نویسندهای که من این بار دربارهٔ او صحبت میکنم، موجود جالبتوجهی است. او یکی از ارکان ربعه بود. ربعه بر اساس دوستی و حشرونشر چهار نفر بر پا شده بود… . گروه ربعه مرکب از چهار جوان آنروزی بود که هریک از اینها در قسمتی از اروپا تحصیل کرده و یا لااقل به فرهنگ قسمتی از کشورهای اروپایی آشنایی کامل داشتند. شاید نفر چهارم این گروه ضمن آشنایی به ادبیات اروپایی در ادب فارسی و عربی، بیش از سه نفر دیگر دست داشت.
در آن روزگار، فرنگرفتهبودن و در اروپا تحصیلکردن جزو امتیازات غیرقابلرقابت یک جوان بهشمار میآمد و… . این فرنگدرسخواندن به همان اندازه که حسن شمرده میشد، به همان اندازه نیز سبب انتقاد و خردهگیری کهنهپرستهای آنروزی بود و خاصه که اداهای جمعی از فرنگبرگشته، زبان خردهگیران را تیزتر و تیغ آنها را بُرّاتر میکرد.
به هر حال گروه ربعهٔ ما از جملهٔ فرنگرفتهها و ازفرنگبرگشتهها بودند؛ منتها همچنان که اشاره کردم، هرکدام با تأثیری از ادبیات و فرهنگ سرزمینی که در آن نشو و نمای ذهنی یافته بودند. صادق هدایت ادبیات فرانسه را خوب میشناخت و عاشق فرهنگ این زبان بود. مسعود فرزاد به انگلیسی تسلط داشت و بزرگ علوی پرورشیافتهٔ آلمان بود. مجتبی مینوی که عربیت استوار داشت، زبانهای فرانسه و انگلیسی را میدانست و به فرهنگی مخلوط از دانش سهگانه عشق میورزید.
مجالس بحث و گفتوگوی این چهار نفر، از آن جهت جالب بود که افکار و عقاید آنان مثل یک چهارراه با هم برخورد میکرد، بههم میآمیخت و در این میانه، راهی برای فرهنگ امروزی ما پیدا میشد. بسیار ناسپاسی است اگر از تأثیر بههمآمیختن این گروه در ادبیات امروز یاد نکنیم و آنان را پیشقراولان ادبیات امروز فارسی ندانیم.
… بزرگ علوی مردی بود با قامتی اندک کوتاه و صورتی بزرگ و جثهای چهارشانه و قوی… . در دیدارهای اولیه محبت بیمنطق بیننده را به خود جلب میکرد. خانوادهٔ علوی از طبقهٔ علما محسوب میشدند. افراد این خانواده مردمی معتقد و متدین بودند…؛ اما خود علوی و پدرش زیاد در تحتتأثیر این شکل خانوادگی قرار نداشتند، پدرش سالها مقیم آلمان بود… و در همین زمان بود که علوی نزد پدرش زندگی میکرد و به فرهنگ آلمانی اندکاندک آشنا میشد.
از مشخصات بسیار جالب علوی این بود که در محاوره، لغات آلمانی بهفراوانی مصرف میکرد و بهکاربردن این لغات از ناحیهٔ او سبب شده بود که بعضی از رفقای ربعه هم لغات او را مصرف میکردند؛ از جمله خوب یادم هست یک لغت بود که علوی مصرف میکرد و معنای زیاد خوشی هم نداشت. این را هدایت از او گرفت و بعدها هروقت میخواست بهقول خودش فحش ادبی بدهد، لغت مخصوص آلمانی علوی را بهکار میبرد!
علوی به این طریق در ذهن من بهعنوان یکی از دوستان ربعه جا گرفت و در همان اوان آشنایی بود که اولین مجموعهٔ داستانش را که تازه چاپ شده بود، به من داد و این همان مجموعهٔ چمدان است که شهرت فراوانی دارد.
… در اینجا باید به روابط علوی و هدایت و دیگر افراد دستهٔ ربعه اشاره کنم. اولین نکتهای که برای این اشاره لازم است، این است که در آن زمان بههیچوجه در دستهٔ ربعه کسی داعیهٔ رهبری نداشت، هیچکس قطب نبود و بالای مجلس نمینشست. کسی هم خرقه بهدوش نمیانداخت که بیایند دستش را ببوسند و او را معلم اول خطاب کنند. دستهای بودند که با هم دوستی ساده داشتند. مینشستند و از گفتههای هم استفاده میکردند. به همین جهت، علوی و هدایت نهتنها هر دو در یک سطح بودند و هیچکدام بر آن دیگری ادعای برتری نداشت، بلکه شاید بهدلیل سن بیشتر و تجربهٔ فراوانتر، هدایت همیشه احترام علوی را نگه میداشت و با او سنگینتر و در عین حال صمیمیتر از دیگران رفتار میکرد. علوی هم متقابلاً در نشستوبرخاست با دوستان ربعه و حاشیهٔ ربعه همان آقابزرگ نویسندهٔ داستان چمدان بود.
پیش از آنکه من دورهٔ دانشکده را بهانجام برسانم و به خدمت سربازی بروم، مینوی بار سفر بست و به لندن رفت. من به دبیری دبیرستانهای رشت مأمور شدم. بزرگ علوی به زندان افتاد. چندی بعد صادق هدایت به هندوستان سفر کرد. از رشت با مسعود فرزاد مکاتبه داشتم. سپس او هم به انگلستان رفت و جمع ربعه که من هم از ملحقات آن بودم، پراکنده شد.
گزیدهای از: پرویز ناتل خانلری، «خاطرات ادبی»، هفتاد سخن، ج۳: از گوشهوکنار ادبیات ایران، چ۱، تهران: توس، ۱۳۶۹، ص۳۸۲ تا ۴۰۰.