جایی خواندم نوشتن باعث عریانی روح میشود.
منبعاش را بهخاطر ندارم؛ به لطف دنیای مجازی در روز بیش از دهها مطلب مرتبط و نامرتبط با علایقمان میخوانیم، ولی این نوشته مرا با واقعیتی روبهرو کرد.
بیش از سه ماه است که نتوانستهام کلمهای روی کاغذ بیاورم.
برای پروژهٔ کلاسی، داستانی پنجاه هزار کلمهای باید بنویسیم و من با انتخاب موضوعی درست دست گذاشتهام روی نقطهضعفم که با خواندن آن نوشته برایم روشن شد.
چرا نمیتوانم بنویسم؟ چرا بعد از نوشتن چهارهزار کلمه داستان متوقف شد؟
چون روح و قلبم نیاز به عریانی داشت. کلنجار قلم روی کاغذ برای جاریشدن، کلنجار قفل ذهنی سالهای گذشته در ناخودآگاه برای عیان نشدن. خودسانسوریهایی که از بچگی در درونمان کاشته شد.
از کجا شروع شد را نمیدانم شاید از نهسالگی که پدربزرگم با نوعی طنز آمیخته به سرزنش رو به من و پسرخالهٔ هشتسالهام که مشغول بازی و خنده بودیم گفت: «دختر که میخنده نباید دندوناش معلوم بشه.» تا پانزدهسالگی که «دختر باید موقع راهرفتن متین و سر به زیر باشه و هی برنگرده پشتسرش رو نگاه کنه.» و تا اکنون…
جنگ مداوم بین عریانی و مستوری و نتیجهٔ این کشمکش چه سخت و طاقتفرساست.
نوشتن بیپروایی میخواهد و این تکلیف پنجاههزار کلمهای در چهارهزار کلمه به بنبست رسید چون نهتنها روح بلکه قلبم هم تا به حال رهایی را تجربه نکرده است. سانسور پشت سانسور؛ در خانواده در مدرسه در دانشگاه در اجتماع در قانون و حالا در خود.
شجاعتی بسیار میخواهد رویارویی با خود و دانش و آگاهیای بیشتر برای رسیدن به جواب سوالهای درون ذهن خود. تلاش من برای آشتی با خود، زمانی که احساس میکنم به ثمر رسیده، با تلنگری میشکند و دوباره هجوم سوالات به ذهنم را پذیرا میشوم.
چگونه باید بدون شرم از دردهایمان سخن بگوییم؟
چگونه یکدیگر را به بهانهٔ سنت و عرف به بیشرمی و بیحیایی متهم نکنیم؟ چگونه یاد بگیریم قضاوت نکنیم، حتی خودمان را؟
سدهای سانسور را چگونه بشکنیم؟ چگونه به انسانیت احترام بگذاریم؟ چگونه یاد بگیریم در جامعهٔ بحرانزده و وابسته به غیرت و ناموسپرستی به آزادی برسیم.، قبل از اینکه سر بریدهمان در شهر دستبهدست شود؟ چگونه به فرزندانمان یاد بدهیم خودشان باشند؟ و چگونه یاد بگیریم که از عریانی افکار نترسیم؟
الهام خلیلزادگان، خرداد۱۴۰۱
elykhalilzadegan@gmail.com