ادبیات رئالیستی در وجه اقتصادی خود، نباید تبدیل به گلایهٔ تهیدستان از ثروتمندان بشود. ادبیات در این خصوص میباید بتواند توانایی و استعدادهای آدمیان را به آنها بشناساند. القای حالت «حقبهجانب» تودهها که خود بهاندازهٔ کافی از آن برخوردار هستند، یک جلوه از روانشناسی «گداپروری» است. ما به تودههای محروم نباید تلقین کنیم که دلتان بهحال خودتان بسوزد؛ چون حق با ماست. ما بهعنوان نویسنده، شاید بتوانیم به آدمیان این ظرفیتها را بشناسانیم که میتوانند در سرنوشت و تاریخ خود سهمی داشته باشند و اینکه آنها هم در مقابل سرنوشت و زندگانی خود مسئولیت دارند.
بنابراین دلسوزیهای آبکی الزاماً باید از پهنهٔ ادبیات ما رخت بربندند و جای خود را به تحلیل دقیق و عمیق و همهجانبهٔ زندگی مردم سُمکوبشدهٔ ایران بدهند. شاید این تحلیل همهجانبه به مردم ما این امکان را بدهد تا نسبت به خود و سرنوشت خود، مطالعهای جدی را آغاز کنند؛ زیرا این مردم سرانجام بایستی خود را بشناسند، ارزشهای پنهانی خود را کشف کنند و از پوستهای که آنها را در خود حبس کرده است، بیرون بیایند. در این سمت و جهت، امیدوارم که ادبیات بتواند بهنسبت توانَش، فریضهٔ خود را ادا کند.
گزیدهای از: محمود دولتآبادی، نون نوشتن، چ۲، تهران: چشمه، ۱۳۸۹، ص۱۷.