بیشتر مسیر رفتوآمدم در روز کاری، در منطقهٔ خیابان انقلاب است: بهویژه راستهٔ کتابفروشان. مردمِ بسیاری در پیادهرو هستند. بعضی را میبینی که بهسرعت از فروشگاههای کتاب بیرون میآیند. تعدادی را میبینی روبهروی دستفروشان ایستادهاند و گاهی انگشتبهدهان، کتابهای زرد را مینگرند و در دو راهیِ خریدنونخریدن هستند. پارهای را میبینی که نه فروشگاهها توجهشان را جلب میکند، نه بساط دستفروشان. آنها بهسرعت میروند و با هندزفریِ در گوش و همزمان با گوشدادن به ترانههای اجراشده، در عالم خود سِیر میکنند. بعضی را میبینی که سردرگماند؛ یعنی حالوهوای خیابان انقلاب و کتابها، آنها را به آن خیابان کشانده است، اما نمیدانند چه کتابی باید بخرند؛ در واقع گفتنی است که دوست دارند کتاب بخوانند و نمیدانند از کدام نویسنده و شاعر شروع کنند. این دسته، خودشان را بیهیچ آگاهی سپردهاند به دست جَوّ و هیاهوی حاکم بر خیابان انقلاب. با اولین صحبتهای آغازین خود با فروشندهها، کتابی میخرند و با ذوق میروند تا بخوانند. این دسته از اشخاص که تصمیم گرفتهاند کتاب بخوانند، به علّت اینکه هنوز خاکِ راه کتابخوانی را نخورده و پوست نینداخته و خامِ خاماند، تصوّر میکنند همهٔ بساطیهای کتابفروشْ ظاهر و باطنشان فرهنگی است؛ این گروه، بهشدّت مستعدِ گولخوردن هستند. آن مرد یا آن زنِ ناآگاه به جهانِ کتاب، میپندارد (!) که فروشنده محصول فرهنگی میفروشد؛ در نتیجه، ذهن و تصمیماش را در طَبَق اخلاص میگذارد و به فروشنده تقدیم میکند. فروشنده نیز با آبوتاب میگوید که کتابهایم 50درصد تخفیف دارد. او (فروشنده) از کتابداستانهای غشکرده بر زمین تعریف میکند. میگوید: «بینوایانی که الآن اینجاست، ترجمهش آسِّ آسه! حرف نداره! با 50درصد بخر!» حین اینکه فروشندهٔ بساطی از این دست جملهها میپراکَنَد، باید به زبان بدنش دقت کنید. نمیشود همهٔ فروشندههای دستفروش را به یک چشم برانداز کرد، اما باید یادآوری کنم که ۹۹/۹درصد از آنها زبانباز هستند؛ یعنی اینکه از ناآگاهی و تازهکتابخوانیِ شخص استفاده میکنند و کتابهایی را با ترجمههایی بد معرفی میکنند. این قبیل فروشندهها اگر از کتابهای تألیفی میفروشند، از کجا معلوم که حق نویسنده را میدهند؟ … باتوجه به تجربهٔ کاریام، تا آنجایی که اطلاع دارم، هیچکدام از دستفروشان حق تألیف پرداخت نمیکنند. تمام کتابهای تألیفی توسط گردانندگان اصلیِ دستفروشان با دستگاههای رونوشتگیر، رونوشت گرفته میشود. این قبیل کتابها، نزدیک به 100درصدشان دزدی است.
حال بیاییم از کتابهای ترجمهای بگوییم که دستفروشان میفروشند. برای نمونه، کتاب «بینوایان» اثر «ویکتور هوگو» را همهٔ کتابفروشنماها میفروشند. این داستان، دو جلد است آن هم با قُطر کُلُفت. آخرین باری که از یکی از آنها پرسیدم، گفت که قیمتش ۲۷۰هزار تومان است. او گفت که ۵۰درصد تخفیف بگیر [نمیدانست که کتابفروشم] دلایلی را برای نخریدن این چنین کتابها برشِمردم: اولین دلیل اینکه برای آن دستفروش و دستاندرکاران دیگرش، هزینهٔ تولیدِ کتاب، یکچهارم آن قیمتی است که میفروشد؛ بنابراین لطفی به منِ خریدار نمیکند که ۵۰درصد تخفیف میدهد؛ فقط با عبارت «۵۰درصد تخفیف بگیر!» وسوسهام کرده است که روبهرویش بایستم و به کتابها نگاه کنم تا شاید یکی بخرم؛ دومین دلیل اینکه مترجم نامبُردهشده روی جلد کتاب، مشخص نیست که اصلاً هویت واقعی دارد یا خیر(!)؛ سومین دلیل اینکه کیفیت چاپشان دیدنی است(!)؛ چهارمین دلیل هم اینکه، صحّافی بسیار خوب دارد(!)
تلنگر: پیش از آنکه کتابی بخریم، دربارهٔ بهترین ترجمه جستوجو کنیم و نیز چه انتشاراتی آن اثر، چه تألیفی و چه ترجمه، را چاپ کرده است.
سیدامیر سبحانی، ۸اسفند۱۳۹۹
sas.1990horse@gmail.com
2 دیدگاه. دیدگاه خود را ثبت کنید
پارهای را میبینی که نه فروشگاهها توجهشان را جلب میکند، نه بساط دستفروشان.
آیا «پاره ای» در این جمله برای بیان شمارشی انسان مناسب است؟
درست است؛ ولی کهنه میزند و کمی هم کژتابی دارد امروزه.
اینها بهتر است: برخی، عدهای، شماری، بعضی و… .