نُهساله بودم که بابا بیستهزار فرسنگ زیر دریا نوشتهٔ ژول ورن را برایم سوغات آورد. بعدازظهر زمستانی بود و بابا از سفر شیراز آمده بود. من اجازه نداشتم در طول هفته کتاب غیردرسی بخوانم و شبها که همه خواب بودند یواشکی به حیاط میرفتم و زیر چراغ کوچک ایوان، حیاتم را با کتاب پیوند میزدم.
آن شب زمستانی، سوز قبل از برف میآمد و ماه خانه کرده بود. شیفتهٔ کتاب بودم و دلکندن از داستان برایم ناممکن. نزدیکیهای نماز صبح بود که مامان مچم را در ایوان گرفت و مجبور شدم چند صفحهٔ پایانی را رها کنم. داستانِ نیمهتمام اما در خوابم ادامه داشت. من اسیر زیر دریایی کاپتان نمو شده بودم. تلاشهایم برای فرار بیفایده بود. برای نجات خودم به هر دری میزدم اما کسی به فریادم نمیرسید. هنوز جزئیات زیردریایی برایم واضح است. گرمای اتاقکی که در آن اسیر شده بودم و حالت تهوعی که از تکانهای آب داشتم.
نمیدانم چند ساعت یا چند روز در آن زیر دریایی اسیر بودم، اما چشم که باز کردم تمام بدنم از تقلا برای رهایی درد میکرد. بعدتر فهمیدم که از سوز و سرمای آن شب زمستانی، سرمای بدی خورده بودم و یک روز تمام در تب میسوختم. درست همان زمانی که من کابوس اسارت در زیردریایی کاپتان نمو را میدیدم.
چند روز پیش دوباره «ادب الهی» را میخواندم. آقا مجتبی تهرانی جایی از کتاب میگوید: «گاهی ما در درون خود، تزلزل و عقب افتادگیهایی را احساس میکنیم که به بُعد معنوی ما مربوط میشود، ولی هیچ ردپایی از هوای نفس را نمیبینیم و نمیتوانیم درست تشخیص دهیم که چرا حالمان خراب شده و نور دلمان ضعیف شده. مسلم است که ریشهٔ این مسئله هوای نفس است، اما چگونگی ابتلا به آن، مشخص نیست و انسان هرچه پیگیری میکند، نمیتواند بفهمد که ریشهٔ این مشکلات از کجاست.»
ناگهان به یاد سرماخوردگی آن روزم افتادم و کابوس اسارت در زیردریایی کاپتان نمو. آن شب من آنقدر غرق دنیای کوچک داستان بودم که از دنیای بزرگی که در آن زندگی میکردم غافل شده بودم. در کابوسم از گرمای اتاقکی میسوختم که در دنیای واقعی در درونم شعله میکشید. این روزها هم غرقشدن در دنیا همان کابوسی را دارد که غرقشدن در دنیای داستان داشت: با وسعتی به اندازهٔ غفلت از زندگی.
و این حالوروز بسیاری از ماست. دلیل بسیاری از دلتنگیها و سرگشتگیها و بنبستهایمان جایی فراتر از دنیای کوچکی است که در آن زیست میکنیم چیزی ورای مشکلاتی که با آنها دستوپنجه نرم میکنیم. جایی محدود به تن آدمی، جایی به وسعت منِ آدمی.
فاطمه کیانی، آبان۱۴۰۰
tasnim2.kian@gmail.com