غلبهٔ این فکر که عمدهٔ آثار علمی دوران اسلامی به عربی نوشته شده، باعث نادیدهگرفتن آثار علمی فارسی یا بیتوجهی به آن شده است و بیتوجهی به این آثار نیز کفهٔ این فکر را سنگینتر کرده است.
مجلسی که بهمدت سه روز در ماه خرداد در شهر استراسبورگ برگزار شد و گزارش آن در شمارهٔ چهارم سال پانزدهم نشر دانش آمده است، فرصتی فراهم آورد که برخی از دستاندرکاران ایرانی و غیرایرانی تاریخ علم به بحث دربارهٔ علم در جهان ایرانی و بهویژه به بحث دربارهٔ «متون علمی به زبان فارسی» که موضوع اصلی اعلامشدهٔ گردهمایی بود، بپردازند.
انتخاب این موضوع برای این گردهمایی بهخودیخود مستلزم نوعی خطرکردن بوده است؛ زیرا یکی از فرضهای رایج در میان کسانی که به تحقیق در تاریخ علم در دوران اسلامی اشتغال دارند، این است که برخلاف زمینههایی چون ادبیات که زبان فارسی خیلی زود در آن به استقلال رسیده است، در سراسر این دوران زبان عربی همواره زبان علمی جهان اسلام و از جمله ایران بوده و دانشمندان ایرانی، همچنان که دانشمندان غیرایرانی، آثار علمی خود را به عربی نگاشتهاند.
بر پایهٔ این فرض، آن مقدار از آثار علمی دانشمندان ایرانی که به فارسی نوشته شده، بیشتر از نوع متون سادهٔ علمی و «علم برای عموم» و آثار دانشنامهمانند بوده است و انگیزهٔ نویسندگان این آثار بیشتر پاسخدادن به نوعی نیاز اجتماعی بوده است تا پیشبرد علم. غرض ایشان از نوشتن این آثار گسترش علم در میان درسخواندگانی بوده است که عربی نمیدانستهاند؛ وگرنه همکاران دانشمند ایشان، کسانی که در کار تحقیق علمی بودهاند یا به تعلیم علم اشتغال داشتهاند، اصل این آثار را به زبان اصلی، یعنی عربی، میخواندهاند.
این نیتی است که بسیاری از نویسندگان یا مترجمان آثار علمی به زبان فارسی نیز در مقدمههایی که بر آثار خود نوشتهاند، به آن تصریح کردهاند و غرض خود را از نوشتن کتاب، اجابت فرمان امیری یا درخواست دوستی دانستهاند.
غلبهٔ چنین نظری در میان متخصصان تاریخ علم اسلامی باعث شده است که از یکیدو قرن پیش، در همان حال که تحقیق در متون علمی که در دوران اسلامی به زبان عربی نگاشته شده است، بهتدریج از انحصار عالمان فقهاللغة (فیلولوگها) و خاورشناسان بیرون میآمد و پیوندهای خود را با حوزهٔ مستقل تاریخ علم استوارتر میکرد، تحقیق در متون علمی نگاشتهشده به فارسی در حوزهٔ کار ادیبان و خاورشناسانی قرار گیرد که غالباً بهانگیزهٔ فواید ادبی یا تاریخیای که از این کار انتظار داشتند، به آن میپرداختند.
همچنان که پیش از آن، بسیاری از خاورشناسان و فیلولوگها به علم دوران اسلامی نه بهاعتبار خودش بلکه بهسبب مددی که در کار روشنکردن تاریخ علم دوران باستان (علم یونانی و اسکندرانی) میرساند، نظر میکردند، نسل جدید مورخان علم اسلامی هم اگر گاهی به متون فارسی عنایتی داشتند، به این سبب بود که متن عربی این آثار را گمشده میپنداشتند و یا در اختیار نداشتند. نمونۀ آن: تحقیق و وپکه [Woepcke] در ترجمهٔ فارسی اثر ریاضی ابوالوفا بوزجانی.
به این اعتبار، متون علمی فارسی تنها بهلحاظ کمکی که در روشنکردن متون نگاشتهشده به عربی میکرد، درخور توجه شمرده میشد. از سوی دیگر، ضعیفشدن روزافزون فرهنگ علمی در میان خاورشناسان و پیروان بومی ایشان هم باعث میشد که این گروه نیز که تنها کسانی بودند که به متون علمی فارسی توجه داشتند، به متون سادهتر و غیرفنی بپردازند و از رفتن به سراغ متونی که نیاز به دانش علمی، هرچند در علم قدیم، داشت بپرهیزند.
به همین دلیل است که در مدت نزدیک به شصت سال که از تصحیح متن فارسی التفهیم بیرونی به دست مرحوم همایی میگذرد، از میان انبوه آثار فارسی نجومی که نسخههای خطی و گاهی چاپهای سنگی از آنها در دست است، حتی یک اثر دیگر بهصورت انتقادی به چاپ نرسیده است و بخش ریاضی دانشنامهٔ علایی تاکنون از همان مقدار توجه ناچیزی هم که به سایر بخشهای آن شده است، بیبهره مانده است.
در این نکته شک نیست که غالب دانشمندان ایرانی، از خوارزمی در قرن سوم هجری تا ملاعلی محمد اصفهانی در کمتر از دو قرن پیش، آنجا که حرف تازهای داشتهاند، زبان عربی را ترجیح میدادهاند؛ اما این قاعده استثناهایی هم دارد: خواجه نصیر طوسی، چندین سال پیش از آنکه تمهید ریاضیِ ابداعی خود را برای حل پارهای از مشکلات نجوم قدیم به زبان عربی و بهتفصیل در التذکرة فی علم الهیئة عرضه کند، صورت مختصرتر و سادهتری از آن را در حل مشکلات معینیه بهدرخواست فرزند حاکم اسماعیلی قهستان به فارسی نوشته بود. کثرت نسخههایی که از معینیه و حل مشکلات معینیه خواجه طوسی در دست است، نشان میدهد که این دو اثر، دستکم در حوزهٔ زبان فارسی، موردتوجه بوده است.
نکتهٔ مهم این است که نه معینیه و نه حل مشکلات معینیه را نمیتوان نمونهٔ «متون علم به زبان ساده» دانست؛ به این دلیل که خواجهٔ طوسی خود رسالهٔ سادهای در هیئت به فارسی نوشته بوده که آنهم در ایران رواج داشته و حتی بهصورت سنگی چاپ شده است. معینیه و حل مشکلات معینیه و تذکرة، هر سه، حلقههایی از زنجیرهٔ متونیاند که در عالم اسلام به متون «هیئت مسطحة» معروف بودهاند.
بهدلایلی که جای بحث آن در این مقاله نیست، در سهچهار دههٔ اخیر، این متون توجه مورخان علم اسلامی را به خود جلب کرده است؛ اما نکته اینجاست که تاریخ تکوین این نوع آثار در زبان عربی، از تاریخ آن در زبان فارسی جداییپذیر نیست. در تکوین هیئت مسطحه، جوامع علم النجوم فرغانی و منتهى الادراک و تبصرۀ خرقی و مقالة فی هیأت العالم منسوب به ابنهیثم (هر چهار اثر به عربی است) به همان اندازه و به همان عنوان تأثیر داشته است که کیهانشناخت حسان قطان مروزی و کفایة التعلیم محمد بن مسعود غزنوی و جهان دانش شرفالدین مسعودی (هر سه اثر به فارسی).*
نمیتوان گفت که یک دسته از این آثار منحصراً برای اهل علم نگاشته شده است و دستهٔ دیگر برای عموم، و مهمتر اینکه بررسی درونی این دو دسته اثر نشان میدهد که تحول آنها مستقل از یکدیگر صورت نگرفته است و این نکتهای است که تاکنون، بهسبب اکتفا به آثار عربی، از نظر مورخان علم اسلامی دور مانده است.
در کنار کتابهای هیئت مسطحه، زیجها مجموعهٔ مهم دیگری از آثار نجوم دوران اسلامی را تشکیل میدهد و در این زمینه نیز دست زبان فارسی بههیچوجه خالی نیست. در واقع، از زمان تألیف زیج ایلخانی خواجه نصیر طوسی (قرن هفتم هجری) تا قرن دوازدهم، مهمترین زیجهای دوران اسلامی، در ایران امروزی و ماوراءالنهر و هند اسلامی، به فارسی تألیف شده است.
زیج محمد شاهی که یکی از آخرین زیجهای مهم دوران اسلامی است، در هند بهدستور پادشاه گورکانی، بهدست یک مهاراجهٔ هندو (مهاراجه جای سینگ) و بهیاری دانشمندانی از مسلمان و هندو و مسیحی (کشیشهای یسوعی پرتغالی) تألیف شده است. و این نه یگانه زیج فارسی است که در هند نوشته شده و نه اولین یا آخرین آنها. گذشته از فواید علمی و تاریخیای که بر مطالعهٔ این آثار مترتب است، داوری درست دربارهٔ نقش عظیم فرهنگی زبان فارسی، در بخش بزرگی از جهان، جز با درنظرگرفتن این آثار علمی ممکن نیست.
ذکر این نمونهها نه بهقصد تفاخر، بلکه به این نیت است که پیچیدگی مسئلهٔ آثار علمی به زبان فارسی تا اندازهای روشن شود. نه کتابهای هیئت مسطحه را میتوان کتابهای علمی به زبان ساده دانست و نه زیجها را؛ هرچند کتابهای هیئت برای عموم، هم به عربی و هم به فارسی، فراوان نوشته شده است و ارزش همهٔ کتابهایی هم که زیج نام دارند، به یک اندازه نیست. و تا وقتی که یک تحقیق همهجانبه در متون علمیای که از دوران اسلامی به زبان فارسی باقی مانده است انجام نگرفته باشد، نمیتوان حکم کرد که تازههای علم به زبان فارسی به همین دو زمینه منحصر میشود. چه بسا آثار بدیع دیگری هم باشد که تاکنون ناشناخته مانده است.
در واقع در اینجا دوری هست: غلبهٔ این فکر که عمدهٔ آثار علمی دوران اسلامی به عربی نوشته شده، باعث نادیدهگرفتن آثار علمی فارسی یا بیتوجهی به آن شده است و بیتوجهی به این آثار نیز کفهٔ این فکر را سنگینتر کرده است.
آنچه با نادیدهگرفتن این آثار فارسی ناتمام و ناقص میماند، تنها تاریخ علم به زبان عربی یا فارسی نیست؛ بلکه بخشی از تاریخ علم، بهمعنای کلی و جهانی کلمه، است که در دوران اسلامی به زبانهای عربی و فارسی و البته بیشتر به عربی نوشته میشده است.
حتی آن بخش از آثار علمی فارسی را که برای استفاده عموم نوشتهاند، نمیتوان به این جرم شایستهٔ بیاعتنایی دانست؛ زیرا اولاً برای ما ایرانیان، این آثار بخشی از میراث زبانی و فرهنگی ما را تشکیل میدهد که بهاندازهٔ هر بخش دیگر از این میراث درخور توجه است و حتی چون ناشناختهتر است، بیشتر درخور توجه است.
ثانیاً از دیدگاه تاریخنگاری علم نیز بیتوجهی به این آثار «همهفهم» تنها در صورتی موجه است که تاریخ علم را «تاریخ گذشتهٔ علم» بدانیم؛ یعنی در تاریخ علم تنها در پی یافتن پاسخ این پرسش باشیم که اجزا و عناصر علم امروزی ما که تلویحاً تنها صورت ممکن و درست علم شمرده میشود، به چه صورت فراهم آمده است.
طبعاً وقتی که به این چشم به تاریخ علم نظر کنیم، در علم گذشته همواره دنبال تازهها خواهیم گشت و طبیعی است که این تازهها را در آثار بدیع علمی جستوجو کنیم و نه در آثار همهفهم علمی. کدام دانشمندی است که کشف جدید خود را در مقالهای که برای مجلهای همگانی مینویسد، اعلام کند؟
اما اگر به تاریخ علم به چشم «تاریخ علم گذشته» نظر کنیم، یعنی در تاریخ علم دنبال پاسخ این پرسش باشیم که هر جامعهای و هر دورانی به چهچیزی علم میگفته است، آنگاه آثار علمی همهفهم به همان اندازه حق طرحشدن خواهند داشت که آثار بدیع، و حتی به این اعتبار که آثار دستهاول پیوند نزدیکتر و بیواسطهتری با جامعه دارند، شاید تصور اجتماع و نه تصور نخبگان علمی را از علم بهتر منعکس کنند.
حقیقت این است که این تقسیمبندی تا حدودی مصنوعی است. تاریخ علم واقعی هم تاریخ علم گذشته است و هم تاریخ گذشتهٔ علم؛ مورخ علم هم با مفهومی که از پیش از علم دارد، به سراغ گذشته میرود و هم میکوشد تا مفهومی را که گذشتگان از علم داشتهاند، به دست بیاورد. با این حال میتوان گفت که حتی از دیدگاه اخیر، یعنی از دیدگاهی که تاریخ علم را تاریخ گذشتهٔ علمی میداند، بازهم بهرغم آنچه پیش از این گفتیم، آثار همهفهم علمی به زبان فارسی به همان اندازه درخور توجه است که آثار بهاصطلاح بدیعی که به این زبان نوشته شده است. علت این امر نیز در سرشت تاریخی علم در دوران اسلامی است.
اگر چند تحول بسیار مهم و در عین حال استثنایی (پیدایش علم جبر در بین قرنهای سوم و ششم هجری در فاصلهٔ میان خوارزمی و خیام، تحول علم نورشناسی در فاصلهٔ میان قرنهای سوم تا پنجم در فاصلهٔ میان کندی و ابنهیثم) و یا چند چهرهٔ بازهم بسیار مهم و در عین حال استثنایی (مانند بیرونی بهاعتبار مفهوم جدیدی که از دانشمند عرضه میکند که با تصور دانشمند در دورانهای پیشین و حتی با مفاهیم گوناگونی که تمدن اسلامی از دانشمند داشته است، یکسان نیست) را کنار بگذاریم، میتوان گفت که فعالیت علمی در دوران اسلامی نوعاً از گونهای بوده است که توماس کون آن را «علم متعارف» نامیده است.
ویژگی اصلی دوران علم متعارف، رهاکردن پرسشهای بهاصطلاح بنیادی و کوشش در حل مشکلات جزئی و موضعیای است که در یک چهارچوب علمی خاص که معمولاً کسی در درستیاش شک نمیکند، پیش میآید.
این بدان معنا نیست که در دوران علم متعارف، هیچچیز تازهای وجود ندارد، نه. در این دوران روزی نمیگذرد که کشف تازهای رخ ندهد؛ اما این کشفها بیسروصدا رخ میدهد و تنها جمع کوچک اهل فن است که از این کشفها باخبر میشود و به اهمیت آنها پی میبرد.
در این دوران روزی نمیگذرد که کشف تازهای رخ ندهد؛ اما این کشفها بیسروصدا رخ میدهد.
تاریخنگاری علم در دوران اسلامی، شاید بهدلیل خاستگاه تاریخی خود، سخت متأثر از مکتبی در تاریخنگاری علم است که میتوان آن را تاریخنگاری انقلابی نامید. در این مکتب، الگوی تحول علمی را چیزی از نوع انقلاب علمی قرنهای شانزدهم و هفدهم اروپا میدانند و لاجرم معمولاً بهدنبال شناسایی تحولات چشمگیر و آثار بزرگ، به دنبال قلهها و اوجها هستند.
از این دیدگاه، آثار همهفهم علمی چیز «تازه»ای در خود ندارد و ناگزیر درخور توجه نیستند. بهعکس، اگر توجه کنیم که بیشتر دستاوردهای علم اسلامی به حوزهٔ علم متعارف تعلق دارد، در این صورت درمییابیم که اگر تازگیای هم در این آثار باشد، پیبردن به آن تنها با بررسی صبورانهٔ همهٔ آنها، و حتى آثاری که از پیش نمیتوان به آنها امید چندانی بست، امکانپذیر است.
و از این دیدگاه، اینکه اثری به حوزهٔ علم بدیع تعلق دارد یا علم همگانی، بهویژه در خارج از زمینههایی چون ریاضیاتِ نظری که از دیرباز قواعد و سنت محکمی برای تشخیص این دو زمینه داشته است، مهمترین ملاک حکمکردن دربارهٔ اهمیت تاریخی آن نیست. در میان کتابهایی که پیش از این نام بردیم، مقالة فی هیئة العالم منسوب به ابنهیثم بیشتر در مقولهٔ کتابهای همهفهم جای میگیرد و نویسندهٔ آن از برخی از مهمترین کشفهای نجومی دوران اسلامی غافل بوده است؛ با این حال این کتاب تأثیر عظیمی در پیدایش و تحول کیهانشناسی علمی در جهان اسلام و در دنیای مسیحی قرون وسطا داشته است.
مقام زبان فارسی در حوزهٔ تصوف اسلامی، هم از لحاظ آنچه در تقسیمبندیهای علوم در دنیای اسلام «علم تصوف» نامیده میشد و هم بهاعتبار ادبیات صوفیانهٔ فارسی، از دیرباز شناخته بوده است. جایگاه این زبان در حوزهٔ فلسفهٔ اسلامی هم، حتی بهقیمت این سوءتفاهم ضمنی که آثار فلسفی فارسی محمل انتقال چیزیاند بهکلی متفاوت با آنچه در آثار عربی بیان شده است، کمکم دارد شناخته میشود؛ اما تا شناخت جای این زبان در علم دوران اسلامی، راه درازی باید پیمود. گردهمایی استراسبورگ نخستین گام در این راه است و از همین نخستین گام هم میتوان برخی از امکانات و چشماندازها و نیز مشکلات خرد و بزرگ کار را شناخت.
نخستین نکتهٔ مثبت قبول این امر است که مجموعهای از آثار علمی به زبان فارسی وجود دارد که کمابیش ناشناخته است و تا شناخت درست این آثار نمیتوان از پیش دربارهٔ جایگاه آنها در تاریخ علم دوران اسلامی داوری کرد. اگر توجه کنیم که حوزهٔ اصلی کار بسیاری از شرکتکنندگان این گردهمایی متون عربی است، نفس توجه به این نکته که بدون شناخت آثار فارسی حتی کار در حوزهٔ متون عربی هم ناقص است، بهخودیخود نکتهٔ مهمی است.
از این که بگذریم، ترکیب شرکتکنندگان و سخنرانیها در این گردهمایی مؤید نکتهای بود که پیش از این گفتیم: هرچند تاریخ علم دوران اسلامی در دهههای اخیر بهسمت ادغامشدن در تاریخ علم بهطور کلی پیش رفته است، تحقیق در متون علمی فارسی دوران اسلامی همچنان در انحصار ادیبان و فیلولوگها مانده است.
این وضع مزایا و محدودیتهایی دارد: دستاورد عمدهٔ مکتب فیلولوژی توجه خاص به اهمیت زبان و مسئلهٔ تصحیح انتقادی متون است که تاریخ علم هیچگاه از آن بینیاز نبوده است و نخواهد بود؛ بنابراین عنایت استادان ادبیات فارسی به آثار علمی مغتنم است. با این حال، این توجه، به حوزههای خاصی منحصر است و بهخصوص آنجا که پای متون ریاضی و نجومی در میان میآید، یعنی در مهمترین حوزهٔ فعالیت کار دانشمندان دوران اسلامی، بهرۀ آن، چنانکه پیش از این گفتیم، بسیار کم بوده است.
زبان ریاضی و زبان طبیعی | چکیدهای از مقالۀ حسین معصومیهمدانی
چارهٔ این کمبود این است که تجربهٔ نسل ادیبان ما به کسانی که مستقیماً کار تاریخ علم میکنند، انتقال یابد و این مهم هم تاکنون، بهدلیل نبود یک رشتهٔ دانشگاهی تاریخ علم در ایران، انجام گرفته است.
در واقع حرفهاینبودن، مشکل بزرگ تاریخ علم در ایران است. حتی بهترین مورخان علم ما به تاریخ علم بهصورت کاری در کنار دیگر کارها پرداختهاند. البته هر حرفهای بیماریهای خود را دارد و تاریخ علم هم در این میان استئنا نیست. با این حال، تعلق به یک حرفهٔ خاص، تنها بهمعنای مبتلاشدن به مجموعهای از بیماریهای حرفهای نیست؛ بلکه بهمعنای شناخت مجموعهای از ملاکها و ضوابط و تعلق به یک سنت است و این چیزی است که در میان جمع کوچک و پریشان محققان ایرانی که بهرغم همهٔ مشکلات، به گذشتهٔ علم در کشور خود علاقه نشان میدهند، بههیچوجه وجود ندارد.
به همین دلیل است که کمتر کسی میپذیرد که در کار تاریخ علم هم مثل هر حرفهٔ دیگری باید شاگردی کرد، که در تاریخ علم هم مثل هر علم دیگری کشف بزرگ کمتر اتفاق میافتد، که هدف اصلی تاریخ علم هم مثل هر علم دیگری کشف مفاخر ملی نیست؛ بلکه احساس غرور ملی، اگر هم از تاریخ علم حاصل شود، فرع کشف یک حقیقت و نشاندن آن در جایگاه تاریخی خود است، و این توفیقی است که بهآسانی دست نمیدهد.
از سوی دیگر، کمبود عمدهای که بهخصوص در کار محققان جوان اروپاییای دیده میشود که از حوزههای علمی به تاریخ علوم اسلامی روی آوردهاند، این است که بسیاری از ایشان، با همهٔ توانایی در حوزهٔ تخصصی خود، تصور همهجانبهای از قلمرو تاریخیای که دربارهٔ آن کار میکنند، ندارند و با تاریخ و جغرافیا و اقلیمبندیهای فرهنگی جهان اسلام بیگانهاند.
با این حال، اگر این گردهمایی نشانهٔ توجه به این نکته بود که کار تاریخنوشتن علم نهتنها در ایران، بلکه در سراسر دوران اسلامی تاریخ ما بدون عنایت به آثار نوشتهشده به فارسی ممکن نیست، نباید دچار این سوءتفاهم شویم که تنها بر پایهٔ آثار فارسی میتوان تاریخ علم در ایران را نوشت با نوعی علم خاص وجود داشته است که تنها به زبان فارسی بیانشدنی بوده است.
علم برخلاف ادبیات، و حتی شاید فلسفه، هیچ پیوند ذاتیای با هیچ زبان خاصی ندارد و آنچه باعث شده است که زبانی در دورانی بهصورت زبان غالب علم درآید (یونانی در دوران باستان، لاتینی در قرون وسطای مسیحی، عربی در دوران اسلامی، و انگلیسی در قرن ما) تنها واقعیات و شرایط خاص تاریخی است و واقعیات تاریخی هم کاری به خوشامد و بدآمد ما ندارد.
واقعیت این است که بخش عظیمی از میراث علمی و فلسفی ما در دوران اسلامی به عربی نوشته شده است. بزرگان فرهنگ ایران تنها به عربی ننوشتهاند؛ بلکه این زبان را پرورش دادهاند و آن را درخور بیان مفاهیم پیچیدهٔ علمی و فلسفی کردهاند و گذشته از این، در راه تدوین قواعد و ضوابط این زبان کوشیدهاند و تا همین روزگار ما یکی از پیوستهترین و استوارترین سنتها را در آموزش این زبان، نه برای برآوردن نیازهای زندگی روزمره بلکه برای والاترین کاربردهای دینی و علمی و ادبی آن، حفظ کردهاند و نکتهٔ جالب این است که برخی از بزرگان ادبیات فارسی ما، تا یک نسل پیش، در دامن این سنت پرورش یافتهاند.
جای تأسف است که این میراث بزرگ در برابر دو هجوم موج عوامفریبی و عوامزدگی به ابتذال کشیده شود یا از میان برود: از یک سو کسانی که به اسم آموزش زبان اسلام و قرآن، فراگرفتن برابرهای عربی «جهاد سازندگی» و «خیابان یکطرفه» را برای عموم آحاد ملت لازم میدانند و از سوی دیگر کسانی که به نام ملیت و دفاع از زبان فارسی بخش بزرگی از میراث فرهنگی ما را تنها به این جرم که به زبانی که ایشان میشناسند نوشته نشده است، نادیده میگیرند.
کسانی به اسم آموزش زبان اسلام و قرآن، فراگرفتن برابرهای عربی «جهاد سازندگی» و «خیابان یکطرفه» را برای عموم آحاد ملت لازم میدانند.
به هر حال، اگر شناخت عمیق زبان عربی کلاسیک در همهٔ حوزههای فرهنگی ایرانی لازم است، در حوزهٔ تاریخ علم، بهدلیل غلبهٔ آثاری که به عربی نوشته شده، و نیز پیوستگیای که میان آثار عربی و فارسی در این زمینه وجود دارد، لازمتر است.
و نکتهٔ آخر این است که تاریخ علم را، مثل هر تاریخ دیگری، تنها بر پایهٔ اسناد و مدارک میتوان نوشت. این اسناد و مدارک یا بهصورت نسخههای خطی در کتابخانههاست یا بهصورت اشیای ساختهشده (ابزارهای علمی) در موزهها و مجموعههاست. استفاده از این آثار هم در گرو تصوری است که جامعه از نقش این نهادها دارد.
اگر ما فلان نسخهٔ خطی را مثل اسرار نظامی مراقبت کنیم تا چشم نامحرم به آن نیفتد، نباید انتظار داشته باشیم که محققی که به آن نیاز دارد، این منطق ما را بفهمد و صلاح را در این بداند که بحث در تاریخ علم را، برای دفاع از مصالح فرضی ما رها کند. طبعاً در جستوجوی آن به کشور دیگری رو میکند، یا اصلاً موضوع کار خود را کشور دیگری قرار میدهد.
دستکم دو محقق در همین نشر دانش بهتفصیل به زیانهایی که کشور ما، حتى از لحاظ سیاسی، از کاهش ارتباط علمی در حوزههای باستانشناسی و زیستشناسی میبیند، پرداختهاند و من نیازی به تکرار سخن ایشان نمیبینم.
تصوری که دیگران از تاریخ علم و فرهنگ ما و هویت علمی و فرهنگی ما خواهند داشت، تا اندازهٔ زیادی وابسته به تصوری است که خود ما از هویت فرهنگی خود و عناصر سازندهٔ آن داریم.
فقط به این نکته اشاره میکنم که گردهمایی استراسبورگ نشان داد، و مروری در مجموع آنچه در سالهای اخیر در زمینهٔ تاریخ علوم اسلامی نوشته شده است، نشان میدهد که در تاریخ علم هم وضع از این بهتر نیست؛ با این تفاوت که اگر در آن دو حوزه دعوا بر سر تحریف یک نام یا واقعیت تاریخی است، در حوزههایی مثل تاریخ علم و تاریخ فلسفه، مسئله بسیار ظریفتر و پیچیدهتر است و چارهٔ آن نیز تکرار بحث بر سر عناوین و الفاظ نیست: تصوری که دیگران از تاریخ علم و فرهنگ ما و هویت علمی و فرهنگی ما خواهند داشت، تا اندازهٔ زیادی وابسته به تصوری است که خود ما از هویت فرهنگی خود و عناصر سازندهٔ آن داریم و مهمتر از آن، وابسته به کوشش آگاهانهای است که فارغ از واکنشهای عجولانه و غیرتورزانهٔ مرسوم، در راه شناختن و شناساندن آن از خود نشان میدهیم.
گردهمایی استراسبورگ که امید است با گردهماییهای دیگری ادامه یابد، دستکم بهلحاظ طرح مسئله، گام مهمی در این راه بود.
پانوشت
* رفع این سوءتفاهم در اینجا لازم است که برخلاف نظر مرحوم همایی در مقدمهٔ التفهیم، هیچیک از این آثار رونویسی از روی کتاب بیرونی نیست. حتی کفایة التعلیم که از دو کتاب دیگر به التفهیم نزدیکتر است، اثری است کاملاً متفاوت. البته در بررسی رابطه میان آثار کهن باید توجه داشت که تصور گذشتگان از تازگی با تصوری که ما امروزه داریم، تفاوت داشته است.
منبع: حسین معصومی همدانی، «زبان فارسی و تاریخ علم»، نشر دانش، مهر و آبان۱۳۷۴، ش۹۰.