من تاکنون نقدهای زیادی خواندهام که کتابی را به خاک سیاه نشاندهاند. نقدهای بسیار کمتری خواندهام که نهتنها خوب و بد کتابی را برشمردهاند، بلکه سعی کردهاند موضوع کتاب را به خواننده معرفی کنند. اما هیچ پاسخ نقدی نخواندهام که مرا بهکلی مجاب کرده باشد.
فرض کنیم شما کتابی تألیف یا ترجمه کردهاید یا مقالهای در نشریهای چاپ کردهاید و کسی، آشنا یا بیگانه، بر شما نقدی نوشته است که لحنش زیاد دوستانه نیست؛ به یک تعریف کلی از نوشتهٔ شما اکتفا کرده و بعد چند تایی یا انبوهی از اشکالات کوچک و بزرگ آن را پیش چشم خوانندگان آورده و یا اصلاً پنبهٔ آن را زده است؛ بهطوری که حس میکنید که این روزها مردم طور دیگری به شما نگاه میکنند و ناشران آثار دیگری را که برای چاپ به ایشان سپردهاید، یکییکی بهبهانهٔ مشکلات مالی و تراکم کار برمیگردانند.
هیچ شک نکنید که تنها چیزی که میتواند آب رفته را به جوی برگرداند و دستکم بخشی از آبروی رفته را هم به روی، پاسخی است که شما باید به این نقد بدهید. پس اگر آب خوردن در دست دارید، زمین بگذارید و دست به کار پاسخنویسی شوید و اگر کسی به شما گفت که نقد را برای خواننده نوشتهاند نه برای شما، و خواننده هم نوشتهٔ منتقد را در دست دارد و هم اصل اثر شما را، و چون، شکر خدا، خردههوشی و احیاناً سر سوزن ذوقی دارد، خودش میتواند میان این دو داوری کند و اصلاً معلوم نیست که اینگونه پاسخها تأثیری داشته باشد، به حرفش گوش نکنید. یقین بدانید که او از ایادی و اعوان و انصار نقدنویس است و چون میداند که شما در حال آمادهکردن جوابی دندانشکن به آن نقد هستید، از طرف او مأمور شده است که شما را از این فکر بیرون بیاورد.
پیداشدن سروکلهٔ چنین ناصح مشفقی، درست در زمانی که شما دارید پاسختان را فراهم میکنید، بهترین دلیل است بر اینکه پاسخ شما ضربتی کاری بر جناب نقدنویس وارد خواهد کرد. پس اگر تاکنون به فکر جوابدادن افتادهاید، مبادا با اینگونه نصیحتها دستتان بلرزد و پایتان سست شود. اگر هم تاکنون به این فکر بودهاید که نقد را نادیده بگیرید، یا احیاناً نکتههای درستی در آن دیدهاید که شما را به فکر انداخته است، این فکرهای مزاحم را از سر بیرون کنید. تا دیر نشده است، دست به کار شوید.
البته از اینگونه ناصحان زیاد هم پیدا نمیشوند. بیشتر دوستانی که شما را این روزها میبینند، از اینکه شما تاکنون در برابر این ایرادهای نادرست، که نادرستیشان اظهرُمنالشمس است، ساکت ماندهاید، شکایت دارند. میگویند که هرچند چنین نوشتهای شایستهٔ پاسخدادن نیست و گرچه نویسنده یا مترجم نامداری چون شما نیازی به پاسخ نوشتن ندارد، اما «حقیقت» اقتضا میکند که «چند کلمهای برای رفع سوءتفاهم» مرقوم بفرمایید. گیرم شما از حقِ خودتان بگذرید، تکلیف حقیقت چه میشود؟ چهکسی خوانندگانی را که این نقد گمراهشان کرده است، از گمراهی بیرون خواهد آورد؟
در میان این دوستان، کسانی هم هستند که میگویند اگر «بیم سوءتفاهم» نبود، خودشان دست به کار میشدند و نه بهخاطر دوستی دیرینی که با شما دارند، بلکه برای روشنشدن حقیقت، پاسخی به نقدنویس میدادند که او را سر جایش مینشاند. البته به شما نمیگویند که احیانا دوستیشان با نقدنویس از شما هم دیرینهتر است و به این دلیل است که بهجای اینکه خودشان وکیلمدافع حقیقت بشوند، میخواهند این کار را به گردن شما بیندازند. از حق هم نگذریم، چهکسی بیش از شما حق و وظیفه دارد که پاسخ اهانتی را که به شما شده است، بدهد؟!
البته بهتر است به جای اینکه منتظر بمانید تا دیگران شما را به پاسخندادن یا دادن تشویق کنند، خودتان ابتکارعمل را به دست بگیرید: به هرکس از دوستان که میرسید، چنان قیافهای به خودتان بگیرید که او خودش بفهمد که این ظلمی که در حق شما شده است، شمایی که تاکنون خدمات بزرگی به علم و ادب کردهاید، چنان شما را رنجانده است که ترجیح میدهید حرفی از آن به زبان نیاورید. مثل کسی رفتار کنید که عزیزی را از دست داده است اما آنقدر دراینباره حرف نمیزند که دوستانش نگران میشوند که نکند با این توی خود ریختن و خونخوردن و خاموشماندن، دقمرگ شود. توجه داشته باشید که حقیقت از هر عزیزی، حتی از افلاطون، عزیزتر است.
پس موقع دیدن دوستان کمتر حرف بزنید. بهخصوص حرفی که مربوط به کتاب و نوشته شود نزنید. تا دوستان بفهمند که شما دیگر نمیخواهید با این دنیایِ کثیف قلم و اهل قلم که حقکشی و بیانصافی و رعایتنکردن حرمت اساتید (که البته شما جزوشان نیستید!) در آن قاعده و سنت شده است، سروکاری داشته باشید. حرف را به چیزهای دیگر بکشانید؛ اما برخلاف عادت همیشگی، زیاد حرف نزنید. سکوتها و مکثهای طولانی، آهکشیدن و تظاهر به حواسپرتی و بیدلودماغی هم بسیار مفید است. این نسخه بهقدری مجرّب است که یقیناً دوستان شما نگران سلامتی و جان شما میشوند و بالاخره بهنحوی حرف را به آن نقد کذایی میکشانند.
اما به اینجا که رسیدید، مبادا دستپاچه بشوید. همچنان تظاهر کنید که نمیخواهید حرفی دراینباره بشنوید. در این صورت، دوستان شما به عمقِ دلآزردگی شما بهتر پی میبرند و اگر هم در تهِ دل تا اندازهای حق را به جانب نویسندهٔ نقد بدهند، بیشتر حریص میشوند که چیزی از زیر زبان شما دراینباره بیرون بکشند. پس اگر چیزی میگویید، وارد جزئیات نشوید. سعی کنید بگویید که اصلاً از آن نقد نرنجیدهاید. رنجشی اگر دارید، از این زمانه است که اخلاق در آن تا آن حدّ تنزّل کرده است؛ وگرنه از نویسندهٔ آن نقد بیش از این توقع نباید داشت. همه میدانند که او با شما دشمنی شخصی دارد؛ اما آیا دشمنی شخصی هم به کسی حق میدهد که پا روی همهٔ معیارهای اخلاقی بگذارد؟
ممکن است همه ندانند که نویسندهٔ آن نقد با شما دشمنی شخصی دارد؛ اما جای نگرانی نیست. مگر کسی به نوشتهٔ دوستش هم نقد مینویسد؟ از نوشتهٔ دوستان باید تعریف کرد، شفاهی یا کتبی. پس نقد کتبیای که زیاد دوستانه نباشد، بهترین نشانهٔ دشمنی است. اصلاً اعلان جنگ است. از این گذشته، حتی اگر نویسندهٔ نقد دشمن دیرینهٔ شما نباشد و مردم هم به سوابق دوستی شما آگاهی داشته باشند، در میان جماعت اهل قلم کدام دوستیای را میشناسید که به چاشنی حسد و غیبت آلوده نباشد؟ حتماً کسانی او را دیدهاند که پشتسر شما، دوستیتان به جای خود، گاهی نیشی به شما زده است و یا آنقدر در بیان فضایل شما اغراق کرده است که شنوندگان گمان بردهاند که قصد دستانداختن شما را دارد. خوانندگان عادی هم که شما را نمیشناسند.
اگر واقعاً نویسندهٔ نقد را نمیشناسید، یا اگر دوستان شما نمیدانند که او را میشناسید، بهتر است در جواب اصرار دوستان بگویید که ظن قوی میبرید که شخصی به این نام وجود نداشته باشد؛ بلکه این نام باید اسم مستعار شخصی باشد که همه او را خوب میشناسند. چون دشمنان شما یکیدو تا نیستند، طبعاً هرکس از مخاطبان گمانش به کسی خواهد رفت. اگر هم اسم نویسندهٔ نقد شباهتی به اسم مستعار نداشته باشد (هرچند معمولاً نقدنویسان اسمشان بسیار شبیه اسم مستعار است)، و اگر مخاطب شخصی را به این نام میشناسد، بهتر است بگویید که درست است که مقاله به این اسم چاپ شده؛ اما شما میدانید و دوست شما بهتر از شما میداند که چه دستهایی پشت این قضیه هست و از این کار چه اغراضی دارند. سعی نکنید که این دستها و اغراض را مشخص کنید. بگذارید قوهٔ حدس و تخیّل شنونده به کار بیفتد. یقین بدانید که دستها و اغراضی پیدا خواهد کرد.
اصلاً بهتر است به نخستین دوستانی که بعد از چاپ نقد شما را میبینند، بگویید که نقد را نخواندهاید؛ بلکه دربارهاش چیزهایی شنیدهاید. اگر شما جزو خیل عظیم شاعران و نویسندگان و کارگردانانی باشید که میگویند آثارشان را هیچگاه بعد از چاپشدن یا روی پردهآمدن نمیخوانند و نمیبینند، بسیار طبیعی خواهد بود که نوشتهٔ دیگران را هم دربارهٔ آثارتان نخوانید. (اینکه آیا کسی این حرفها را باور میکند یا نه، مطلب دیگری است.) این کار نهفقط بیاعتنایی شما را به نظر دیگران و یقین شما را به درستی نوشتهتان نشان میدهد، بلکه باعث میشود که دوستان هریک روایتی از آن نقد عرضه کنند و از روی این روایتهای موازی و متقاطع شما میتوانید بفهمید که کدامیک از ایرادهای منتقد به نظر اساسیتر و کدامیک از نکتههای او به نظر سستتر آمده است. با توشهای که به این ترتیب میاندوزید، خواهید دانست که در پاسخ دندانشکنتان چطور از نزدیکشدن به آن ایرادهای اساسی طفره بروید و چگونه آن نکتههای سست را کش بدهید و بزرگ کنید و بر سر نقدنویس بکوبید.
در هر حال، ترتیبی بدهید که اصرار دوستان به جایی برسد که جز پاسخدادن راهی برای شما باقی نماند. اما همه باید بدانند که شما اهل جدل نیستید و از روی اکراه و فقط بهقصد روشنشدن حقیقت پاسخی به آن نقد خواهید نوشت.
چون هیچکس از جنگ و دعوا بدش نمیآید، چیزی نمیگذرد که در شهر میپیچد که شما در کارِ نوشتنِ پاسخ هستید. با این تبلیغ شفاهی مجانی، بهجای آنکه اشخاص منتظر باشند تا ببینند که شما به هریک از ایرادهای منتقد چه جوابی میدهید، اصلاً ایرادهای او را از یاد میبرند و فقط منتظر میمانند تا پاسخ دندانشکن شما را بخوانند. توجه داشته باشید که درست یا نادرستبودن پاسخ شما مهم نیست، دندانشکنبودنش مهم است.
زمانسنجی هم در پاسخنویسی مهم است. نه آنقدر عجله کنید که خوانندگان پیش از آنکه نقد را خوب مزمزه کرده باشند، با پاسخ شما روبهرو شوند و نه آنقدر صبر کنید که ماجرا سرد شود و دیگر کسی دلودماغ خواندن پاسخ را نداشته باشد. بدترین نوع پاسخ پاسخی است که وقتی منتشر شود که خوانندگان یقین کرده باشند که نویسنده از خیر پاسخدادن گذشته است.
حالا میرسیم به خود پاسخ و به مقدمات و مقارنات آن. همراه پاسخ شما حتماً باید یادداشتی باشد خطاب به سردبیر نشریه و به این مضمون که چون در فلان شمارهٔ آن مجلهٔ وزین نقدی بر کتاب فلان، تألیف یا ترجمهٔ اینجانب نوشته شده است، لطفاً دستور فرمایید پاسخ اینجانب هم طبق قانون مطبوعات در همان صفحه و با همان حروف در اولین شمارهٔ آن مجله چاپ شود. قید «طبق قانون مطبوعات» ضروری است؛ چون در قانون مطبوعات چیزی نیست که بر اجبار نشریه به چاپ پاسخ نقد دلالت داشته باشد. قانون مطبوعات فقط میگوید که اگر نوشتهای متضمن افترا یا تهمت یا مطالب کذب نسبت به شخص حقیقی یا حقوقیای باشد، آن نشریه ملزم است پاسخ آن نوشته را… . اما بازهم نگران نباشید؛ چون ظاهراً سردبیران نشریات ما قانون مطبوعات را از بر نیستند و مراجعه به آن را هم لازم نمیبینند یا بهدلایلی آن را بهنوعی تفسیر میکنند که دامنهٔ شمولش از حد تهمت و افترا و مطالب کذب بسیار فراتر میرود. شاهدش هم پاسخهایی است که مطبوعات ما تقریباً هر روز از سازمانهای مختلف دولتی، در جواب مطالبی که متضمن هیچ تهمت یا افترا یا مطلب کذبی نسبت به آن سازمانها نبوده است، چاپ میکنند. البته طبق قانون مطبوعات، جواب شما باید بهاندازهٔ اصل نقد باشد؛ ولی باکی نیست. چون برای نشریات، چاپ نقد غالباً بهانهای است برای چاپ جواب به آن، پس اصل شما هستید. هرقدر نوشتید، نوشتید.
یکی از بخشهایِ مهم هر پاسخی، مقدمهٔ آن است؛ اما نوشتن این بخشِ مهم، زیاد هم دشوار نیست. مقداری از مطالب آن همان چیزهایی است که قبلاً شفاها به دوستانتان گفتهاید یا از ایشان شنیدهاید، مطالبی از این قبیل که شما معمولاً نقدهایی را که بر آثارتان مینویسند نمیخوانید؛ زیرا مخاطبِ نقد خوانندگان اثرند نه نویسندهٔ آن؛ اما اینبار «برای روشنشدن حقیقت و برای رفع سوءتفاهم» و برای اینکه خوانندگان خود بهتر داوری کنند، در اثر اصرار دوستان، نوشتن این چند جمله را لازم میدانید.
بهخصوص در مقدمه، تا میتوانید از فواید انتقاد بنویسید. فرمولش هم ساده است: حقیقت از تعاطی و برخورد افکار پدید میآید؛ بنیان جوامع پیشرفته بر انتقاد است؛ انتقاد باعث بهبود اثر و حتی باعث بهترشدن صاحباثر میشود. اگر این فرمول هم از یادتان رفته است، میتوانید یکی از پاسخهایی را که دیگران نوشتهاند، بردارید و بخش مقدماتیاش را با اندکی حذف و اضافه، رونویس کنید.
البته باید اضافه کنید که میان نقد بیغرضانهٔ علمی و خردهگیری بیپایه و حقکشی و غرضورزی تفاوت از زمین تا آسمان است. در اینجاست که باید مقداری از شرایط نقد و منتقد علمی را برشمارید، آنهم بهصورتی که خواننده از فحوای کلام بفهمد که نقدنویس هیچیک از این شرایط را نداشته است. با این اوصاف، طبیعی است که هر نویسنده یا مترجمی از انتقاد «علمی و سازنده» استقبال کند، آنهم نویسنده یا مترجمی چون شما که آثارش سالها با توطئهٔ سکوت روبهرو بوده است. خواننده خودش حدس خواهد زد که همچنان که صلح ادامهٔ جنگ است منتها با وسایلی دیگر، این نقد را هم شما ادامهٔ همان توطئهٔ سکوت میدانید منتها بهصورتی دیگر.
یادتان نرود که به اصرار و ابرام بگویید که این نوشتهٔ شما برای جلوگیری از گمراهی نسل جوان است. با این شیوه، خوانندگان که معمولاً سنی ازشان گذشته است، مطمئن میشوند که شما هیچ شکی در قدرت تشخیص ایشان ندارید و حق گمراهشدن را برای ایشان به رسمیت میشناسید. از این گذشته میفهمند که اگر منتقد برخی از مطالب عالی شما را درنیافته است، بهدلیل سنوسالش است؛ زیرا شما برای آیندگان مینویسید و او از گذشتگان است. پس داوری نهایی میماند برای آیندگان که باید سالها بعد بیایند.
بعد از مقدمه، میرسیم به اصل پاسخ. در پاسخ خود ناچار باید به نقدنویس هم اشاره کنید؛ اما سعی کنید که حتی اگر دوست قدیم شما هم باشد، هیچوقت از او بهاسم نام نبرید. عباراتی چون «منتقد محترم» هرچند کلیشهای است، اما هنوز کارساز است. در مواردی که فکر میکنید مُچ نقدنویس را گرفتهاید و خطای فاحش او را نشان دادهاید، بهتر است از عبارت «استاد محترم» استفاده کنید: «استاد محترم بهتر از من میدانند که… .»
حتی اگر نقدنویس در نقد خویش بسیار هم صریح حرف زده باشد، شما سعی کنید پاسختان حتیالمقدور مبهم و سربسته باشد. در مواردی که هیچ دلیلی برای مدعای خود ندارید، از عباراتی چون «اهل فن خوب میدانند که…»، «بر صاحبنظران پوشیده نیست که…»، «همچنان که تفصیلِ آن در جای خود آمده است…» استفاده کنید. این عبارات البته دلیل محسوب نمیشوند؛ اما این حُسن را دارند که خواننده میفهمد که سخن را روی با صاحبدلان است و اگر در درستیِ نظر شما تردید کند، خودبهخود از حلقهٔ صاحبدلان بیرون خواهد رفت.
چون بسیاری از خوانندگانی که پاسخ شما را میخوانند، بهویژه آنها که دستی به قلم دارند یا با شما آشنایی شخصی دارند، بیش از آنکه بخواهند از درستی و نادرستی نظر نقدنویس مطمئن شوند، میخواهند ببینند به چه «انگیزه»ای بر اثر شما نقد نوشته است، پس شما هم اینگونه خوانندگان را ناامید نکنید. اما مبادا در افشای این انگیزهها بیش از اندازه صراحت به خرج بدهید! خواننده باید از اشاراتِ مبهم شما چنین دستگیرش بشود که این نقد، جزئی از یک توطئهٔ بزرگ است که بهدلایلی نمیخواهید وارد بیان جزئیات آن بشوید.
بهخصوص اشاره به برخی از خصوصیات شخصی نویسندهٔ نقد را فراموش نکنید، عبارتی چون «اگر کسی در درس یکی از استادان نمرهٔ قبولی نگرفت، دلیل نمیشود که قلم بردارد و بخواهد انتقامش را از شاگردان و دوستان آن استاد بزرگ بگیرد…» بسیار مفید است. با این عبارت، هم میفهمانید که نویسندهٔ نقد شاگرد شما محسوب میشود، هم خودتان را در ردیف استادان بزرگ، یا شاگردان ایشان، قلمداد میکنید و هم عبارت آنقدر گنگ است که کسی درصدد برنمیآید تهوتوی ماجرا را دربیاورد. اگر هم درصدد بربیاید، باز نگران نباشید. بالاخره هرکسی زمانی شاگرد استادانی بوده است و احتمالاً در درس یکی از ایشان رد شده و شما هم حتماً شاگرد و احیاناً دوست برخی از استادان بزرگ بودهاید.
اما صراحت را از این بیشتر نکنید. همان طور که بسیاری از نقدنویسان نقد کوبنده را دوست دارند، بسیاری از پاسخنویسان هم پاسخ کوبنده را میپسندند، پاسخی که نقدنویس را سکهٔ یک پول کند و آبرویی برایش باقی نگذارد. خوانندگان علاقهمندی هم که گویی کاری جز دنبالکردن مشاجرات اهل قلم ندارند، بیشتر از این نوع نقدها و پاسخها خوششان میآید و لذتی را که از خواندن اینگونه آثار میبرند، با هیچچیز دیگری عوض نمیکنند. شما هم وظیفه دارید که به این خواست خوانندگان جواب مناسب بدهید.
اما توجه داشته باشید که اگر در پاسختان بیش از اندازه عصبانی بشوید، یا صراحت را از حد بگذرانید، معلوم میشود که نقد را جدی گرفتهاید و این برای شما خوب نیست. از این گذشته، صراحت بیش از اندازه باعث میشود که بهتفصیل به پاسخگویی به برخی از اشکالات منتقد بپردازید که در این صورت ممکن است خواننده در مواردی «دچار سوءتفاهم» شود و گمان کند که حق با منتقد است و نه با شما. پس همان طور که گفتم، حتیالمقدور مبهم و سربسته بنویسید. آنجا که میتوان گوشهوکنایه زد، از حملهٔ مستقیم استفاده نکنید؛ اما حمله کنید.
در پاسخگویی به نقد هم، غالباً و شاید همیشه، بهترین شیوهٔ دفاع حمله است. برای اینکه دستبالا را داشته باشید، توپ را به زمین منتقد بیندازید؛ بهطوری که نوشتهتان از پاسخ به نقد او، به نقد نوشتهٔ او تبدیل شود. در این کار هیچ فرصتی را از دست ندهید. از غلطهای چاپی مقاله گرفته تا خطاهای املایی و انشایی آن، همه ثابت میکنند که منتقد صلاحیت نقدنوشتن بر اثر شما را نداشته است. پس اینگونه خطاها را تا میتوانید بزرگ کنید. مگر نقدنویس خودش این کار را با نوشته شما نکرده است؟! از این راه میتوانید هم خواننده را چنان مجذوب نوشتهٔ خود کنید که ایرادهای منتقد بهکلی از یادش برود، و هم به هدف اصلی از پاسخگویی که طفرهرفتن از پاسخدادن به ایرادهای اساسی منتقد است، برسید.
در این میان، خطاهایی که نقدنویس در نقل مطالب شما مرتکب شده است، بهترین مدرک برای اثبات ناشایستگی اوست. اگر او جملهای را از شما نصفهنیمه نقل کرده، شما تمام جمله را بیاورید. هرچند نقل تمام جمله ممکن است خدشهای در ایراد منتقد وارد نکند، اما ثابت میکند که او در نقل مطالب شما امانت را رعایت نکرده است.
گذشته از این، ایرادی که منتقد، گاهی بهزحمت از مطلب شما بیرون کشیده و با نقل بخشی از عبارت شما آن را برجسته کرده، وقتی تمام عبارت را نقل کنید، در میان بقیهٔ کلمات آن گم میشود و خواننده بهاحتمال زیاد دیگر اشکالی در مطلب نخواهد دید.
از همهجای نوشتهٔ شما باید معلوم باشد که از این پاسخگویی یک هدف عالی اخلاقی دارید. بنابراین باید در لابهلای نوشتهتان عباراتی بگنجانید که این هدف را همواره به یاد خواننده بیاورد. خواننده باید دریابد که آنچه دلِ شما را به درد آورده، ناسپاسیای است که در حق یکی از اهل قلم شده است. خود شما در این میان اصلاً اهمیت ندارید، نقدِ نقدنویس هم مهم نیست. مهم اوضاع زمانهای است که جانب حرمت اهل قلم را نگاه نمیدارد. مطمئن باشید که اگر نوشتهٔ شما به این سیاق تنظیم شود، بر تار حساسی در دلِ خوانندگان، بهویژه آنها که خود دستی به قلم دارند، زخمه میزند و همدلی ایشان را برمیانگیزد.
اما خون را که با خون نمیشویند. شما که این ناسپاسی بزرگ که جزئی از یک ناسپاسی بزرگتر است، در حقتان شده است، نباید طوری بنویسید که خواننده گمان کند که دارید در حق نویسندهٔ نقد بیانصافی میکنید. پس باید برخی از ایرادهای او را بپذیرید؛ آنهم در آخر مقاله و بهطوری که همهچیز بهخوبی و خوشی تمام شود و شما هم درسی از بزرگواری و انصاف داده باشید.
بهترین ایرادهایی که میتوان پذیرفت، غلطهای چاپی است. با این کار، هم لطفی در حق کارگران زحمتکش حروفچین میکنید که خطای ایشان را به گردن میگیرید و هم از نقدنویس تشکر میکنید که «این چند مورد جزئی» را به شما تذکر داده است؛ هرچند میتوانست این کار را با نامهنویسی بکند و عِرض خود نبرد و زحمت خوانندگان هم ندهد.
اگر بخواهید از اینهم بیشتر بزرگواری کنید، میتوانید چند خطای املایی و انشایی را هم قبول کنید؛ اما تلویحاً باید بگویید که کتاب ویراستار داشته است و طبعاً مسئولیت اینگونه خطاها با اوست. در واقع یکی از فواید ویراستاری همین است!
اگر به این نصایح گوش کرده باشید، تا به حال موفق شدهاید که از طرح ایرادهای اساسیتر طفره بروید؛ بنابراین دیگر لازم نیست که در این زمینه کوتاه بیایید. آن ایرادها اصلاً وجود ندارند که شما قبولشان کنید یا نکنید.
منظور این نیست که بهکلی وارد بحث با نقدنویس نشوید؛ بهعکس باید بشوید، منتها بهصورتی که از همان اول پیروزیتان بر او معلوم باشد. فرض کنیم که اثر شما اثری تألیفی و مثل هر اثر تألیفی دیگر مشتمل بر مقداری مطالب نظری و مقداری امور واقع است و نویسندهٔ نقد هم در این دو دسته مطلب، خدشههای ظاهرالصلاح کرده است. بهجای اینکه در تکتک این موارد وارد شوید که دون شأن شماست، بهتر این است که در مقام معلم به نقدنویس و خوانندگان بیاموزید که اگر منتقد مطالب شما را «درست نفهمیده» است، علتش این است که به مثالهای بسیاری که در تأیید نظریات خود آوردهاید، توجه نکرده است.
پس کاری را که در نوشتهٔ اصلیتان کردهاید، از سربگیرید و بهجای اینکه در پی ابطال نظر منتقد باشید، نظر خود را بهکمک شواهد تازهتر و بیشتر، یک بار دیگر ثابت کنید. اگر پوپر در عمرش یک حرف درست زده باشد، آن حرف این است که برای هر نظریهای، هرقدر هم عجیبوغریب یا نادرست باشد، میتوان شواهد مؤیدی یافت. دنبال این شواهد تازه بگردید؛ حتماً پیدا میکنید. اما لازم است که این کار را در کمال بیاعتنایی به نظر بدیلی که منتقد عرضه کرده است، انجام بدهید و بهخصوص نباید طوری پاسخ بدهید که خواننده به فکر مقایسهٔ نظر شما با منتقد بیفتد.
این از بخش نظری نوشتهٔ شما. درمورد آنچه به امور واقع مربوط میشود، بهترین شیوهٔ پاسخگویی، مثل همیشه، درگیرشدن در بحث با منتقد نیست؛ بلکه طرح مسئله در یک ساحت بالاتر است. اصلاً منکر وجود واقعیات شوید. بگویید که واقعیات مهم نیستند، مشتی عدد و رقم و اسم بیمعنا بیش نیستند، و مهم تعبیر ما از این واقعیات است. شما تعبیر خودتان را از این واقعیات داشتهاید و منتقد هم تعبیر خودش را و هرچند درست است که همهٔ تعبیرها درستاند، اما بعضی از تعبیرها، بهخصوص تعبیرهای شما، درستترند.
اگر این حرفها را به همین زبان ساده بزنید، دست خود را رو کردهاید. نوشتهٔ شما باید حتیالمقدور پیچیده و ناهموار و مستند به آخرین نظریهها و پر از اصطلاحات و اسمهای فرنگی باشد تا معلوم شود که اگر منتقد مطلب شما را درست نفهمیده، علتش این است که از آخرین نظریهها در این زمینه بیخبر بوده است.
چون خوانندگان ما در اثر ارشاد نویسندگان و مترجمان ما دیگر فهمشان بالا رفته و بهخوبی میدانند که ملاک برتری نظریهای بر نظریهٔ دیگر درستی آن نیست بلکه تازگی آن است، اگر مقداری از اسامی این نظریهها و صاحبان آنها را ردیف کنید، تأثیر و توفیق پاسختان حتمی است. باید روشن کنید که تاریخمصرف نظریههایی که منتقد در نوشتهاش به کار برده گذشته است و نظریههای تازهای جای آنها را گرفتهاند.
مثلاً مبادا بیتجربگی کنید و مثل من به قول پوپر و آنهم برخلاف منظور او (!) استناد کنید. تاریخمصرف پوپر گذشته است و فعلاً و تا اطلاع ثانوی باد به پرچم واژههایی از قبیل هرمنوتیک و پستمدرن میخورد. از خاصیت جادویی این واژهها غافل نباشید.
من تاکنون نقدهای زیادی خواندهام که یکباره، بهحق یا ناحق، کتابی را به خاک سیاه نشاندهاند. نقدهای بسیار کمتری خواندهام که نهتنها خوب و بد کتابی را برشمردهاند، بلکه سعی کردهاند موضوع کتاب را به خواننده معرفی کنند و دری برای آشنایی با آن به روی وی بگشایند. اما هیچ پاسخ نقدی نخواندهام که مرا بهکلی مجاب کرده باشد یا در نظری که از ابتدا نسبت به اثری داشتهام، یا بعدها در اثر خواندن نقدی نسبت به آن پیدا کردهام، تغییر اساسی ایجاد کند. انگار این پاسخها را به این دلیل مینویسیم که باید پاسخی بنویسیم؛ آنهم پاسخی که تا حد امکان بهقول معروف صورتمسئله را پاک کند. اگر چنین است، رعایت این نصایح باعث خواهد شد که در این هدف موفقتر شویم.
البته توفیق نسبی است. بهاحتمال زیاد نویسندهٔ نقد به پاسخ شما پاسخی خواهد داد و شما هم ناچار خواهید شد به او جوابی بدهید. عملکردن به نصایحی که در پاسخ اول به کار بستهاید، در پاسخ دوم مشکلتر است. لحنها طبعاً تلختر میشود و مسائل شخصیتر. چنتهٔ دو طرف بحث هم از حرف تازه خالی میشود و ناگزیر همان حرفهای قبلیشان را تکرار میکنند.
اگر ماجرا ادامه پیدا کند، خوانندگان صاحبدلی که به مراد اصلی خود رسیدهاند، یعنی مدتی برای بهراهافتادن این جنگ ناخن زدهاند و بعد هم دستهجمعی دم گرفتهاند که «دعوا دعوا دعوا، کره و مربّا» کمکم علاقهشان را به دیدن این بازی خنک از دست میدهند تا اینکه سردبیر محترم در یک یادداشت دوسه سطری، سوت پایان بازی را به صدا درآورد و غائله را ختم کند.
این پایانِ بیشوروحال نباید باعث شود که شما به نقدی که بر اثرتان نوشته شده است، پاسخ ندهید. حتماً باید پاسخ بدهید. چون پای حقیقت در میان است و حقیقت، لااقل در نظر کسانی که علاقهٔ چندانی به افلاطون ندارند، از افلاطون هم عزیزتر است. و مهمتر از آن، پای شما در میان است و شما، پیش خودتان هم نباشد پیش خوانندگان صاحبدل، از حقیقت هم عزیزترید.
منتشرشده در: نشر دانش، س۱۹، ش۳، پاییز۱۳۸۱، ص۵ تا ۹.