virastaran.net/a/15491

#آواچهٔ ۵۷، آشناسازی ناآشنا

آموزش, آواچه, تبدیل واژهٔ ناآشنا به آشنا, ویرایش زبانی, ویرایش و درست‌نویسی

  • پخش‌شده از رادیو ایران
  • مخاطب‌محوری
  • نویسندگی
  • واژهٔ ناآشنا
  • آشناسازی
  • اگر اصرار باشد که واژهٔ ناآشنا در متن بماند، باید با یکی از این چهار راه…

چلنج چلنج! بسه، ایناف…!

هرچی سرچ می‌کنم، بی‌فایده‌ست.

انی‌وی!‌

صد بار گفتم من رو نورس نکن!

بسه، ایناف. اوکی؟!

اوکی؟! اوکی…! اوکی…!

باید دوباره تِرای کنم!

هر واژهٔ بیگانه دشنه‌ای است بر پیکرهٔ زبان پارسی.

هر ایرانی نگهبان زبان فارسی.


قبلاً گفته‌ام و شنیده‌اید یا شاید خودتان می‌دانید که واژهٔ ناآشنا برای مخاطب نوعی متن تو نباید در متنت وجود داشته باشد.

حالا سؤال! من می‌خواهم یک واژهٔ ناآشنایی را به مخاطبم یاد بدهم. من می‌خواهم به مخاطبم این کلمهٔ عجیب‌وغریب را بگویم. اگر بخواهم این را معادل برایش بگذاریم، اگر بخواهم این را نیاورم، دانش او افزایش پیدا نخواهد کرد. پس اینجا دیگر لازم نیست به دانش قبلی مخاطب احترام بگذارم؟ نه، باید احترام بگذاری، باید کار خودت را هم انجام بدهی؛ یعنی هم کاری بکنی که او بفهمد، هم کاری بکنی که واژهٔ جدید به او یاد بدهی.

کلیدش چیست؟ وقتی واژهٔ ناآشنا را در متنت آوردی، در نخستین برخورد با آن واژه حتماً آن واژه را آشنا کن. از آن نگذر.

راه‌های آشناسازی واژه این‌ها است: در پرانتز، معادلش را بیاور. در پانوشت توضیح درباره‌اش بده. درگیر با متن توضیحش بده؛ یعنی واژه را که آوردی و جمله‌ات تمام شد، بنویس «منظور من از این واژه این است که…». و راه آخر اینکه در واژه‌نامهٔ انتهای کتاب بیاوری.

ببینید، اصل این است که مخاطب تمام متن تو را بفهمد. اگر قرار است واژهٔ جدید در متنت بیاید و آن واژه تخصصی است و تو توضیحی برایش ندادی و همین مخاطب نوعی تو هم دارد می‌خواند، اشکال از توست! باید در نخستین برخورد وقتی به آن واژه رسیدی، آن را حتماً آشنایش کنی؛ بعد دیگر با خیال راحت آن واژهٔ ناآشنای آشنا‌شده را به‌کار ببری و مخاطب خیالش راحت باشد که تا آخر متن، تو به ذهنش احترام گذاشتی و واژه‌ها را برایش آشنا آوردی یا آشنا کرده‌ای.

تشکر از اینکه بخش آیین سخن را شنونده بودید و امیدوارم با برنامهٔ کافه‌هنر همیشه همراه باشید.


چون سایه‌ای نگاه تو همواره با من است / دست نگاه روشن تو سایه‌بان من

یک‌ بار خواب‌دیدن تو به تمام عمر می‌ارزد. پس نگو، نگو که رؤیای دور از دسترس خوش نیست. قبول ندارم.

شود تا ظلمتم از بازی چشمت چراغانی / مرا دریاب ای خورشید در چشم تو زندانی

پریشان کن سر زلف سیاهت، شانه‌اش با من / سیه‌زنجیر گیسو باز کن، دیوانه‌اش با من

فرقی نمی‌کند از کدام نسلی. زبان فارسی ما را به هم پیوند می‌دهد.


تاریخ انتشار در کانال تلگرامی «ویراسـتاران»: ۱۴اردیبهشت۱۳۹۶.

مقالات پیشنهاد شده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پُر کردن این بخش الزامی هست
پُر کردن این بخش الزامی هست
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

فهرست
کپی شد