[شاید همین که زبانی درست و امروزی باشد، برای متصفکردن آن به صفت «معیار» کفایت کند. برای جستوجوی متون معیار نباید تنها به نوشتههای استادانی چون خانلری و بهار و… رجوع کنیم. البته انکارکردنی نیست که این بزرگان چون دیگر زبانآوران ادبیات و فرهنگ ما، صاحب زبانی زایا و ماندنی بودند که حتی امروز هم بهترین سرمشق ماست. پرسشی که میخواهم مطرح کنم این است: برای انتخاب متن معیار، میتوان به سراغ متون ترجمهشده رفت؟
دستوپنجهنرمکردن ویراستاران با متون ترجمهشده، کارزاری است که در بیشتر اوقات فاتحی ندارد؛ چراکه اکثر مترجمان امروزی قلمبهدستانی بیتجربه و نورسیدهاند که از قِبَل نیاز فرهنگی جامعه به کتابها و مباحث جدید و همچنین منفعتطلبی بیش از حد ناشران، به این حرفهٔ شریف شاغلاند. در اغلب موارد هم کاری از ویراستار ساخته نیست، مگر اینکه کار به ویرایش مقابلهای بکشد که زحمتش از خودِ ترجمه هم بیشتر است. به همین دلایل، انتخاب از متنی ترجمهشده بهعنوان نمونهای از زبان معیار، شاید حماقت باشد؛ اما برای ارجنهادن به کار مترجمانی خوب و نه الزاماً مشهور، نوشتهٔ زیر را که قسمتی از کتاب روانشناسی برای معلمان ترجمهٔ دکتر مهشید فروغان است، برای این قسمت انتخاب کردم. البته این متن عاری از اشتباه ویرایشی نیست.]
کلیشهٔ تفاوتهای زن و مرد
زن و مرد آفریدههایی پیچیدهاند و هیچ مجموعهٔ واحدی از نظریههای روانشناختی نمیتواند تمام جنبههای اجتماعی آنها را بهنحوی رضایتبخش تبیین کند. زن و مرد از لحاظ جسمی و روانشناختی بیشتر به هم شبیهاند تا متفاوت؛ اما همیشه تفاوتهاست که توجه را جلب میکند.
تفاوتهای جسمی خاستگاه زیستشناختی دارند؛ هرچند اغلب با شیوهٔ لباسپوشیدن، مدل موی سر، استفادهکردن یا نکردن از لوازم خاص و شیوهٔ کلی ارائهٔ خودمان به جهان، این تفاوتها را تشدید میکنیم. آیا زیستشناسی مقدر کرده است که از لحاظ روانشناختی با یکدیگر متفاوت باشیم؟ آیا طبیعت مرد را چنان برنامهریزی کرده است که جنس برتر، فاتح و پرخاشگر، رهبر و آغازگر باشد؟ و آیا زن را چنان برنامهریزی کرده است که تا ابد جنس پستتر، منفعل و نه فعال، پیرو و نه رهبر باشد؟
شاید همین کافی باشد که بگوییم در اکثر پستانداران، مادهها از زمان تولد بهبعد نسبت به نرها پرخاشگری کمتری دارند. این یافته بیتردید تأثیر برخی از عوامل زیستشناختی را بر رفتار مطرح میکند. از سوی دیگر، در انسان، هریک از دو جنس برخی از ویژگیهای جنس دیگر را، البته با شدت کمتر، نشان میدهند.
این امر ما را به این پرسش هدایت میکند که آیا میتوان از راه آموزش و پرورش به زنان آموخت که مانند مردان عمل کنند و به مردان آموخت که چون زنان رفتار کنند؟ یا اگر بخواهیم دقیقتر بگوییم، آیا نوع آموزش و پرورش میتواند نقش ما را بهمثابهٔ یک زن یا مرد تغییر دهد؟
البته بد نیست خاطرنشان کنیم که کمرنگکردن تفاوتهای جنسی زن و مرد الزاماً چیز خوبی نیست؛ خصوصاً اگر هدف از آن شبیهکردن زنان به مردان باشد. بهاحتمال بسیار، ویژگیهایی مانند سلطهجویی، پرخاشگری و خشونت که همبستگی نزدیک با جنس مذکر دارد، جهان را در موقعیتی که اکنون شاهد آن هستیم، قرار داده است… .
اکنون به نظر میرسد به القای ویژگیهایی مانند حساسیت، رحم و صلحطلبی که بنا به سنت با جنس مؤنث همبسته است، نیازی مبرم باشد. بنابراین بحث باید بر سر این باشد که چگونه میتوانیم در جامعه، زن را از ارزشی که شایستهٔ اوست، برخوردار و به او حقوقی برابر مردان عطا کنیم؛ نه اینکه چگونه میتوانیم آنها را به جرگهٔ مردان وارد کنیم.
با این حال، جامعه به انکار تساوی و تأثیر برابر زنان بر رویدادها ادامه خواهد داد؛ مگر اینکه آنها بتوانند جرئتورزتر، متکیبهنفستر و از جایگاه خود مطمئنتر باشند. یعنی باید ببینیم آیا یادگیری اجتماعی در القای نقش فعلی به زنان و مردان نقش دارد و آیا میتوان با تغییرات مناسب، در رفع این نابرابریها نقش داشت.
تردیدی نیست که در جوامع غربی، نقش پستتر همیشه به زنان تخصیص یافته است. در سیاست، در سطوح بالای خدمات شهری، در تحصیلات عالی، در صنعت و تجارت، در قوهٔ قضاییه، در نیروهای انتظامی و حتی در برخی از زمینههای تفریحی، هنری و ورزشی مردان چیرهاند. از سوی دیگر، اکثر مشاغل پست و کمدرآمد را در اجتماع زنان اشغال میکنند. در اکثر کشورهای غربی، متوسط درآمد هفتگی زنان تقریباً دوسوم درآمد مردان است. مردان صاحب بیشتر اموال و املاک در جامعهاند و بخش اعظم ثروت آن را کنترل میکنند.
برخی از این نابرابریها را میتوان با نقش زنان در تولیدمثل توجیه کرد. طبیعی است که برای زن جاهطلبی و اشتغال خارج از خانه، در حالی که مجبور است برای به جهان آوردن یک زندگی تازه گهگاه از آن غیبت کند، بسیار دشوارتر است. ولی آنچه توجیهناپذیر است، کوتاهی جامعه در بهحسابآوردن نقش مادرانهٔ زن و در تضمین این امر است که نهتنها بهمناسبت این نقش، از مقام و ارزش لازم در اجتماع برخوردار شود، بلکه فرصتهای لازم برای جبران نیز در اختیارش قرار گیرد.
شواهد این قصور را نهفقط در سطح اجتماع بهطور کلی، بلکه در چهارچوب خانه و مدرسه نیز میتوان دید. تبعیض علیه زنان از زمان تولد آغاز میشود و در سراسر زندگی آنها ادامه مییابد و متأسفانه اغلب خود زنان هستند که در این تبعیض نقش عمدهای بازی میکنند. بیشتر این مادر در چهارچوب خانه و زن معلم در چهارچوب مدرسه است که نقش زنانه را به دختران میآموزند.
[مثالها:
۱.] در اوایل دورهٔ کودکی، وقتی کودکان در پارک بازی میکنند، مادر به فرزند خردسال دخترش آزادی کمتری برای کاوش میدهد و او را زودتر از فرزند پسرش بهسوی خود بازمیخواند.
[۲.] طرز رفتار مادران با فرزند دختر و پسر فرق میکند. آنها دختر خود را به آرامتر و وابستهبودن، و فرزند پسر را به سرزندهتربودن و خوداتکایی بیشتر تشویق میکنند.
[۳.] والدین همیشه دخترها را بیشتر بهسوی خانه و موضوعهای خانگی سوق میدهند.
[۴.] در کلاسهای درس، پسرها بیشتر برای ارائهٔ کار خوب تشویق میشوند؛ در حالی که دخترها برای ارائهٔ رفتار خوب مورد تشویق قرار میگیرند و به این ترتیب، بر پیشرفت تحصیلی در پسرها و سازگاری اجتماعی در دخترها تأکید میشود.
برای پسرها نیز البته اینگونه تبعیضها هست؛ ولی بهگونهای دیگر. فشاری که به پسرها برای «مرد»بودن، برای نشانندادن احساساتشان، برای «پُرطاقتبودن» و داشتن قدرت فیزیکی وارد میشود، آنها را درست مانند خواهرانشان بهسوی قالبی ازپیشتعیینشده میراند.
شاید چنین قالبی برای رشد شخصیت و حتی سلامت جسمی (ناتوانی فرد برای نشاندادن احساساتش با ابتلای آتی به برخی از بیماریها نظیر بیماری عروق کرونر قلب ارتباط دارد) همان قدر زیانبار باشد؛ اما نکتهٔ اصلی، حداقل از نظر اجتماعی، آن است که این رفتارها به پسرها امتیازهای زیادی میدهند که به موفقیت ظاهری آنها در آینده منجر میشود؛ در حالی که برای دخترها فقط محرومیتها باقی میمانند.
تشویق و تنبیه کودکان برای رفتارهای متناسب و نامتناسب با جنسیت و نیز مشاهدهٔ رفتار بزرگسالان، نقش اصلی را در سنخبندی جنسی کودکان ایفا میکنند. به هر حال، سنخبندی جنسی نه اجتنابناپذیر است و نه تغییرناپذیر؛ اما رفع آن امکانناپذیر است؛ مگر آنکه در ایدئولوژیهای فرهنگ ما، سوداری جنسی کمتر شود.
یادمان نرود این عقیده که برای دخترها کار چیزی است که فقط به درد پرکردن وقت میخورد تا زمان ازدواج فرارسد، هنوز، هم در درون خانوادهها و هم در چهارچوب آموزشوپرورش، بسیار مسلط است.
حتی در مواردی که دخترها شخصاً چنین راهی را در پیش میگیرند، باید به آنها تذکر داد که تعداد زنان متأهلی که میخواهند پس از رساندن کودکانشان به سن مدرسه، دوباره اشتغال به کار پیدا کنند، روزبهروز بیشتر میشود و یادآوری کرد که کارشان باید همان قدر که مشاغل مردان برایشان لذتبخش است، برای آنها ارضاکننده و اقناعکننده باشد.
گزیدهای از: دیوید فونتانا، روانشناسی برای معلمان، ترجمه مهشید فروغان، چ۱، ۱۳۸۲، تهران: ارجمند و آگه، ص۲۹ تا ۳۴.