- لقمهٔ کوچک درستنویسی
- پخششده از رادیو ایران
- مخاطبمحوری
- نویسندگی
- واژهٔ ناآشنا
- اصل طلایی
- خودت را بگذار بهجای مخاطب و برای او بنویس. همینت بس!
چلنج چلنج! بسه، ایناف…!
هرچی سرچ میکنم، بیفایدهست.
انیوی!
صد بار گفتم من رو نورس نکن!
بسه، ایناف. اوکی؟!
اوکی؟! اوکی…! اوکی…!
باید دوباره تِرای کنم!
هر واژهٔ بیگانه دشنهای است بر پیکرهٔ زبان پارسی.
هر ایرانی نگهبان زبان فارسی.
وقتی متن مینویسیم، برای کسی مینویسیم. همیشه متننوشتن، برای کسی است. هیچکس برای خودش متن نمینویسد. حتی اگر داری خاطره مینویسی و این خاطرات محرمانه است و میخواهی فقط خودت بیست سال بعد اینها را بخوانی، برای خودِ بیست سال بعدت داری مینویسی.
پس اگر نوشتن برای کسی است، اگر مخاطبی هست، باید آن مخاطب را موقع نوشتن در نظر بگیری. این کلید بسیار کارگشایی است. هروقت مینویسی، خودت را بگذار جای مخاطب.
و برکتهای بسیاری از دامان او فرومیریزد؛ یعنی اگر شما این اصل را در ذهنتان ثابت پیچ بکنید و دائم به آن فکر بکنید و هروقت مینویسید، مخاطب خودتان را در نظر بگیرید، خودبهخود مییابید. خود راه بگویدت که چون باید رفت، در مسیر نوشتن.
یکی از این برکتها را میخواهم برایتان بگویم: واژهٔ ناآشنا برای مخاطب نباید در متنت باشد. البته سؤال: چه مخاطبی؟ همهٔ مردم؟ نه، مخاطب یعنی مخاطب نوعی متن تو. اگر متنت دانشگاهی است، مخاطبش عموم مردم نیستند؛ پس تو باید مخاطب دانشگاهی را مدنظر بگیری. اگر کسی خارج از دانشگاه این را خواند و نفهمید، او اشتباه کرده که متن تو را خوانده. اشتباه از تو نیست.
واژهٔ ناآشنا برای مخاطب نوعی متن خودت، در متنت نیاور.
تشکر از اینکه بخش آیین سخن را شنونده بودید و امیدوارم با برنامهٔ کافههنر همیشه همراه باشید.
چون سایهای نگاه تو همواره با من است / دست نگاه روشن تو سایهبان من
یک بار خوابدیدن تو به تمام عمر میارزد. پس نگو، نگو که رؤیای دور از دسترس خوش نیست. قبول ندارم.
شود تا ظلمتم از بازی چشمت چراغانی / مرا دریاب ای خورشید در چشم تو زندانی
پریشان کن سر زلف سیاهت، شانهاش با من / سیهزنجیر گیسو باز کن، دیوانهاش با من
فرقی نمیکند از کدام نسلی. زبان فارسی ما را به هم پیوند میدهد.
تاریخ انتشار در کانال تلگرامی «ویراسـتاران»: ۱۲اردیبهشت۱۳۹۶.