virastaran.net/a/27317

کتابخانهٔ امید

نوشته‌چه

نور عشق تابید، دنیای کودکی‌ام روشن شد. پدرم عاشق نجاری، کتابخانهُ کوچکی برایم ساخت. مادرم عاشق مطالعه، کتاب‌ها را برایم می‌خرید. از اولین کتاب‌های کتابخانه‌ام، ماهی سیاه کوچولو و درخت عناب خانم جان را به خاطر دارم. در پانزده‌سالگی کتابخانهٔ بزرگ مادرم دنیای جدیدم شد. با نویسندگان بزرگ و شاهکارهای دنیا.

دنیای نوجوانی‌ام رنگی بود، رنگی‌تر شد. خواندم وخواندم، غرق شدم، گم شدم، گریه کردم، خندیدم، عاشق شدم و زندگی کردم.

دنیای مسحورکنندهٔ داستان، درهای جدیدی به رویم گشود و من استقبال کردم. خواندن عادتم شد، پرسه‌زدن در دنیاهای متفاوت، روز و شبم.

در میان‌سالی، اما دنیایی پُرپیچ‌وخم و شگفتی جدیدی را برایم به ارمغان آورد. دنیای نویسندگی؛ نمی‌دانم آیا موفق خواهم‌ بود یا نه، ولی از تمام آن کتاب‌ها یاد گرفتم بدون تلاش و پشتکار آرزوهایمان به فنا خواهد رفت، دنیایمان تیره و تار خواهد شد. پس چه خوب و چه بد ادامه خواهم داد. یاد خواهم گرفت، شاید دنیای انسانی دیگر با دستان من رنگ شادی به خود گرفت.

 

الهام خلیل‌زادگان، مرداد۱۴۰۰

elykhalilzadegan@gmail.com

مقالات پیشنهاد شده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پُر کردن این بخش الزامی هست
پُر کردن این بخش الزامی هست
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

فهرست
کپی شد