virastaran.net/a/11363

از میکده بیرون

آموزش, متن‌خوانی, متن‌های زیبا

از کوچه رندان-عبدالحسین زرین‌کوب-ویراستاران

مرگ بی‌هنگام شاه‌ شجاع، شهر رندان را در میان نفاق و اختلاف فرزندان امیر مبارز گرفتار هرج‌ومرج کرد. پسرش زین‌العابدین که جای وی را گرفت، جوانی بی‌تجربه و خیره‌سر بود که خیلی زود حتی رسم‌وراه پدر را فراموش کرد. در دوران پدر، که یک‌چند حکومت اصفهان داشت، چون در ادارهٔ آن ولایت کفایتی نشان نداد، پدرش وی را عزل کرد و حتی حبس. زین‌العابدین این کار پدر را از تحریک اطرافیان او می‌دید و ازاین‌رو دیگر نه به یاران پدر اعتمادی داشت، نه به وصیت‌های او.

هم دربارهٔ سلطان احمد که پدر وی کرمان را به او واگذاشته بود، بهانه‌جویی کرد، هم درمورد بایزید که نیز به حکم وصیت شاه‌ شجاع می‌بایست به اصفهان برود. این هر دو تن عموهای وی بودند و برادرزاده نسبت به آن‌ها رشک می‌ورزید و بدگمانی. نسبت به عموزادگانش، یحیی و منصور، هم اندیشه‌ناک و بی‌اعتماد بود. به‌علاوه، در حق درباریان پدر نیز ظاهراً چندان علاقه‌ای نداشت. خواجه توانشاه، وزیر پدرش، را یک‌چند در وزارت نگه داشت؛ اما از عمر این وزیر دیرینه روز چیزی نمانده بود.

حافظ که در این هنگام پیری بود تقریباً هفتادساله، از مرگ وزیر پیر تأثر بسیار یافت. مرثیه‌ای که در مرگ او ساخت، از علاقهٔ قلبی وی نسبت به این حامی پیر حکایت داشت. تا وقتی خواجه تورانشاه زنده بود، حافظ با زین‌العابدین ظاهراً علاقه داشت و بعد از وی طولی نکشید که از او رنجش یافت و نومیدی.

آيا شاهزاده در مرگ وزیر دستی داشت؟ هیچ‌کس نمی‌داند. اما دوستی دیرینهٔ تورانشاه و حافظ آن اندازه بود که مرگ و سقوط وی می‌توانست شاعر پیر حساس را نسبت به آن کس که مسبب آن بود، به خشم آورد و به دشمنی. در هر حال خیلی زود ارتباط و علاقهٔ شاعر پیر با این شاهزادهٔ جوان به هم خورد. شاید نصیحت‌گویی پیرانه‌اش برای فرمانروای جوان خوشایند نبود.


گزیده‌ای از: عبدالحسین زرین‌کوب، از کوچهٔ رندان؛ دربارهٔ زندگی و اندیشهٔ حافظ، چ۱۵، ۱۳۸۱، تهران: سخن، ص ۱۵۸ تا ۱۵۹.

گزیننده: نسرین لطفی.

مقالات پیشنهاد شده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پُر کردن این بخش الزامی هست
پُر کردن این بخش الزامی هست
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

فهرست
کپی شد