سیامین هماندیشی انتشارات فنی، با موضوع «ویرایش ادبیات داستانی تألیفی»، در ۲۶مهر۱۳۹۶ برگزار شد. در این نشست، سه میهمان سخنرانی کردند که هریک تجربههایی در این زمینه داشتند. محمدرضا جعفری، فرزند عبدالرحیم جعفری که مدیر انتشارات امیرکبیر بود، و حسین سناپور و محمد حسینی هریک از زاویهای به موضوع «ویرایش ادبیات داستانی» پرداختند و از تجربههای خویش دراینباره سخن گفتند.
در این میان، حسین سناپور در مقدمهٔ بحثش موضوعی جالبتوجه را بهمیان آورد: چرا ویرایش در کشور ما هنوز چنانکه سزاوار است، جا نیفتاده و در برابرش مقاومت میشود؟ چرا فرهنگ ویرایش و اصول آن هنوز در جامعهٔ ما جا نیفتاده است؟ چرا دستاندرکاران کتاب هنوز چنانکه باید، این حرفه و مهارت را بهرسمیت نشناخته و آن را جدی نگرفتهاند؟ چرا نویسندگان و مترجمان غالباً از اینکه اثرشان را فرد دیگری بخواند، برآشفته میشوند و این کار را کسر شأن خویش میپندارند؟
آنچه در ادامه میآید، برداشت من از گفتههای این سخنران است. ممکن است برخی از جزئیاتی که به آنها اشاره میکنم، با آنچه بر زبان او آمده، عیناً برابر نباشد.
پاسخ سناپور به این پرسشها ریشهیابانه و دقیق و تأملبرانگیز بود. وی علت بیشترِ این نابسامانیها را در دو عامل اصلی خلاصه کرد:
۱. نگاه سنتی و تقدسگونهای که دیرزمانی در جامعهٔ ما به متنهای مقدس میشده و سرایتیافتن این نگاه به متنهای ادبی؛
۲. برتریدادن به نویسنده بهجای متن.
نگاه سنتی
بهطور کلی، از دیرباز در جامعهٔ ما نوعی روحیهٔ تسلیم و پذیرش در برابر متنهای ادبی، بهویژه شعر، وجود داشته است؛ تا آنجا که چونوچراکردن دربارهٔ ارزش و میزان ادبیت یا زیبایی آنها و نیز سخنگفتن دربارهٔ محتوایشان، در میان مردم چندان موضوعیت نداشته است.
بهگفتهٔ سناپور، این طرز نگرش تا حد زیادی برخاسته از نگرشی بوده که در دنیای کهن به متون مقدس وجود داشته است. بهبیان دقیقتر، گویی نوعی تقدسگونگی از متنهای مقدس به دیگر متنها، بهخصوص شعر، نفوذ یافته و مردم آن را پذیرفتهاند.
در قدیم، مردم شعر را چیزی مانند وحی میدانستهاند که از جانب نیرویی ماورایی به شاعر الهام میشده است. ازاینرو، همان طور که متنهای مقدس دینی، آسمانی و تغییرناپذیر انگاشته میشده، شعر و هر نوع متن دیگر را کمابیش محصولی آسمانی و ماورایی تلقی میکردهاند که هیچکس حق نداشته در آن دخلوتصرفی کند؛ زیرا کسی که بیرون از این فرایند آفرینش است، از آن نیروی ماورایی بهرهای ندارد و برای دستبردن در چنین آثاری بیصلاحیت است.
این طرز نگاه رفتهرفته دربارهٔ گونههای دیگرِ ادبی نیز رواج مییابد؛ بهطوری که غالباً این آثار را بیش از اینکه زاییدهٔ «کوشش» آفرینندهاش بدانند، یکسره ناشی از «جوشش» استعدادی نهفته و ماورایی پنداشتهاند. باورمندان به چنین رویکردی که امروزه نیز شمارشان اندک نیست، آفرینشگر ادبی را فردی میانگارند که در فضایی خلسهوار و بیخودانه چیزهایی به او الهام میشود و او آنها را به روی کاغذ میآورد.
مجموع این انگارهها به این باور غلط انجامیده که «هر نوع دستبردن در متن ادبی ناروا و خطاست» و حضور پررنگ این تصور در ایرانِ این روزگار از جملهٔ عواملی است که سبب شده ویرایش چندان جدی گرفته نشود.
برتریدادن به نویسنده
تصور نابجای دیگری که در باب نوشتهٔ ادبی در میان بیشترِ مردم رواجدار است، عبارت است از برتریدادنِ نویسنده بر متن. بهسخن دیگر، مخاطبان در مواجهه با اثر ادبی در نظر نمیگیرند که خودِ متن رسانندهٔ چه معنی یا معنیهایی است؛ بلکه معنای اثر را عموماً لابهلای نکتههایی میجویند که مستقیماً به خودِ نویسنده برمیگردد و اطلاعاتی دربارهٔ او میدهد.
در این رویکرد، گفتههای شخص نویسنده دربارهٔ وجوه مختلف اثرش، به دریافت و استنباطهای مخاطب ترجیح داده و در نتیجه، اینکه بر مبنای آنچه مخاطب میفهمد، دربارهٔ متن سخن گفته شود، بهکلی مردود دانسته میشود. چنین طرز نگاهی اثر ادبی را بهشدت محدود و درک و برداشتهای گونهگونی را که از آن ممکن است بشود، بهسختی میکوبد و نامعتبر میشمارد.
این رویکرد سنتی البته در جهان غرب هم روزگاری دراز غلبه داشته؛ اما در سدهٔ بیستم و با نظریهٔ «مرگ مؤلفِ» رولان بارت تا حد زیادی کنار زده شده؛ بهطوری که امروزه بهجرئت میتوان گفت کمتر منتقد یا مفسری تماموکمال به آن معتقد است.
با اینهمه، ظاهراً این تلقی در جامعهٔ ایران همچنان بر تلقیهای دیگر غالب است و بر سر راه ویرایش متنهای خلاقانه و پذیرش عام آن در میان اهالی قلم، مانعی جدی محسوب میشود.
گزارش مبسوط این نشست را از اینجا ببینید: ویراستار ادبیات داستانی یک مشاور است