ و ۴۸.

مقالات پیشنهاد شده

2 دیدگاه. دیدگاه خود را ثبت کنید

  • سلام.
    خسته نباشید.
    این متن اشتباه و حتی ساده‌انگارانه است و نمی‌شود به‌طور کلی قبولش کرد. این متن بیشتر دربارۀ آثاری ست که سعی می‌کنند ادبی شوند؛ ولی به ذات ادبیّت نرسیده‌اند و اصلاً نمی‌شود آن‌ها را از جنبه‌های ادبی بررسی کرد؛ درنتیجه خارج از ادبیات هستند.
    ما در ادبیات مدرن و پست‌مدرن، و خصوصاً باتوجه‌به دیدگاه‌های فرمالیست‌های روس، دقیقاً با ضد این متن مواجه‌ایم.

    پاسخ
  • حسن عسکری
    6خرداد 1403، 19:46

    درود
    آفریده ادبی بی برخورداری از آماده های زبانی دیرزا ، سخت زا و بزودی میراست و آفریده های علمی نیز بی برخورداری از آرایه ها و پیرایه های ادبی از جلوه وحدت و پارادایم های علمی بی بهره خواهد بود و چنان خواستگاری می ماند که زیب و فرش به چشم نمی آید تا به باور آید و فراموش نکنیم سعدی و حافظ و مولانا و فردوسی و نظامی و دیگر بزرگان گستره ادب پارسی ، خود بنیانگزاران زبان علمی امروزند و شکسپیر و گوته و هوگو و تولستوی و دیگربزرگان باختر و خاور به همین انگاره و باور که من گفتم به المپ خلوت و خیال و رئال ما ره جسته اند و به یاد داشته باشیم که دوگانگی زبان ادبی و علمی نه تنها بیشتر از دوگانگی علم و هنر نیست ، که یگانگی این دو را بیشتر فرایاد می آرد و فریاد می کند .

    و ناگفته نگذارم که چرخه علم > هنر و زبان > ادب ، همچون سراسر چرخه هایی که می شناسیم چرخه ای زندگی پرداز(حیاتی) است و سخن کوتاه اینکه حیطه ها و گستره های روانشناختی علم از شاخسار یک آفریده هنری چیده و انباشته می شوند و سپس با گزاره های کارکردگرایانه و عملیاتی علم و زبان است که درخت هنر و ادب باردار خواهدشد ، و دگر بار چرخ نیلوفری به ستایش سر خم خواهد کرد :

    پدر رفت و دیگر نمی گشت باز
    پسر ماند و هل من مریدی م و رفت
    پدر کز ارادت به چشم پسر
    چنان شد که گو با یزیدی م و رفت
    نبود از مریدی ش پروای آن
    پس از من کراش این عمیدی م و رفت
    ضمیران چو ضیغم چه چنبر زدند
    که گیرند آهو رثیدی م و رفت
    چه آهو که از ترس ضیغم ضمیر
    چه قلبی که از او تپیدی م و رفت
    ضمیران چو اشباح رعب آورند
    سیاه سواد ار که ویدی م و رفت …

    در واداشتن به همسنگی عقل و عشق در رفتار ، می بینیم که زبان علم و هنر ، بی آمیختگی و آمیزش با هم ، خانواده و خانمان و توانی نخواهند داشت … و پر گویی مرا ببخشید !

    ????

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پُر کردن این بخش الزامی هست
پُر کردن این بخش الزامی هست
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

فهرست
کپی شد