گفت: «عشق شیرین میکند اندوه را، عاشق شوید.» من هم از این کوچه به آن کوچه، از این خیابان به آن خیابان، این در به آن در، دنبال عشق گشتم.…
آموزش
جمعهای شلوغ بود. علی با لپتاپ کار میکرد. امیر آویزان من بود که بازی بکنیم. پتک محکمی هم مرتب توی سرم کوبیده میشد که نصف بیشتر تمرینهای کلاس نگارش مانده!…
یکی از عادتهای اتوبوسی من کتاب خواندن در مسیر هست. هم راه رو برام کوتاه میکنه و هم از وقتم استفاده میکنم. سالها پیش همین عادت باعث شد با خانمی…
در لابهلای دودهای سیگار، میان کنتراست رنگها، به چشمانش خیره شد. خیره به خطها، گودی چشمها، خیره به احساسی که در مابین اونها موج میزد. حس جنگیدن حس قدرت حس…
دخترک رویایش را مینواخت و به آسمان خیره بود. شب بود، انبوهی از ستارگان درخشان ماه را همراهی میکردند در رقص امید دخترک. او چیزی را میجست؟ شاید آرزویی داشت،…
در این پنج ماهی که از اصفهان عزیز به پرند آمدهایم، هر روز پیرمرد سبزپوشی را میبینم. او همیشه کنار سرعتگیر نزدیک پیچ جاده میایستد. صبحها که پسرک را به…
چرخیدن بخشی از ورزشهای زورخانهای است که نمادی از حرکت و گردش است. حرکتی دائم از آدمی که از خاک برون آمده و در خاک درون خواهد شد و این…
در محاصرۀ کوههای سربهفلک کشیده نشستهایم تا استراحتی داشته باشیم و لقمهایی به دهان ببریم، ناخودآگاه کشیده میشوم به خاطرات گذشته. روزهایی که هرچند سخت بود، ولی امید داشتیم. مداد…
بیشتر مسیر رفتوآمدم در روز کاری، در منطقهٔ خیابان انقلاب است: بهویژه راستهٔ کتابفروشان. مردمِ بسیاری در پیادهرو هستند. بعضی را میبینی که بهسرعت از فروشگاههای کتاب بیرون میآیند. تعدادی…
ساعت دوونیم بود. از سر کار برمیگشتم. خدا خدا میکردم که پسرک گلفروش مترو باشد. میخواستم برای تولد مادرم گل بخرم .خدا رو شکر بود. دو شاخه رز سرخ گرفتم؛…
۱. مادربزرگ یکبار گفت: «قدیم بره که بر نگرده.» حق داشت. زن تمیزی بود. مرتب و بانظم بود. قدیم و زندگی قدیم برایش تمیز نبود. آخر زندگی در یک اتاق…
کفشهایم را در میآورم. پاهایم را در ماسههای داغ فرو میکنم. گرمایش نمیتواند یخهای وجودم را آب کند. در بعدازظهر روزی تابستانی، بدن خستهام را کشانکشان تا لب دریا میبرم.…