آخرین کاری که دارم ویرایش میکنم، مقالاتی اقتصادی است با موضوعاتی پیچیده. خواندن و درک و ویرایش موضوعی اقتصادی که هیچ سررشتهای از آن نداری هم، تنوعی عجیب است برای خودش.
یکی از این مقالات «مدلسازی و پیشبینی نوسانات بازار سهام با استفاده از مدل انتقالی گارچ مارکف» بود. برای اینکه بفهمم این آقای مارکف چه نظریهای دارد، کلی در اینترنت گشتم؛ ولی حتی یک خط از نظریهٔ ایشان را هم نفهمیدم! البته از مباحث بورس هم هیچگاه در تمام زندگیام سر در نیاوردهام، چه برسد به پیشبینی نوسانات بورس! بههمین سبب متن مقاله را هم نفهمیدم و نفهمیده با دانستههای اندک ویرایشی خودم، آن را ویرایش کردم. امان از وقتی سرویراستار کار را ببیند!
بر خلاف این کار پیچیده و سخت، مدتها پیش درگیر ویرایش تحلیلی جامعهشناسانه از جامعهٔ ایران شدم. از آنجا که خودم هم جامعهشناسی خوانده بودم، آنقدر محو خواندن تحلیلهای دکتر جلاییپور میشدم که گاهی یادم میرفت باید ویرایش کنم! نتیجهٔ کار هم این شد که خیلی از اصول آغازین و بدیهیاتِ ویرایش را رعایت نکرده بودم و بالاخره صدای سرویراستار درآمد!
بالاخره نفهمیدم باید موضوع مرتبط با رشتهٔ تحصیلی ویراستار باشد یا نباشد! شما چه میگویید؟
تجربهای از: نسرین لطفی.