دکتر هوشیار در حیات خود الهامبخش ما بود. وقتی هم که درگذشت، از الهامبخشی بازنایستاد. در زندگی پویای خود، ما را به زندگیاندیشی خو داد و با مرگ تراژیک خود نیز ما را به مرگاندیشی کشانید.
تصور «نبودن» برای موجودی که «هست» وحشتناک است و این وحشت است که روزی گریبان هر انسان خردمندی را میگیرد. مردم چون گذرندگی هستی و مرگ را اجتنابناپذیر یافتهاند، برای زدودن مرگاندیشی و غفلت از مردن، تدابیری کردهاند: اکسیر اعظم، رویینتنی، رستاخیز، خلود، بقاءالله. این تدابیر در عصر حاضر، مانند اعصار پیشین، از قبول عام برخوردار نیست و عملاً به مردم آرامش نمیبخشد… .
دکتر هوشیار لحظهای به جریان خروشان آب خیره شد و سپس با آن جوشوخروش همیشگی خود، ابدیت انسانی را بازنمود. گفت: شاید آنچه من از بقاءِبالله ادراک میکنم، با ادراک دیگران موافق نباشد. انسان یا چیزهای دیگر را چگونه میشناسیم؟ به چه دلیل به وجود چیزی پی میبریم؟ آیا تأثیرات اشیا نیست که ما را به وجود آنها واقف میسازد؟ ما با حواس خود جریان هستیِ اشیای گوناگون را دریافت میکنیم. آنگاه به وجود آنها حکم میکنیم. هرچه هست، چون هست، ناگزیر تأثیری دارد و چون هستی هیچگاه مبدل به نیستی نمیشود، پس هرچه هست، همیشه تأثیر خواهد داشت، همیشه خواهد بود. بهقول گوته:
مهر هستی، از همهچیز، از کوچکترین ذره تا بزرگترین ستاره، روان است.
اما هر شیئی، با وجود هستی مدام خود، تا زمانی «برای ما» وجود دارد که بهصورتی حواس ما را متأثر سازد. پس انسان، برای جامعهٔ انسانی، تا زمانی هست که تأثیری در جامعه داشته باشد. بر همین شیوه انسان ِ«بیتأثیر»، بهتر بگویم «کمتأثیر»، در حکم معدوم است، و انسانی که در جامعهٔ انسانی آثار پایداری بهجا میگذارد، مردنی نیست. برای مردم مؤثر مرگ وجود ندارد و چه بسا مردگان که از بسیاری زندگان زندهترند و زندهتر خواهند ماند. بقاءبالله را چنین نیز میتوان تبیین کرد.
گزیدهای از: امیرحسین آریانپور، «استاد ما؛ دکتر هوشیار»، فرهنگ درستنویسی سخن، تهران: سخن، ۱۳۸۵، ص۴۳۰ تا ۴۳۱.
گزیننده: مهسا صابر.