ساعت دوونیم بود. از سر کار برمیگشتم. خدا خدا میکردم که پسرک گلفروش مترو باشد. میخواستم برای تولد مادرم گل بخرم .خدا رو شکر بود. دو شاخه رز سرخ گرفتم؛ با قیمتی باورنکردنی .وارد ایستگاه شدم. روی پلهبرقی پایینرو بودم که متوجه نگاه آدمهای پلهبرقی بالارو شدم. سعی کردم توجه نکنم. تا به منطقهٔ توقف بانوان برسم صدها نگاه را به جان خریدم. خدا رو شکر قطار زود رسید. سوار شدم و در گوشهای ایستادم. پچپچهها و سوالوجوابها اوج گرفت. همه گمان میکردند از قرار عاشقانهای آمدهام! نمیدانم چرا روز عشق مصادف است با چهاردهم فوریه و نمیدانم چرا رنگ سرخ رنگ عشق است، حتی نمیدانم چرا نماد این روز، عروسک و شکلات و گل سرخ است؛ اما خوب میدانم رنگ عشق برای من، نه مشکی است، نه سرخ!
رنگ عشق برایم ارغوانی است؛ رنگ محبوب مادرم. رنگی که دیدگانش را برق میاندازد. برای من روز عشق، روز خاصی در تقویم جلالی نیست. هر روزی که با ذوق در آغوشم میگیرد و مرا میبوسد و برایم دعا میکند روز عشق است .آنسان تمام دنیا را زیر پا میگذارم و از فراز آسمان زمین را به نظاره مینشینم.
تا اینجا گفتم، بگذارید از نماد عشقم هم بگویم. چشمان و دستان و صدای کمفروغ و چروکیده و پرطنین او برایم نشانههای عشقاند.
من نه یک روز بلکه هر روزی که نگاهم به قامت خمیدهاش قفل شود، روز عشق را جشن میگیرم. لحظاتی که هیمههای محبت در وجودم شعلهور میشوند. به شکرانهاش مرواریدهای عشق از صدفشان بیرون میآیند و بر صورتم غلت میزنند.
گاهی مثلِ همین امروز؛ وقتی با ذوق صدایم زد و گفت: «خدایا شکرت، تونستم بخونم ماه رجب.» اشک بیاختیار بر گونههایم جاری شد. آخر شاهد لبخندی از عمق نازنین موجودی بودم.
برای من هر روزِ سال میتواند روز عشق باشد.
زینب حیدریفرد، اسفند۱۳۹۹.
z_heidarifard@ut.ac.ir