هرچه بیشتر در مسیر ویراستاری جلو میروم، بیشتر متوجه میشوم چیزهایی هست که نمیدانم. هرچه بیشتر تلاش و دقت میکنم برای ارائهٔ کار بینقص، بیشتر متوجه میشوم که کار بینقص اصلاً برای آدمیزاد وجود ندارد…!
در این دو سال و اندی که ویرایش میکنم، بارها بعد از دیدن بازبینی کارم ناامید شدهام. بارها به خودم گفتهام تو ویراستار حرفهای بشو نیستی! ولی هر بار، وقتی برگشتم و کارم را با کارهای قبلی مقایسه کردم، دیدم نه، پیشرفت کردهام.
در اینکه با گذشت زمان، کارمان بهتر میشود، شکی نیست؛ اما سرعت این پیشرفت را خودمان تعیین میکنیم. میتوانیم با مطالعهٔ مطالب جدید و یادآوری آموختههای قبلی، سرعت پیشرفت را افزایش بدهیم یا نه، برعکس، میتوانیم به خود مغرور شویم و فکر کنیم خیلی دانشمندیم و در دام کلیشه و ویرایش مکانیکی و… بیفتیم. میتوانیم در مسیر پیشرفت، مثل یوزپلنگ باشیم و با سرعت بدویم یا میتوانیم مثل لاکپشت، آرامآرام و فسفسکنان، بهسمت هدف پیادهروی کنیم.
حالِ الان خیلی از ما، از جمله خود من، حال همان لاکپشت عزیز است! یککم بجنبیم بد نیست. من که رفتم بدوم! شما نمیآیید؟
تجربهای از: مهسا صابر.