عبدالرحمان بَدَوی در بخشی از مقالهٔ «فن ترجمه و انتقال فلسفهٔ یونانی به جهان اسلام» که اسماعیل سعادت آن را بهفارسی ترجمه کرده، مبحثی جالب را پیش میکشد دربارهٔ روش کار مترجمان آثار فلسفی در قرنهای نخستین اسلامی. بر پایهٔ توضیحات او، ترجمههایی که در آن زمان از یونانی و سریانی بهعربی میشده، اغلب دومرحلهای بوده است:
ابتدا مترجمی آشنا با زبان مبدأ متن را بهشکلی نهچندان مطلوب ترجمه میکرده؛
سپس فردی عربیدان دستی به سر و روی ترجمه میکشیده و آن را برای خوانندهٔ زبان مقصد سلیس و خواندنی میکرده است. دستهٔ دوم را «تجدیدنظرکنندگان» مینامیدهاند.
بسیاری از این تجدیدنظرکنندگان اشخاصی نامدار بودهاند که گاه بیاینکه ترجمه کرده باشند، بهعنوان مترجم ناموآوازهای کسب میکردهاند. از جملهٔ این اشخاص، کِنْدی است که نویسندهٔ این مقاله با بهدستدادن شواهد و مدارکی نشان میدهد بههیچروی مترجم نبوده؛ اما بهاسم مترجم شناخته شده است:
خلاصه اینکه فعالیت کِندی درمورد ترجمههایی که از یونانی یا سریانی بهعربی میشد، به دو امر منحصر بود: یا به مترجمی سفارش میکرد که کتاب موردعلاقهاش را برایش ترجمه کند یا ترجمهٔ مترجمانی را که در زبان عربی قویدست نبودند، اصلاح میکرد. اصلاح او محدود به تصرف در بیان مطلب ترجمه برای رساترکردن آن و پیشنهاد بهترین اصلاحات فنی بود. بنابراین در منابع ما هیچ قرینهای وجود ندارد دال بر اینکه کِندی چیزی از یونانی یا سریانی یا فارسی بهعربی ترجمه کرده باشد.
نکتهٔ جالبتوجه دیگر، در خصوص منشِ این مترجمان یا تجدیدنظرکنندگان است با زیردستانشان، کاری که امروزه نیز در کشور ما کموبیش مرسوم است:
گاهی یک مترجم خوب بیش از ظرفیت خود سفارش برای ترجمه میپذیرفت. آنگاه ناگزیر کتابی را که در دست ترجمه داشت، به مترجم نوآموزی میسپرد، به این قصد که در پایان کار، کسی آن را اصلاح کند. این شیوه را گاهی حنینبناسحاق به کار میبرد. […] گفتنی است که جهان از این بابت تغییر نکرده است! کار را به عهدهٔ دیگران وامیگذارند و ادعا میکنند که خود آن را انجام دادهاند.
کتابنامه
عبدالرحمان بَدَوی، «فن ترجمه و انتقال فلسفهٔ یونانی به جهان اسلام»، ترجمهٔ اسماعیل سعادت، دربارۀ ترجمه، زیرنظر نصرالله پورجوادی، چ۴، ۱۳۷۶، تهران: مرکز نشر دانشگاهی، ص۷۱ تا ۹۲.