من نمیتوانم به تو قول بدهم که همیشه خوشبخت خواهی بود.
نمیتوانم قول بدهم که همیشه، هر روز و هر ساعت بهترین اتفاقات برایت میافتد.
من نمیتوانم با گذر زمان بجنگم.
نمیتوانم جلوی قانون دنیا بایستم.
اگر میتوانستم کاری میکردم که پیر نشوی، درد نَچِشی، شکسته نشوی، آسیب نبینی.
هیچوقت نمیتوانم مثل دیگران بگویم که همه چیز درست میشود.
من نمیتوانم به تو دروغ بگویم، اما میتوانم قول بدهم که در بدترین شرایط، در سختترین شرایط، سعی کنم که لبخند را روی لبهایت بیاورم.
قول میدهم که در بدترین شرایط هم کنارت باشم.
در بزرگترین غمها، در مضیقهها و تنگناها
در نفس گیرترین سربالاییها ، دستانت را بگیرم.
در آغوشم بگیرمت و سنگری شوم در مقابل تیرهای زندگی. در طولانیترین جنگها، با تمام قدرت کنارت بجنگم.
میتوانم در تمام شرایط حامی تو باشم.
نمیتوانم غمها، دردها، عصبانیتها و ناامیدیها را از بین ببرم، اما میتوانم در بین بازوانم بگیرمت و بگذارم تا راحت آنها را تجربه کنی.
من کنارت خواهم بود، در سختترین شرایط، زشتترین و تلخترین شرایط، به بدترینها فکر کن، به تمام ازدستدادنها، به ازدستدادن عزیزها، به ازدستدادن تمام سرمایههای مالی و جانی، زیباییت، سلامتیت.
در بین تمام برچسبها و قضاوتهای درست و غلط مردم، در بین تمام درک نکردنهایشان، در بین تمام آنها در کنارت خواهم بود.
در مقابله با تمام ترسهایت، در بالارفتن تمام پلههای پیشرفت، در تمام این شرایط من کنارت خواهم بود و دوستت خواهم داشت.
من تمام تو را دوست میدارم و این اتفاقات بخشی از توست.
تو برای من ماورای تمام دیدگاهها و اتفاقات، ارزشمند هستی.
تو برای من با تمام زخمهای خوب نشدهات کامل هستی.
من نمیتوانم با قانون دنیا بجنگم، ولی در مقابل دنیا کنارت خواهم بود.
ما کنار هم خواهیم جنگید.
محمدرضا برزوئی، اردیبهشت۱۴۰۰
mrmohamadrexa13@gmail.com