نوشته‌چه

نوشته‌چه جای نوشته‌های خُرد و خواندنی است به‌قلم اهالیِ کارگاه «نگارش و زیبانویسی». این‌ها مشق‌های کارگاه نیستند و قرار هم نیست ویراسته و کامل باشند. بیشترشان با دوری از خورهٔ کامل‌گرایی شکل گرفته‌اند و به‌برکتِ عمل‌گرایی انتشار یافته‌اند.

نوشچه-نویسندگی-نگارش و زیبانویسی

اینجا، نوشته‌های هر عزیزی امکان دارد به‌مرور بهبود یابند یا به‌کل ثابت بمانند، شاید پُرتعداد شوند یا اینکه به دو عدد هم نرسند، ممکن است خواننده‌های پروپاقرص پیدا کنند یا غریب بمانند. این‌ها مهم نیست. مهم این است که حرفی برای گفتن، در قامت واژه‌هایی برای نوشتن درآمده است و جایی انتشار یافته. همین!

نوشته‌چه وبلاگ عمومی نیست، شبکهٔ اجتماعی نیز. آغازگاهی است برای پراکندن همدلانه و آغوشی است برای حمایت‌های رشدآور و لبخندی است برای یاری‌های حال‌خوب‌کن. قالبِ نوشته‌ها آزاد است و غالبِ نگاشته‌ها دوست‌داشتنی. نویسنده‌های این نوشته‌ها «ویراستاران» را دوست دارند و «ویراستاران» هم تک‌تک آنان را دوست دارد. نوشته‌چه تقاطعِ این دوستی است.

شما نیز همراهشان شوید و نظرتان را زیرشان به یادگار بگذارید تا همدیگر را دل‌گرم کنیم. راستی، دوست دارید از شما هم نوشته‌چه درج کنیم در وبگاه «ویراستاران»؟ اگر قول می‌دهید که نمی‌ترسید و اگر در فکر فرونمی‌روید که نوشته‌تان درجه‌یک و بی‌نقص باشد، همین الان بفرستیدش برای خانم فاطمه کیانیِ نازنین:

t.me/TasnimKiani
tasnim2.kian@gmail.com
instagram.com/tasnim.kiani

در لابه‌لای دودهای سیگار، میان کنتراست رنگ‌ها، به چشمانش خیره شد. خیره به خط‌ها، گودی چشم‌ها، خیره به احساسی که در مابین اون‌ها موج می‌زد. حس جنگیدن حس قدرت حس…
دخترک رویایش را می‌نواخت و به آسمان خیره بود. شب بود، انبوهی از ستارگان درخشان‌ ماه را همراهی می‌کردند در رقص امید دخترک. او چیزی را می‌جست؟ شاید آرزویی داشت،…
در این پنج ماهی که از اصفهان عزیز به پرند آمده‌ایم، هر روز پیرمرد سبزپوشی را می‌بینم. او همیشه کنار سرعت‌گیر نزدیک پیچ جاده می‌ایستد. صبح‌ها که پسرک را به…
چرخیدن بخشی از ورزش‌های زورخانه‌ای است که نمادی از حرکت و گردش است. حرکتی دائم از آدمی که از خاک برون آمده و در خاک درون خواهد شد و این…
در محاصرۀ کوه‌های سربه‌فلک کشیده نشسته‌ایم تا استراحتی داشته باشیم و لقمه‌ایی به دهان ببریم، ناخودآگاه کشیده می‌شوم به خاطرات گذشته. روزهایی که هرچند سخت بود، ولی امید داشتیم. مداد…
بیشتر مسیر رفت‌‌و‌آمدم در روز کاری، در منطقهٔ خیابان انقلاب است: به‌ویژه راستهٔ کتاب‌فروشان. مردمِ بسیاری در پیاده‌رو هستند. بعضی‌ را می‌بینی که به‌سرعت از فروشگاه‌های کتاب بیرون می‌آیند. تعدادی‌…
ساعت دو‌ونیم بود. از سر کار برمی‌گشتم. خدا خدا می‌کردم که پسرک گل‌فروش مترو باشد. می‌خواستم برای تولد مادرم گل بخرم .خدا رو شکر بود. دو شاخه رز سرخ گرفتم؛…
۱. مادربزرگ یک‌بار گفت: «قدیم بره که بر نگرده.» حق داشت. زن تمیزی بود. مرتب و بانظم بود. قدیم و زندگی قدیم برایش تمیز نبود. آخر زندگی در یک اتاق…
کفش‌هایم را در می‌آورم. پاهایم را در ماسه‌های داغ فرو می‌کنم. گرمایش نمی‌تواند یخ‌های وجودم را آب کند. در بعداز‌ظهر روزی تابستانی، بدن خسته‌ام را کشان‌کشان تا لب دریا می‌برم.…
یکی از گواراترین لذّت‌ها، آرایش‌کردن نوشته‌هاست. ویرایش و پیرایش، دو ابزار من برای آرایش نوشته‌‌ هستند: با ویرایش، زواید را از نوشته‌ می‌زدایم و با پیرایش، آن را به زیور‌ها…
پنج‌شنبه شب، ساعت را برای نماز صبح کوک کردم و خوابیدم. صبح قبل از صدای زنگ، درد شدیدی در قفسه سینه و کتف و دست چپم امانم را برید و…
انگار تمام این سال‌ها کتاب را از آخر به اول خواندم. شب تولد حضرت زهرا، فهمیدم دوستی که در نیمۀ دوم دۀ چهارم زندگی‌اش به سر می‌برد، مدارکش را برای…
فهرست