سالی پر از مخاطرات، خستگیها، شادیها و غصهها و قصهها را پشت سر گذاشتیم. بهار آمد، بیآنکه آماده باشیم. تمام دوندگیهای ماه آخر فصل، جواب آمادگی بهار را نداد. با دنیایی از کارهای ناتمام و برنامههای نریخته، پذیرای بهار شدیم؛ گفتیم سال نو، شادیهای نو. امیدوار بودیم به شکوفهای که در بطن خواهرم منتظر گلشدن بود که باد بهاری از شاخه جدایش کرد و چه اندوه عظیمی بر دلهامان گذاشت. سال جدید همراه با غمی بزرگ شروع شد. خستگیهای سال گذشته را چند برابر کرد. بهارِ زندگی خواهرم زمستان شد. مادرم شکرگزار سلامت دخترش و دخترش غمگین ازدستدادن فرزندش. این چه معجزهای است که حتی فقط با حس کردنش شیفته میشوی و کسی غیر از او را نمیخواهی. بهار آمد با شکوفههای رنگی، سبزههای جوان، طراوت و شادابی و این چه قانونی است که ذرهای جابهجا نمیشود حتی وقتی دل آدمهایش گرفته باشد.
قانون طبیعت سرشار از پذیرش و گشادهدستی؛ چگونه بهار جایش را به تابستان میدهد، تابستان به پاییز، پاییز چگونه حاضر میشود برگهای رنگی و زیبای خود را به دست زمستان بسپارد و این سردی با گشادهرویی دوباره جایش را به بهار میدهد. این چرخهٔ زندگی شاید تنها چیزی باشد که برای امیدواری انسانها کافیست. قانون طبیعت از تولد تا مرگ، حتی از متولد نشدن تا مرگ و چه حکمتی است که دانستنش بسیار سخت و در عین حال آرامشبخش است. زندگی ادامه دارد، میآید و میرود چه باشیم چه نباشیم، پس چرا بودنهامان را اینقدر سخت و بینشاط میگذرانیم. هدیهٔ این دنیا، زیباییهایش را نادیده میگیریم. برای تکتک انسانهایی که در این کره خاکی وجود دارند هدیهایست گرانبها، تجربهایست بینظیر.
کاش میتوانستیم بدون چنگ انداختن به دلبستگیها فقط و فقط لذت ببریم از این شاهکار خلقت.
الهام خلیلزادگان، فروردین۱۴۰۰
elykhalilzadegan@gmail.com