خاطرم هست دهۀ ۶۰ یکی از مشکلات قولوقرارها سر همین مسئله بود که جمعهشب یا شب جمعه کدام شب میشود. شاید باورکردنش سخت باشد که اشتباهی شبیه به این، یکی از تلخترین وقایع سالهای جنگ را رقم زده باشد.
سال ۱۳۶۲ در میانۀ عملیات خیبر، شبی بنا بود چهار گردان از جزایر مجنون پیش بروند و همزمان نیروهای لشکر ۲۷ از خط طلاییه. فرماندهان قرارگاه تصمیم میگیرند یک شب این حمله تأخیر بیفتد. کسی را میفرستند تا به مهدی باکری و احمد کاظمی که فرمانده نیروهایی حملهکننده بودند، زمان حمله را اطلاع دهد. او مثلاً میگوید: «عملیات شب سهشنبه است.» منظورش شام سهشنبه بوده؛ اما آن فرماندهان گمان میکنند منظور او همان شام دوشنبه یعنی شب سهشنبه است؛ یعنی همان قرار اول.
در شروع عملیاتها رمز خوانده میشود و همه هماهنگ آغاز میکنند؛ اما از آنجا که این حمله در میانۀ عملیات بود، برای امنیت بیشتر طرح، فرماندهان کاملاً احتیاط میکنند تا از طریق بیسیم طرح لو نرود و برای همین، خبر را با یک فرد منتقل میکنند.
شب موعود، چهار گردان خطشکن از جزایر مجنون در هورالعظیم حرکت میکنند؛ در حالی که لشکر ۲۷ دهها کیلومتر دورتر در پادگان دوکوهه در حال استراحت است تا فرداشب به خط بزنند!
شب سختی میشود، وقتی چهار گردان خطشکن به هدف میرسند، در حالی که خبری از نیروهای لشکر ۲۷ نیست. بر اساس گزارش نشریۀ نگین ایران، مهدی باکری با غلامعلی رشید، از فرماندهان قرارگاه، تماس میگیرد و رمزی میپرسد: «چرا نیروهای همت نرسیدهاند؟» رشید شگفتزده میشود و میگوید: «مگر شما کجا هستید؟!…» بحثشان میگیرد؛ تا جایی زیر فشار، ناخودآگاه صحبتکردن رمزی کنار میرود. نیروهای شنود دشمن متوجه میشوند چه اتفاقی افتاده است. ایرانیها در شب، دست برتر را دارند؛ اما با روشنشدن هوا، کار سخت میشود.
فرماندهان ایرانی تا لشکر ۲۷ را از دوکوهه به خط برسانند، هوا روشن شده است. دشمنی که متوجه ماجرا شده است، آتش را بر مسیر طلاییه که بناست نیروهای ۲۷ از آن پیش بروند، متمرکز میکند و از سوی دیگر، بهسراغ چهار گردان خطشکن میرود و یکی از سختترین صحنههای جنگ در این دو محور رقم میخورد: نیروهای چهار گردان اغلب شهید میشوند و نیروهای لشکر ٢٧ نیز تلفات وحشتناکی میدهند… . سردار سیافزاده که این ماجرا را برایم روایت میکرد، پس از سالها، هنوز کامی تلخ از آن شب داشت.
نکته اینجاست که در شرایط جنگی، گاهی اشتباهات کوچک، فاجعههای بزرگ رقم میزند.
برخی معتقدند این وقایع تلخ نباید روایت شود؛ اما معتقدم باید چنان تلخ روایت شود که تلخیاش تمام وجود آدمی را فرابگیرد. باید روایت شود تا تلخی اشتباه از یادمان نرود. هرکدام از ما ممکن است در شرایطی اینچنین قرار بگیریم. باید بدانیم که تاوان یک اشتباه بهاندازۀ خود اشتباه نیست؛ بلکه بسته به حساسیت شرایط و موقعیت، ممکن است یک اشتباه کوچک، فاجعه ای بزرگ پدید بیاورد.
تلخیهای این روایت تلخ وقتی بیشتر میشود که بدانید مقدمات عملیات خیبر حدود یک سال بهطول انجامیده بود. شناساییهای دقیق و طاقتفرسا در دل هورالهویزه و قلب خاک عراق باعث شده بود فرماندهان وجببهوجب منطقه را بشناسند. پس از چند عملیات ناموفق، تازه منطقهای یافته بودیم که دشمن بهدلیل وجود هور، احتمال حمله از آنجا را نمیداد. شناسایی دقیق با ساعتها بحث تخصصی، به طراحی دقیقی رسیده بود. بهطور کلی، کار دقیق و فشردهای که برای یک عملیات در جنگ انجام میشد، شاید برای هیچکدام از پروژههای پس از جنگ انجام نشده باشد.
اما تمام تلاشها تحتالشعاع یک اشتباه کوچک قرار گرفت. عملیات خیبر که شروع نسبتاً موفقی داشت، به چالشی بزرگ رسید و پایانش نیز با سختی فراوان، موفقیتهایی نه چندان زیاد برای ایران داشت.
جعفر شیرعلینیا در کانال تلگرامی نکتههای تاریخی.