دبیر ادبیات و زبان فارسی دبیرستان ما گویا با این شعار پا به عرصۀ وجود گذاشته بود «معلم باید دیسپلین داشته باشد!» دختر جوانی که پنج یا شش سال از ما بزرگتر بود و تازه از دانشکدۀ زبان و ادبیات فارسی دانشآموخته شده بود. قدش کمی کوتاهتر از متوسط بود و اندامی تکیده داشت، با چهرهای ریزنقش که او را همسنِ سال اولیهای دبیرستان ما میکرد. با وجود این در انتخاب لباس و حرکات چنان ماهرانه عمل میکرد که ریزنقشیاش را میپوشاند: کفشهای پاشنه بلند به پا میکرد و همیشه فُرم رسمی سورمهای یا قهوهای میپوشید و کیف دیپلمات سنگینی بههمراه داشت که شانۀ نحیفش را به پایین میکشید.
این دبیر ما در درسدادن هم بسیار سختگیر بود. اعتقاد داشت که درس زبانفارسی مهمترین درس برای همۀ دانشآموزان است. تازه، بیتوجهی ما سببساز حساسیت بیشتر و امتحانهای سخت و پیدرپی میشد. روزی موقع درسدادن صدای پچپچ و خندههای ریز بچهها، کاسۀ صبرش را لبریز کرد و با حرکتی سریع، گچی را که در دستش بود به سمت یکی از بچهها پرتاب کرد! همکلاسی زبل ما هم جاخالی داد و گچ بینوا وارد دهان دانشآموز بختبرگشتهای شد که دهانش از این حرکت معلم باز مانده بود. کلاس از خندۀ ما منفجر شد. این اتفاق باعث شد ما برای اولین بار لبخند نمکین این معلمِ با دیسپلینمان را ببینیم.
چند سال بعد، پس از قریب به ده سال، دوباره دیدمش. این بار، باور دیسپلین داشتن، بر ظاهرش پیروز شده بود و چند سالی بزرگتر از سن شناسنامهایاش به نظرم آمد. هنوز هم ریزنقش بود و فرم رسمی سورمهای به تن داشت، با کیف زنانۀ جمعوجور و مچبندی به دستش که یادگار همان کیف دیپلمات سنگین بود. مرا بهخاطر داشت. از کاروبارم پرسید و از روزگارش پرسیدم. لحظۀ خداحافظی برای دومین بار لبخند نمکینش را دیدم و خاطرۀ آن روز کلاس برایم زنده شد.
چقدر این لبخند دلنشینش میکرد.
فاطمه کیانی، دی1399
tasnim2.kian@gmail.com
6 دیدگاه. دیدگاه خود را ثبت کنید
مطلب روان و زیبایی نوشتی، باعث شد به خودم دقت کنم که چقدر این خنده های ریز میتونه در اطرافیان تاثیر مثبتی بذاره و زندگی اینطوری خیلی ملایم تر و دوست داشتنی تر میشه…
نوع نوشته عالی ، صمیمی و دوست داشتنی است و مخاطب رو جذب میکنه و هیجان میده که دنبال کنه
ولی داستان یه جایی رهاست و در پایان مخاطب بدنبال چیزی در داستان میگرده در واقع پایان بندیش جذابیت ابتدای داستان رو نداره
سلام و عرض ادب
ساده و روان و گویا. در لحظه تجسم کردم و گچ را در دهان شخص دیدم و خندیدم?
عالی بود? چقدر متن قابل تصوری بود
حالا اون بنده خدا گچ رو قورت داد؟؟؟?
دلنشین بود مثل لبخند معلم ادبیات، رفتیم به روزهای پر شر و شور دبیرستان، دوران سرخوشی و سرکشی…سپاس فراوان
قلم روان، ساده و دلنشینی دارین. لذت بردم. ❤️