میخواهیم متن زیبا بنویسیم
برای تبریک روز پدر و مرد
و همه را در این صفحه جمع کنیم
تا فرزندان و خانمها بتوانند
این روز را متفاوت و جذاب تبریک بگویند.
این متنها در این صفحه به یادگار میماند
و هر سال، همه از آن بهره میبرند.
شما هم نوشتهتان را در یادداشتها بگذارید
تا به درون متن بیاوریمش.
امید که با این متنها
حسّی خوشایند و لبخندی زیبا
بر دل و لبانِ پدران و مردان ایران بنشیند.
مسابقهٔ متن زیبا
برای تبریک روز پدر و مرد
در پایین همین صفحه، متنی کوتاه و دلنشین بنویسید برای تبریک روز پدر و مرد. با نام مبارک خودتان در همین صفحهٔ وبگاه «ویراستاران» دَرجش میکنیم و از شما به یادگار میماند. به پنج متن برتر هم هدیهای فرهنگی پیشکش میکنیم.
تا کی وقت هست؟
همین الان بنویس! اگر بگذاری برای بعد، دیگر نمینویسی. «کاملگرای بیعمل» نشو! همانی که از دلت به زبانت میآید، شاید بهترین متن باشد. بههرحال، تا ساعت ۱۲ شبِ چهارشنبه ۶اسفند۱۳۹۹ وقت هست.
راه فرستادن متن؟
در قسمت یادداشتهای همین صفحه، با ذکر نام و نشانی ایمیل، نوشتهات را درج کن. ما تا پس از پایان مسابقه، متنی منتشر نمیکنیم. همه را یکباره به چشم میآوریم.
وصف مولا نباشد؟
زادروز امیرمؤمنان علی علیهالسلام را روز پدر و مرد نام نهادهاند و حقّا که دوستداشتن این ابَرمرد مایهٔ افتخار است. البته در متنهای این مسابقه بر ثنای مولا تمرکز نمیکنیم و قصدمان تمرکز بر تبریک روز مرد و پدر است.
رهنمایی میکنید؟
کلاً قوانین پیچیدهای ندارد. راحت باش. فقط نوشتهات قلمبهسلمبه نباشد و اثرگذار و صمیمی باشد.
ساختنی یا یافتنی؟
متن را باید خودت بنویسی. ارزش کار به همین است. قرار نیست از اینترنت کپی کنی! ما تکتک جملههای آمده را در وب میجوییم تا مطمئن شویم که همگی دستاول است و جزو متنهای تکراری تبریک روز پدر و پیامهای کلیشهای روز مرد نیست.
قالب متن تبریک روز پدر و مرد چه باشد؟
کافی است متن زیبا برای تبریک روز پدر و مرد باشد. همین! قالبش بسته نیست و همهٔ حالتها پذیرفته است: ادبی، جدی، طنز، کودکانه، فاخر، شعر، نثر، داستان بسیار کوتاه و… . البته که «کوتاه» باشد تا پخش شود. هدف این است که متنها پذیرشِ عام بگیرد و بهمرور در دست مردم بچرخد و هرکس بتواند در قالب پیامی هدیهاش کند به پدر یا همسرش. پس متن روز پدر و مرد لازم نیست ادبی باشد؛ اگرچه متن ادبی روز مرد و پدر هم برای خودش کارکردی دارد و اثری.
حالا که چه؟
قصد داریم روز مرد را متفاوت تبریک بگوییم. میخواهیم محتوای تبریکها را غنی کنیم. دوست داریم این عرصه را وسعت بخشیم. بر آنیم که چیزی تازه بیفزاییم به پیامهای وبِ فارسی دربارهٔ روز پدر و مرد. یکی از دغدغههای «ویراستاران» تنوعبخشی به زبان فارسی است.
در اینترنت که پُر است!
بله، پُر است و پیامهای درخشانی هم لابهلایشان پیدا میشود؛ اما خیلیشان کپی از روی دستِ هماند و بسیاریشان بیمایه و ضعیفاند. این وضع نه در خورِ پدرها و مردان است و نه در شأن زبان توانمند فارسی.
متنهای دستاول
برای تبریک روز پدر و مرد
بهرایگان و بهیادگار برای شما
اگر دنبالِ متن ادبی روز پدر میگردید، میتوانید از پیامهای زیر استفاده کنید. اینها را همراهان مؤسسهٔ «ویراستاران» نوشتهاند و بهرایگان و بهیادگار تقدم شما کردهاند تا برای پیامک تبریک روز پدر یا برای تبریک روز مرد به همسر راحت باشید. اینها نخستین بار است منتشر میشوند و اختصاصی برای وبگاه «ویراستاران» به قلم درآمدهاند.
متنهای زیبای رسیده از شما برای روز مرد و پدر
نازیلا اسدزاده nazilaasadzade60@gmail.com
پدرها همیشه هستند. همیشه حضور دارند، مثل یک چتر زیر باران،، مانند سایهای خنک در تابستان و مثل پناهگاهی امن و ناگهان در کولاک زمستان. دارا و ندار، سرپا و حتی بیمار، پدرها همیشه هستند، چون پلی در روبهرو، مانند تکیهگاهی در پشت سر یا همین جا در کنارمان. پدرها همیشه هستند. با دستهایشان و با چشمهایشان، پدرها همیشه هستند.
علیرضا گلرنگیان alrgol138@gmail.com
پیر باشیم یا جوان،
به آغوش تو سخت وابستهایم.
خدا از ما نگیرد تو را،
ای پناه همیشگی، ای پدر.
لیلا بنیطباء banitaba.reira@gmail.com
پدر، در نخستین سال نبودت، هستی؛ وقتی کتابها را ورق میزنم. هستی، آنگاه که نیکی از من سرمیزند و در بزنگاه، تو در ذهن متبلور میشوی. هستی و در من و با من تداوم مییابی؛ چراکه در کتاب زندگی، وَه چه نیکیها که از تو آموختهام… . مرد بزرگ، روزت خجسته.
فاطمه کیانی tasnim2.kian@gmail.com
آن دم که مرا خَلق نمودند به دنیا
دستان پدر خانۀ امنیت من شد
از دست تو آغاز نمودم سفر خویش
همپای تو آغاز شدن عادت من شد
عمری است مرا سایۀ سر، پشت و پناهی
بوسیدن دستان تو، آرامش من شد
زهرا صادقینور sadeghinourzahra@gmai.com
در کویری قدم گذاشتم که سوز و سرمایش
خشکی زمینش
خاک خَس و خشکش
انگار مرا دعوت به آغوشی میکرد
انگار دستان مرا با گرمایی پر از عشق
در میان دستانش به هم میفشرد؛
دستانی که
هرچه خسته و خَسوخشک بود
اما امنیت و عشق را به من میبخشید.
مهربانترین، استوارترین، زیباترین کویر
با خاکی از جنس عشق و مهر
پِدَرَمْ
روزت مبارک
سمیرا samiraaminifarsi@gmail.com
دختر، اصلاً لازم نیست «چگونه» بنویسی. همین که هرچه در صفحهٔ دل داری، بر زبان قلمت بیاوری و در چشمانت آشکار شود، روز پدر را به نیکوترین حالت ممکن گرامی داشتهای!
زینب حیدریفرد heidarifardzeinab@gmail.com
بابا.
همان نام آشنا؛ همان واژهٔ بیکران، همان که هر بار از عمق وجود به آن میاندیشم، دلم میلرزد. چشمانم میزبان اشک میشوند، بغض راه گلویم را میبندد و احساس میکنم بینهایت خوشبختم. چقدر دوست دارم این واژه را و چه بیشتر دوست دارم صاحب آن را!
بابا! آنکه نگاه گرم و پر مهری دارد. صدای آرام و دلنشینی دارد. گامهای محکم و استواری دارد. همیشه مایهٔ آرامش وجودم است. همهدم به یادم است. همواره دوستم دارد. به بهانههای مختلف غافلگیرم میکند. لحظهای نیست که دعایم نکند. هم اویی که نشانة لطف بیانتهای خداوندی است. به لطف خدا کنار اویم.
وقتی بغض قلبم را میفشرد و تمام وجودم مملو از ترس است. آنی که نگرانی و اضطراب امانم را بریده است. کافیاست بگویم: «بابا، باباجان!» پس از کوته زمانی میشنوم «جانِ بابا». دیگر بغض را نمیفهمم. نگرانی معنا و مفهوم نخواهد داشت. ترس رنگ میبازد. روح و جانم آرام میگیرد. لحظهای که وجودم سراسر مهر است و مهر؛ شیرینی و حلاوتی میچشم که هرگز نمیتوانم درست به تصویر بکشم.
آری من جانِ بابایم و بابا، جان من…
مهربان بابا، با توام! حواست هست جانِ من؟ لحظهای درنگ کن. یارِ مهربانم، تکیهگاهم، صندوقچهٔ اسرارم، مرا نگاه کن. میخواهم با تو سخن بگویم:
امیدم این است زمین به افتخار تو سالهای سال در حال دَوَران حول خورشید باشد.
میدانم که میدانی؛ اما باید بگویم. پندم دادی و من نمیدانم چگونه سپاسگزار باشم. میخواهم بدانی شیرینی لحظهلحظههای با تو بودن هرگز فراموشم نمیشود. امروز به واسطهٔ اینها و آنچه هست و نتوانستم بیان کنم مدیونت هستم. بیشتر از تو مدیون خدای نازنینم که بابای مهربانی چون تو به من داده است.
امروز خدا گواه و شاهد من است. او بهتر از همه میداند که چقدر دوستت دارم بابا. ناظر است و میداند قلبم آکنده از آرزوهای بیشماری برای توست؛ اما چه کنم که زبان قلم از بیانش قاصر است. از خدا که تو را به من هدیه داد، میخواهم همواره تو را سلامت بدارد. از او بهترینها را برایت میخواهم. قلبی لبریز از محبتش را برایت میطلبم. آرزو دارم چشمانت به واسطهٔ الطاف او بارانی باشد.
دوستت دارم بابا، خیلی دوستت دارم…
مرضیه افتخاری marzieh.eftekhari22@gmail.com
قصهگوی روزگار کودکیام،
تکیهگاه ایام جوانیام،
پدرم،
از آرزوهایت گفتی که همه را بقچه کردی، گذاشتی لب طاقچه، تا دست و دلت باز باشد برای درآغوشکشیدن من؛ منی که چشمانم را از تو به ارث بردهام؛ اما بهقدر تو ازجانگذشته و ازنامبریده نیستم، بلدِ بخشندگی نیستم، آدمِ فداکاری نیستم؛ منی که به پای هیچکس آرزوهایم را به قربانگاه نمیکشانم. اینها فقط از تو برمیآید و به تن من زار میزند. پس چه کاری در حدّوقد من است؟ کمترینِ کارها! روزی را که به نامت زدهاند، بهانه کنم و دستت را ببوسم و بگویم نمیدانی چه کیفی میدهد شنیدن دوباره و دوبارۀ خاطرات و قصههایت.
سارا شیخان sarah.sheikhan@gmail.com
برای تویی که هرگز نداشتمت و درکِ حضور و دوست داشتنت را از روی دست بقیه مشق کردهام، پدرم، روزت مبارک.
سمیرا samiraaminifarsi@gmail.com
در دل، خجسته می داریم روز باشکوه پدر را و بر زبان نیز می آوریم. امید که مورد پسند گرامی پدران باشد.
مهوش علیزاده نایینی malizadenaini@yahoo.com
پدر میدانم حالا سلامم را ناگفته میشنوی و متنم را زودتر از قبل میخوانی! من و تو همان روزها هم، پیاممان را با دل به هم میرساندیم. تو تپش قلب داشتی و من با فرسنگها فاصله، حسّش میکردم. اما از آن روز که دیگر قلبت نمیزند، ناگزیرم دلتنگیام را با ذکر خاطرههای شیرینت، قابلتحمل کنم. یادآوریاش خیلی شیرین است. کاش بودی و به زبان خودت میشنیدم.
زینب حیدریفرد heidarifardzeinab@gmail.com
بابا!
امروز خوشحالتر از هر روزم. اما چرا؟! کوتاه و موجز بگویم:چون بابا دارم.
آخر بابا یعنی حمایت، یعنی صلابت، یعنی صداقت، یعنی رفاقت، یعنی حلاوت، یعنی امنیت، یعنی سخاوت، یعنی صبوری، یعنی نجابت، یعنی لطافت، یعنی…
بابا یعنی ندانی غصه چیست، ندانی حسرت چیست، ندانی ترس و اضطراب چیست، ندانی تنهایی چیست، ندانی درماندگی چیست، ندانی دشمن کیست، ندانی…
خوشحالم چرا که هر گاه غمی بر دل دارم، دل غمینم را به جان میخری و آرامش را به عمق روح و تنم بازمیگردانی. نجوای دلم وقتی صدایت میکنم شنیدنی است! با تمام وجود فریاد میکند: «بابا دوستت دارم. وقتی هستی نمیهراسم، بغض نمیکنم، احساس تنهایی نمیکنم. کنارم که باشی، از شوق و شادی به آسمان پر میکشم چون میدانم کسی نمیتواند گزندی به من برساند. در مقابل رنگ مهربانیهایت، همهٔ تلخیها رنگ میبازند.»
با تو که هستم تازه میفهمم خداوند چقدر دوستم دارد. آخر بابا هست تا موفقیتهایم را ببیند. بابا هست تا حامی من باشد. بابا هست که برایش ناز کنم.
آری باباجان، نازنین بابای من! کنارت شیرینیهای زندگی را تجربه میکنم. محکم گام برمیدارم بیآنکه از چیزی بهراسم!.آرامش دارم چون محرم اسرارم هستی. نگران نیستم آخر هر رازی که در قلبم محفوظ مانده را پیش تو بر زبان میآورم. با تو اولینهای بسیاری را تجربه کردم. غنچههای استعدادم یکبهیک با حمایتها و تشویقهایت به بار نشستند. نهالهای کوچک اندیشهام به لطف هرسهای بهموقع و ماهرانه و بینظیرت امروز پربارتر از گذشته است. لطافتهای پدرانهات بیآنکه بفهمم بیابان روح و جانم را آباد کرده است. نگاه نگرانت، دعاهای دلنشینت، صبوریهای دلپذیرت، همه و همه شادیهای بیشماری برایم به ارمغان آورده است.
خلاصه بگویم بابا به من قدرتی دادی که بدون تو هرگز نخواهم داشت.
باباجانم! به بهانهٔ میلاد مولود کعبه که با روز پدر عجین شده است و برای قدردانی از پدریهایی که در حقم روا داشتی، این یادداشت را نگاشتم تا بگویم:
«بابا داشتن نعمت بزرگی است. بینهایت سپاسگزارم که طعم دلچسب بابا داشتن را برایم به ارمغان آوردی.»
«برای همیشه مدیونت هستم. تا دنیا دنیاست دوستت خواهم داشت. »
زینب کیانی zinab.kiani.a@gmail.com
همسر عزیزم
در دریای طوفانی روزگار، دوست داشتن تو جزیرۀ امن آرامش من است.
فاطمه هادی fatemeh_hadi2008@yahoo.com
بابا مفقودالاثر بود و مامان با وجود پیگیری از هلالاحمر و همرزمها نتونست تا دوونیم سال بعد خبری از بابا بگیره. موقعی که بابا اسیر شد، من هنوز به دنیا نیومده بودم و وقتی اومد، دوونیم سالم بود. مامانم میگن توی این مدت هر بچهای به باباش میگفت «بابا» منم به همون آقا میگفتم «بابا». خیلیها رو بابا صدا کردم: داییهام رو، عموم رو، رفیقهای بابام رو و… .
بابا گم شده بود.
مامان عکس بابا رو بزرگ کرد و زد به دیوار و گفت: «این باباست.»
اون موقعها امید برگشتن بود و بابا برگشت. سربلند هم برگشت. عزیز برگشت. عزیزتر شد.
حالا توی سیودوونیمسالگی بازم میخوام کودکانه رفتار کنم و بهجای بابای مهربانم، از کسایی که حق پدری به گردنم دارن، یاد کنم و بگم برام عزیزن؛ اما این بار یاد و خاطرهٔ اون مرد بزرگ تمام قلبم رو پر کرده. حالا خودم میگم: «بابا این❤️جاست.»
هدی مجردی h.mojarradi@gmail.com
پدر عزیزم
برای از تو نوشتن آنگونه که بخواهم، نتوانم.
آخر چگونه میتوان صلابت کوهها، لطافت جنگلها، بخشندگی دریاها، وسعت آسمانها را در واژهای، جملهای، خطی جمع کرد؟!
زینب حیدریفرد heidarifardzeinab@gmail.com
خدایا، دو دستم شوری بیحدووصف دارد تا ذوق و دوستداشتن را به رشته تحریر درآورد. تمام وجودم میخواهد بنگارد؛ گرچه چنین قدرتی ندارد.
میدانی؟! دلم به وجود پُرمهرت بیش از همیشه گرم است؛ چراکه آیتی برایم نقش بستی که تا عمر دارم از تو نومید نگردم. هاجوواج ماندم که تو را بهخاطر آنچه بر من روزی کردی چگونه شکر گویم!
نمیدانم. نمیدانم. نمیدانم.
صبر کن، چرا چرا، میدانم. میخواهم سپاسگزار کسی در زمین باشم. او را مظهر لطف تو میدانم. کسی که سرچشمهٔ احساسهای ناب و زیبای من است. منشأ آرامش وجودم، قوت قلبم است.
او بهترین بابا در این دنیا است.
دعاهای قشنگش را، که دیگر تو، بهتر ز من دانی.
به من آموخته است تو، تنها مونس جانی.
آموخته است عاشق و منتظر باشم.
خستگی را یاد مسپارم. قوی باشم.
او به من احساس شکوفایی داده است.
برایش درددل گویم
و او آهسته و آرام، با مهربانی و لبخند،
کنارم مینشیند، سراپا گوش میگردد…
گر بگریم، گر بخندم، هر چه باشم، در کنارش شاد هستم.
او آرامش محض است.
کنارش در همه حالی آرام میگیرم. دنیا را برایم شادتر کرده است.
از او همواره ممنونم.
من او را دوست میدارم، او را دوست میدارم، دوست میدارم…
خدایا!
برایش بینهایت آرزو دارم! برایش تندرستی، شاد بودن، سعادت را ز تو خواهم.
آنچه من نمیدانم تو خوب میدانی؛ پس آنچه بهترین باشد برایش مقدر کن.
برایش آنچه آرزو دارد مهیا کن. نگاه پر مهرت، فراموشت نخواهد شد!
خدایا! دوستش داری میدانم، بیش از من میدانم؛ نگاه پر مهرت را، نه یک بار و دو بار که بینهایت مرتبه برایش تکرار گردان.
چه زیبا دوستش دارم؛ به خود بالم، گلی او کنار خود دارم.
دوستت دارم بابا، دوستت دارم…
فاطمه کیانی tasnim2.kian@gmail.com
گفتم: «بهنظر من ضعف بینایی در جانم ریشه کرده، وگرنه مگر میشود آنقدر تو را ندید؟ بودنت را، محبتت را، پناهگاهِ بودنت را؟»
گفتی: «از ضعف بینایی نیست، از محبتیست که از جان برخاسته، محبت وقتی از جان برخیزد، بر جانت مینشیند. با گوشت و پوستت یکی میشود، جانت را روشن میکند، قلبت را پناهت میشود، اما نادیده میماند.»
بابای مهربانم، روشنی جانم، پناه قلبم، روزت مبارک.
فروغ دهکردی foroughpd@gmail.com
پدر عزیزم
در پنهانیترین لایههای قلبم، به دنبال تو میگردم.
زینب کیانی zinab.kiani.a@gmail.com
گفتی برای ادامۀ راه، نه سری برای همسری میخواهم و نه سایهای برای همسایهبودن. برای ادامه، همپا میخواهم و همرنج تا همقدم باشیم و همدل.
همپایم، همرنجم، همدلم، روزت مبارک، راهت سبز.
این راه را نمیبندیم. همچنان میتوانید در پای همین صفحه، در یادداشتها، متن زیبا برای روز پدر و تبریک روز مرد بنویسید و بهیادگار و بهرایگان در اختیار دیگران بنهید. پیش از این هم فراخوانی مشابه داده بودیم دربارهٔ جملههای زیبا برای کار خیر. گُل کاشتید و گلستان بجا نهادید:
خودتان بنویسید متن تبریک روز پدر را!
البته که خیلی بهتر است خودتان متنی اختصاصی بنویسید. مطمئن باشید که آنچه از ذهن و دل شما روی کاغذ یا گوشی میآید، بر چشم و دلِ پدر و مردتان هم مینشیند. میتوانید اسم کوچک او را بیاورید و به خاطرهای در متن اشاره کنید یا شوخیِ شیرینی در کار بیاورید. دیدهایم که حتی برخی دنبال تبریک روز پدر به عمو هستند یا اینکه دوست دارند تبریک روز مرد به برادر بگویند یا تبریک روز مرد به دوست. برای این نیازها بعید است متنی در اینترنت پیدا کنند. آنان هم میتوانند خودشان پیامی ویژه و خاص بنویسند و آن را برایش بفرستند.
برندگان
همه برندهاند و این متنها هم تقدیم است به همه. ما نیز بهرسم سپاسگزاری، هدیهای میدهیم به همهٔ شرکتکنندگانی که تا ۶اسفند۱۳۹۹ برایمان متن فرستادند: کد تخفیف ۵۰،۰۰۰تومانی برای شرکت در هریک از کارگاههای حضوری و برخط (آنلاین) و غیرحضوری (آفلاین) در مؤسسهٔ «ویراستاران». این تخفیف با همهٔ تخفیفهایی که کارگاهها در زمان ثبتنام دارند، جمع میشود و منافاتی با آنها ندارد. کد تخفیف را برای آن عزیزان ایمیل میکنیم.
به پنج متن برتر هم قرار بود هدیهای فرهنگی پیشکش کنیم. برای این عزیزان کتابی با پست میفرستیم. البته که ملاکهای جدی و عمیقی برای داوری در کار نیاوردیم و بنا هم این نبود که مسابقهای تمامعیار برگزار کنیم. فقط نکته این بود که متنها به دردِ استفاده در پیامهای مردم به همدیگر بخورد و برای تبریکگفتنهای حوالیِ روز مرد و پدر، مؤثر و مفید باشد. همانطور که گفتیم، همه برندهاند و همه نیز هدیهای یکسان میگیرند؛ اما برای این پنج نویسندهٔ متنهای تبریک روز پدر و مرد، کتابی هم میفرستیم و از آنان تشکر میکنیم:
زینب حیدریفرد
مرضیه افتخاری
لیلا بنیطباء
نازیلا اسدزاده
هدی مجردی
دوست دارم خیلی تمیز بنویسم.
میخواهم قلمم ساده و گویا باشد.
علاقه پیدا کردهام به درستنویسی.
میدانم باید «فارسی»ام را بهتر کنم.
لازم است قلمم متنوعتر و جذابتر شود.
کارگاه ویرایش و درستنویسی
غیرحضوری، حضوری، برخط
کارگاه نگارش و زیبانویسی
حضوری، برخط
19 دیدگاه. دیدگاه خود را ثبت کنید
پدرها همیشه هستند،همیشه حضور دارند مثل یک چتر زیر باران ،مانند سایه ای خنک در تابستان ،و مثل پناهگاهی امن و ناگهان در کولاک زمستان، دارا و ندار،سرپا و یا حتی بیمار پدرها همیشه هستند چون پلی در روبرو ،مانند تکیه گاهی در پشت سر و یا همینجا در کنارمان ،پدرها همیشه هستند.با دستهایشان و با چشمهایشان ،پدرها همیشه هستند .
پیر باشیم یا جوان،
به آغوش تو سخت وابستهایم.
خدا از ما نگیرد تو را،
ای پناه همیشگی!
ای پدر!
پدر، در نخستین سال نبودت، هستی؛ وقتی کتابها را ورق می زنم. هستی، آنگاه که نیکی از من سرمیزند و بزنگاه، تو در ذهن متبلور میشوی. هستی و در من و با من تداوم مییابی، چرا که در کتاب زندگی، وه، چه نیکیها که از تو آموختهام… (مرد بزرگ، روزت خجسته.)
بابا.
همان نام آشنا؛ همان واژة بیکران! همان که هر بار از عمق وجود به آن میاندیشم، دلم میلرزد. چشمانم میزبان اشک میشوند، بغض راه گلویم را میبندد و احساس میکنم بینهایت خوشبختم. چقدر دوست دارم این واژه را و چه بیشتر دوست دارم صاحب آن را!
بابا! آنکه نگاه گرم و پر مهری دارد. صدای آرام و دلنشینی دارد. گامهای محکم و استواری دارد. همیشه مایة آرامش وجودم است. همهدم به یادم است. همواره دوستم دارد. به بهانههای مختلف غافلگیرم میکند. لحظهای نیست که دعایم نکند. هم اویی که نشانة لطف بیانتهای خداوندی است. به لطف خدا کنار اویم.
وقتی بغض قلبم را میفشرد و تمام وجودم مملو از ترس است. آنی که نگرانی و اضطراب امانم را بریده است. کافیاست بگویم: «بابا، باباجان!» پس از کوته زمانی میشنوم «جانِ بابا». دیگر بغض را نمیفهمم. نگرانی معنا و مفهوم نخواهد داشت. ترس رنگ میبازد. روح و جانم آرام میگیرد. لحظهای که وجودم سراسر مهر است و مهر؛ شیرینی و حلاوتی میچشم که هرگز نمیتوانم درست به تصویر بکشم.
آری من جانِ بابایم و بابا، جان من…
مهربان بابا، با توام! حواست هست جانِ من! لحظهای درنگ کن. یارِ مهربانم، تکیهگاهم، صندوقچة اسرارم، مرا نگاه کن! میخواهم با تو سخن بگویم:
امیدم این است زمین به افتخار تو سالهای سال در حال دوران حول خورشید باشد.
میدانم که میدانی اما باید بگویم. پندم دادی و من نمیدانم چگونه سپاسگزار باشم. میخواهم بدانی شیرینی لحظه لحظههای با تو بودن هرگز فراموشم نمیشود. امروز به واسطة اینها و آنچه هست و نتوانستم بیان کنم مدیونت هستم. بیشتر از تو مدیون خدای نازنینم که بابای مهربانی چون تو به من داده است.
امروز خدا گواه و شاهد من است، او بهتر از همه میداند که چقدر دوستت دارم بابا. ناظر است و میداند قلبم آکنده از آرزوهای بیشماری برای توست؛ اما چه کنم که زبان قلم از بیانش قاصر است. از خدا که تو را به من هدیه داد میخواهم همواره تو را سلامت بدارد. از او بهترینها را برایت میخواهم. قلبی لبریز از محبتش را برایت میطلبم. آرزو دارم چشمانت به واسطة الطاف او بارانی باشد.
دوستت دارم بابا، خیلی دوستت دارم…
بابا!
امروز خوشحالتر از هر روزم. اما چرا؟! کوتاه و موجز بگویم:چون بابا دارم.
آخر بابا یعنی حمایت، یعنی صلابت، یعنی صداقت، یعنی رفاقت، یعنی حلاوت، یعنی امنیت، یعنی سخاوت، یعنی صبوری، یعنی نجابت، یعنی لطافت، یعنی…
بابا یعنی ندانی غصه چیست، ندانی حسرت چیست، ندانی ترس و اضطراب چیست، ندانی تنهایی چیست، ندانی درماندگی چیست، ندانی دشمن کیست، ندانی…
خوشحالم چرا که هر گاه غمی بر دل دارم، دل غمینم را به جان میخری و آرامش را به عمق روح و تنم بازمیگردانی. نجوای دلم وقتی صدایت میکنم شنیدنی است! با تمام وجود فریاد میکند: «بابا دوستت دارم. وقتی هستی نمیهراسم، بغض نمیکنم، احساس تنهایی نمیکنم. کنارم که باشی، از شوق و شادی به آسمان پر میکشم چون میدانم کسی نمیتواند گزندی به من برساند. در مقابل رنگ مهربانیهایت، همهٔ تلخیها رنگ میبازند.»
با تو که هستم تازه میفهمم خداوند چقدر دوستم دارد. آخر بابا هست تا موفقیتهایم را ببیند. بابا هست تا حامی من باشد. بابا هست که برایش ناز کنم.
آری باباجان، نازنین بابای من! کنارت شیرینیهای زندگی را تجربه میکنم. محکم گام برمیدارم بیآنکه از چیزی بهراسم!.آرامش دارم چون محرم اسرارم هستی. نگران نیستم آخر هر رازی که در قلبم محفوظ مانده را پیش تو بر زبان میآورم. با تو اولینهای بسیاری را تجربه کردم. غنچههای استعدادم یکبهیک با حمایتها و تشویقهایت به بار نشستند. نهالهای کوچک اندیشهام به لطف هرسهای بهموقع و ماهرانه و بینظیرت امروز پربارتر از گذشته است. لطافتهای پدرانهات بیآنکه بفهمم بیابان روح و جانم را آباد کرده است. نگاه نگرانت، دعاهای دلنشینت، صبوریهای دلپذیرت، همه و همه شادیهای بیشماری برایم به ارمغان آورده است.
خلاصه بگویم بابا به من قدرتی دادی که بدون تو هرگز نخواهم داشت.
باباجانم! به بهانهٔ میلاد مولود کعبه که با روز پدر عجین شده است و برای قدردانی از پدریهایی که در حقم روا داشتی، این یادداشت را نگاشتم تا بگویم:
«بابا داشتن نعمت بزرگی است. بینهایت سپاسگزارم که طعم دلچسب بابا داشتن را برایم به ارمغان آوردی.»
«برای همیشه مدیونت هستم. تا دنیا دنیاست دوستت خواهم داشت. »
خدایا!
دو دستم شوری بی حد و وصف دارد تا ذوق و دوست داشتن را به رشته تحریر درآورد. تمام وجودم میخواهد بنگارد؛ گرچه چنین قدرتی ندارد.
میدانی؟! دلم به وجود پر مهرت بیش از همیشه گرم است چرا که آیتی برایم نقش بستی که تا عمر دارم از تو نومید نگردم. هاجوواج ماندم که تو را بهخاطر آنچه بر من روزی کردی چگونه شکر گویم!
نمیدانم. نمیدانم. نمیدانم.
صبر کن، چرا چرا، میدانم. میخواهم سپاسگزار کسی در زمین باشم. او را مظهر لطف تو میدانم. کسی که سرچشمهٔ احساسهای ناب و زیبای من است. منشأ آرامش وجودم، قوت قلبم است.
او بهترین بابا در این دنیا است.
دعاهای قشنگش را، که دیگر تو، بهتر ز من دانی.
به من آموخته است تو، تنها مونس جانی.
آموخته است عاشق و منتظر باشم.
خستگی را یاد مسپارم. قوی باشم.
او به من احساس شکوفایی داده است.
برایش درددل گویم
و او آهسته و آرام، با مهربانی و لبخند،
کنارم مینشیند، سراپا گوش میگردد…
گر بگریم، گر بخندم، هر چه باشم، در کنارش شاد هستم.
او آرامش محض است.
کنارش در همه حالی آرام میگیرم. دنیا را برایم شادتر کرده است.
از او همواره ممنونم.
من او را دوست میدارم، او را دوست میدارم، دوست میدارم…
خدایا!
برایش بینهایت آرزو دارم! برایش تندرستی، شاد بودن، سعادت را ز تو خواهم.
آنچه من نمیدانم تو خوب میدانی؛ پس آنچه بهترین باشد برایش مقدر کن.
برایش آنچه آرزو دارد مهیا کن. نگاه پر مهرت، فراموشت نخواهد شد!
خدایا! دوستش داری میدانم، بیش از من میدانم؛ نگاه پر مهرت را، نه یک بار و دو بار که بینهایت مرتبه برایش تکرار گردان.
چه زیبا دوستش دارم؛ به خود بالم، گلی او کنار خود دارم.
دوستت دارم بابا، دوستت دارم…
برای تویی که هرگز نداشتمت و درکِ حضور و دوست داشتنت را از روی دست بقیه مشق کردهام، پدرم، روزت مبارک.
قصهگوی روزگار کودکیام!
تکیهگاه ایام جوانیام!
پدرم!
از آرزوهایت گفتی که همه را بقچه کردی، گذاشتی لب طاقچه، تا دست و دلت باز باشد برای در آغوش کشیدن من؛ منی که چشمانم را از تو به ارث بردهام اما، بهقدر تو ازجانگذشته و ازنامبریده نیستم، بلدِ بخشندگی نیستم، آدمِ فداکاری نیستم؛ منی که به پای هیچکس آرزوهایم را به قربانگاه نمیکشانم. اینها فقط از تو برمیآید و به تن من زار میزند. پس چه کاری در حدّوقد من است؟ کمترینِ کارها! روزی را که به نامت زدهاند، بهانه کنم و دستت را ببوسم و بگویم نمیدانی چه کیفی میدهد شنیدن دوباره و دوبارۀ خاطرات و قصههایت.
دختر اصلا لازم نیست چگونه بنویسی، همین که هرچه در صفحه ی دل داری بر زبان قلمت بیاوری و در چشمانت آشکار شود، روز پدر را به نیکوترین حالت ممکن گرامی داشته ای!
در دل، خجسته می داریم روز باشکوه پدر را و بر زبان نیز می آوریم، امید که مورد پسند گرامی پدران باشد.
در کویری قدم گذاشتم که سوز و سرمایش
خشکی زمینش
خاک خس و خشک اش
انگار مرا دعوت به آغوشی میکرد
گویی(انگار) دستان مرا با گرمایی پر
از
عشق در میان دستانش به هم می فِشُرد…
دستانی که
هر چه خسته،خَس وخشک…
بود
اما اَمنیَّت و عِشق را
به مَن میبخشید…
مهربان ترین،استوار ترین،زیبا ترین
کویری با خاکی از عشق و مهر
پِدَرَمْ
روزت مبارک
پدر میدانم حالا سلامم را ناگفته میشنوی و متنم را زودتر از قبل میخوانی! من و تو همان روزها هم، پیاممان را با دل به هم میرساندیم. تو تپش قلب داشتی و من با فرسنگها فاصله، حسّش میکردم. اما از آن روز که دیگر قلبت نمیزند، ناگزیرم دلتنگیم را با ذکر خاطرههای شیرینت،قابل تحمل نمایم. یادآوریش خیلی شیرین است. کاش بودی و به زبان خودت میشنیدم.
بابا مفقودالاثر بود و مامان با وجود پیگیری از حلالاحمر و همرزمها نتونست تا دو و نیم سال بعد خبری از بابا بگیره. موقعی که بابا اسیر شد، من هنوز به دنیا نیومده بودم و وقتی اومددو و نیم سالم بود. مامانم میگن توی این مدت هر بچه ای به باباش میگفت بابا منم به همون آقا میگفتم بابا. خیلی ها رو بابا صدا کردم: داییهامو، عمومو، رفیقهای بابامو و… .
بابا گم شده بود.
مامان عکس بابا رو بزرگ کرد و زد به دیوار و گفت: «این باباست.»
اون موقعها امید برگشتن بود و بابا برگشت. سربلند هم برگشت. عزیز برگشت. عزیزتر شد.
حالا توی سی و دو و نیم سالگی بازم میخوام کودکانه رفتار کنم و بهجای بابای مهربانم از کسانی که حق پدری به گردنم دارن یاد کنم و بگم برام عزیزن؛ اما این بار یاد و خاطره اون مرد بزرگ تمام قلبم رو پر کرده. حالا خودم میگم: «بابا این❤️جاست.»
همسر عزیزم
در دریای طوفانی روزگار، دوست داشتن تو جزیرۀ امن آرامش من است.
آن دم که مرا خلق نمودند به دنیا
دستان پدر خانۀ امنیت من شد
از دست تو آغاز نمودم سفر خویش
همپای تو آغاز شدن عادت من شد
عمریست مرا سایۀ سر، پشت و پناهی
بوسیدن دستان تو، آرامش من شد
پدر عزیزم
برای از تو نوشتن آنگونه که بخواهم، نتوانم.
آخر چگونه میتوان صلابت کوهها، لطافت جنگلها، بخشندگی دریاها، وسعت آسمانها را در واژهای، جملهای، خطی جمع کرد؟!
پدر عزیزم
در پنهانیترین لایههای قلبم، به دنبال تو میگردم.
گفتی برای ادامۀ راه، نه سری برای همسری میخواهم و نه سایهای برای همسایه بودند. برای ادامه، همپا میخواهم و همرنج تا همقدم باشیم و همدل.
همپایم، همرنجم، همدلم، روزت مبارک، راهت سبز.
گفتم: «به نظر من ضعف بینایی در جانم ریشه کرده وگرنه مگر میشود آنقدر تو را ندید؟ بودنت را، محبتت را، پناهگاه بودنت را؟»
گفتی: «از ضعف بینایی نیست، از محبتیست که از جان برخاسته، محبت وقتی از جان برخیزد، بر جانت مینشیند. با گوشت و پوستت یکی میشود، جانت را روشن میکند، قلبت را پناهت میشود، اما نادیده میماند.»
بابای مهربانم، روشنی جانم، پناه قلبم، روزت مبارک