شش ماه پیش متنی را برای نویسندهای بازنویسی و ویرایش کردم و فرستادم. پساز مدتی زنگ زد و گفت به آن متن، مقداری مطلب اضافه کرده و از من خواست که دوباره آن را با دستخط خودم بازنویسی و بازویرایی کنم.
وقتی متن را گرفتم، چشمتان روز بد نبیند، وسط صفحهها همان مطالب تایپشدهٔ قبلی بود و دورتادور صفحه را با مداد مشکی حاشیه زده بود بهسبک زمان شیخ کلینی و… . پشت صفحه نیز پر از پانوشت بود که با فلِش به مطالب اصلی مرتبط میشد. گاهی هم پانوشتهایی در صفحات بعدی بود که به صفحات اول مربوط میشد؛ ضمن اینکه تأکید نویسنده این بود که پانوشت این متن از اصل مطلب مهمتر است.
فقط یک راه داشتم: تمام متن را تایپ و ویرایش کردم و پانوشت اتوماتیک زدم تا هرجا به ارجاع برخوردم، بتوانم آن را در جای خود بگنجانم. بعداز ده روز، متن را مرتب و آراسته تحویل دادم.
چند روز بعد، با حالت اعتراض زنگ زد و گفت: «من هرچه میخواهم به این متن پانوشت اضافه کنم، متن درهم میریزد.» بین تمام پانوشتهای اتوماتیک بهصورت دستی پانوشت زده بود و بقیهاش را میدانید.
دلم برای زحمت ازبینرفتهام سوخت؛ چون متن فلسفی بسیار سنگینی هم داشت. درس عبرتی شد تا برای نویسندهای که وسواس حاشیهنویسی و زیادهگویی دارد، کار نکنم؛ علاوه بر اینکه برخی فرق ارجاع اتوماتیک و غیراتوماتیک را نمیدانند که باید به ایشان هشدار و آموزش داد.
بهتازگی هم نویسندهٔ دیگری با همین ویژگی، کار ویرایش عربی از من میخواست که با تجربهٔ قبلیای که داشتم، کار را نپذیرفتم و خود را از گرفتاری نجات دادم. فکر میکنم بر ویراستار واجب است یاد بگیرد که چگونه به کارهای مشقتبار بیثمر، بهقول استاد باقری، نه بگوید.